عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 54
نویسنده : حسینی
برای یاد گرفتن فراموش کن آفتی عجیب و ناشناخته به جان ذرت‌های دهکده شیوانا افتاده بود و محصولات تعداد زیادی از کشاورزان را از بین برده بود. شیوانا شاگردان مدرسه را فراخواند و گفت: دوست کشاورزی دارم در یکی از روستاهای دوردست که حتما روش دفع این آفت را می‌داند. می‌خواستم یکی از شما را انتخاب کنم و همراه با نمونه محصولات آفت‌زده نزد او بفرستم تا روش پیشنهادی او برای درست کردن سم و دفع آفت از مزارع ذرت را یاد بگیرد. چه کسی پیش­قدم می‌شود؟ یکی از شاگردان شیوانا که حافظه‌ای بسیار قوی داشت و در جمع شاگردان به زیرکی و زرنگی معروف بود قدم پیش گذاشت و گفت: من آنقدر دانش و اطلاعات دارم که به محض اینکه دوست شما اصول درست کردن سم را یاد بدهد سریع یاد می‌گیرم، من می‌روم. شیوانا با تبسم موافقت کرد و گفت: اجازه بده یکی از شاگردان معمولی و تازه‌کار را هم همراه تو بفرستم تا تنها نباشی. فقط چون این شاگرد خیلی ساده است از زرنگی و هشیاری‌ات علیه او استفاده نکن. همه به این جمله خندیدند و آن دو نفر صبح روز بعد راهی دهکده دوردست شدند. چند هفته بعد آنها برگشتند و همه با شوق و علاقه منتظر بودند تا روش دفع آفت را از زبان آنها بشنوند. شاگرد زرنگ با غرور گفت: چند ماده ساده را اگر با هم مخلوط ‌کنیم می‌توانیم ضد آفت را بسازیم و در عرض یک هفته مرض را از محصولات ذرت دور سازیم. اصلا نیازی به این مسافرت نبود. او به سرعت مواد مورد نظر خودش را مخلوط کرد و روی بعضی از مزارع آفت‌زده پاشید. اما بعد از دو هفته هیچ تغییری حاصل نشد و اوضاع از قبل هم بدتر شد. شیوانا شاگرد ساده و معمولی را احضار کرد و از او خواست هر چه را یاد گرفته برای بقیه نقل کند. آن شاگرد با جزيیاتی وصف‌ناپذیر تک‌تک مراحل را از تمیز کردن ظروف سم تا میزان دقیق مواد ترکیبی و نحوه استفاده از سم و آب ندادن مزارع قبل از سمپاشی به مدت مشخص و سپس مخلوط کردن آب و سم با هم و استفاده از آن را توضیح داد. وقتی طبق دستورات شاگرد معمولی سم ساخته و استفاده شد بلافاصله در عرض کم‌ترین مدت قابل تصور آفت‌ها از مزارع محو شدند و همه چیز درست شد. شاگردان با تعجب نزد شیوانا رفتند و از او پرسیدند: آن شاگرد زرنگ اطلاعات بسیار زیادی داشت و هوش و حافظه او در بین جمع بی‌نظیر بود. در حالی که این همراه دوم یک شاگرد معمولی است. چگونه آن فرد زرنگ نتوانست جزيیات دقیق را به خاطر بسپارد و یاد بگیرد و این شاگرد معمولی توانست به این خوبی همه چیز را یاد بگیرد. شیوانا پاسخ داد: آن شاگرد زرنگ و باهوش فریب هوش و زرنگی خودش را خورد و به همین خاطر موقع یاد گرفتن درس‌ها از استاد، حواسش به خودش و غرور خودش و دانش خودش بود. برای همین دانش او تبدیل به پرده‌ای شد بین او و درسی که می‌گرفت و به همین خاطر به جای حرف‌ها و درس‌های استاد فقط صدای دانش خود را می‌شنید. اما این شاگرد ساده و معمولی با ذهنی پاک و خالی و صاف و با فروتنی و تواضع یک جوینده واقعی دانش، درس‌ها را فرا گرفت و به همین خاطر همه جزيیات را با دقتی وصف‌ناپذیر درک کرده بود. برای یاد گرفتن چیزهای جدید اغلب لازم است انسان دانش قبلی خود را برای مدتی به طور موقت فراموش کند تا بتواند در فضای یادگیری موضوع تازه قرار گیرد. دوست زرنگ و باهوش شما با وجود زیرکی و هوشمندی بالایی که داشت اما هنر فراموش کردن خودش و کنار گذاشتن دانش قبلی و غرور دانستنش، موقع یادگیری دانش جدید را بلد نبود. اما این دوست معمولی شما چون در مقابل درسی که داده می‌شد مثل یک فرد تازه‌کار و مشتاق ظاهر شد توانست همه چیز را جذب کند. در حقیقت به همین دلیل است که در زندگی افراد معمولی بسیاری اوقات بسیار بهتر و قدرتمندتر از افراد باهوش ظاهر می‌شوند. یادگیری آنها در موضوع کاریشان عمیق و دقیق و جامع است. به همین خاطر موثر و کارآمد هستند.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: برای یاد گرفتن فراموش کن ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 75
