باران
مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت. خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود.
مسافر فریاد زد: هی، خانه ات آتش گرفته است!
مرد جواب داد: می دانم.
مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت: آخر بیرون باران می آید، مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی سینه پهلو می کنی.
زائوچی در مورد این داستان می گوید: خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند.
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: برچسبها:
باران ,