نویسنده : حسینی
کاری کن که رخ دهد شیوانا از مقابل مدرسه ­ای عبور می­ کرد. پسر جوانی را دید که غمگین و افسرده بیرون مدرسه به درختی تکیه کرده و به افق خیره شده است. شیوانا کنار او رفت و جویای حالش شد. پسر جوان گفت: حضور در این مدرسه نیاز به پول زیادی دارد ولی پدرم فقیر است و نمی­ تواند از پس مخارج تحصیل من برآید. با مدیر مدرسه صحبت کردیم و او گفته است به شرطی می ­توانم رایگان در این مدرسه تحصیل کنم که بتوانم در امتحانات درسی در تمام دروس بالاترین نمره را بدست آورم. اما این درس­ها سخت است و با خودم می ­گویم که این اتفاق هرگز نمی ­تواند رخ دهد. برای همین به ناچار باید تحصیل را ترک کنم. شیوانا نفسی عمیق کشید و گفت: یعنی تو قبل از انجام آزمون شکست را پذیرفته ­ای و از پذیرفتن آن غمگین هم شده­ ای؟ دلیل این تسلیم و واگذاری مبارزه هم تنها این است که این اتفاق یعنی پیروز شدن افتادنی نیست! خوب اینکه کاری ندارد! راهی پیدا کن و اگر پیدا نمی­ شود راهی بساز که این اتفاق بی ­افتد. کاری کن که این چیزی که می­ خواهی رخ دهد. به جای دست روی دست گذاشتن و قبل از آزمون از تلاش دست کشیدن سعی کن با چنگ و دندان از چیزی که به آن علاقه داری دفاع کنی و اتفاقی که دوست داری را رخ دادنی سازی! اگر سرنوشت تو به رخ دادن این اتفاق بستگی دارد خوب کاری بکن که رخ بدهد. سپس شیوانا دست بر شانه­ های پسر جوان کوبید و گفت: انسان قوی وقتی به مانعی بر می ­خورد تسلیم نمی شود. یا راهی پیدا می­ کند که از آن مانع عبور کند و اگر این راه پیدا نشد آن راه را می سازد! برخیز و راه پیروزی خود را بساز و اتفاقی که بقیه محال می ­دانند را رخ دادنی کن.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: کاری کن که رخ دهد ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 66
نویسنده : حسینی
عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی شیوانا با دو تن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می­ رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می ­کردند و وقتی به استراحتگاهی می­ رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می­ رفتند. همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده شیوانا بودند. یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از بقیه جدا می ­شد. اما آن دیگری همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی­ شد. یک روز در حین پیاده روی یکی از شاگردان شیوانااز او سوالی در مورد معنای واقعی عشق پرسید. همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه­ مند نشان داد و گفت: عشق یعنی برخورد من با زندگی. تجربه های شیرین زندگی را برخودم حرام نمی­ کنم. همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد. تازه اگر هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ­ای او را راضی به چشم ­پوشی می ­کنم. به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ­ای جز بخشیدن من ندارد. بنابراین من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ کردم. این می ­شود معنای واقعی عشق. شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت: این دوست ما از یک لحاظ حق دارد. عشق یعنی انجام کارهایی که محبوب را خوشحال می ­کند. اما این همه عشق نیست. بلکه چیزی مهم­تر از آن هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است و حتی در غیبت او خیانت هم نمی­ کند، دارد به آن عمل می ­کند. بیائید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی­ رود؟ مرد دوم که سر به زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت: به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم. بلکه معنای آن این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می ­شود دوری جوئیم. من چون می­ دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من، حتی اگر همسرم هم خبردار نشود، می­ تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در آن دنیا و پس از مرگ باشد، باز هم دلم نمی ­آید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می­ کنم و نسبت به آن سخت گیر هستم. شیوانا سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: دقیقا این معنای عشق است. مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می­ گذاری و چقدر زحمت می­ کشی و چه کارهای متنوعی را انجام می ­دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی. بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست داشتن است.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 70
نویسنده : حسینی
تو گذشته ات نیستی پسر جوانی وارد مدرسه شیوانا شد و خواست تا او را به شاگردی بپذیرد. شیوانا نگاهی به سر و وضع پسر انداخت و گفت: هر کس در این مدرسه باید شغلی فرا بگیرد و در آن شغل مشغول به کار شود. به این ترتیب هم کار و مهارتی یاد می‌گیری و هم هزینه‌های خود را تامین می‌کنی. پسر قبول کرد و با شرم و خجالت گفت: البته مساله‌ای در مورد گذشته‌ام هست که باید به شما بگویم و آن این است که من در گذشته زندگی‌ام آدم خوبی نبوده‌ام و... شیوانا به میان حرفش پرید و گفت: هیچ کس گذشته‌ خودش نیست. هر انسانی همان چیزی است که همین الان انتخاب می‌کند باشد. تو این همه راه آمده‌ای و می‌خواهی یکی از شاگردان مدرسه باشی. پس تو شاگرد مدرسه‌ای. گذشته تو نه به من و نه به هیچ­ کس دیگری ربط ندارد. پسر ساکت شد و هیچ نگفت. شیوانا ادامه داد: تا وقتی که انتخاب شاگرد مدرسه بودن باشد تو شاگرد مدرسه می‌مانی و نزد ما هستی. هر وقت انتخابت عوض شد، بگو تا نسبت به ماندن یا رفتنت تصمیم بگیرم. آنچه تعیین کننده و معنابخش هویت توست انتخاب خود توست که مشخص می‌کند الان چه باشی. تو گذشته‌ات نیستی که مجبور به توضیح و توجیه آن باشی.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: تو گذشته ات نیستی ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 55
نویسنده : حسینی
میدان قدرت خود را دریاب یکی از شاگردان شیوانا ماهیگیر جوان و بسیار ماهری در صید ماهی بود. او شناگری ورزیده بود که به راحتی می‌توانست در اعماق آب برای چند دقیقه دوام آورد و به همین خاطر گاهی به صید مروارید هم می‌پرداخت. روزی ماهیگیر جوان نزد شیوانا آمد و به او گفت: در محله ما پسر جوان و تنومندی است که فن کشتی و درگیری روی خاک را به خوبی بلد است. من هر وقت از سر کار برمی‌گردم او در مقابل جمع جلوی مرا می‌گیرد و از من می‌خواهد اگر جرات دارم با او روبه‌روی اهالی محل کشتی بگیرم. البته تا به حال هر که با او کشتی گرفته زمین خورده و به شدت آسیب دیده و من چون می‌دانم چه اتفاقی برایم می‌افتد همیشه به بهانه‌ای میدان را واگذار می‌کنم و باعث می‌شوم اهالی به من بخندند و مرا ترسو بخوانند. نکته اینجاست که در این محله دختری است که دلباخته‌اش شده‌ام و پدرش شرط ازدواج مرا فراهم کردن تعدادی مشخص مروارید تعیین کرده است. هر بار که این جوان قلدر و کشتی‌گیر جلوی مرا می‌گیرد و من از مبارزه شانه خالی می‌کنم او مرا به شدت تحقیر می‌کند و من در مقابل این دختر و پدرش بسیار شرمنده می‌شوم. پدر دختر هم به عنوان جریمه یکی به مرواریدها اضافه می‌کند. تا الان تعداد مرواریدهایی که باید برای رضایت پدر محبوبم بپردازم به هفت مروارید رسیده است. می‌خواستم راهی به من نشان دهید که از شر این مزاحم خلاص شوم طوری که دیگر سربه‌سر من نگذارد. اگر کار همین طوری پیش برود من دیگر نمی‌توانم جلوی اهل محل و خانواده محبوبم سر بلند کنم. شیوانا کمی فکر کرد و سپس گفت: فردا من و تعدادی از شاگردان در محله شما حاضر می‌شویم. تو هر چه را من گفتم بپذیر. فردای آن روز وقتی ماهیگیر جوان از سر کار بازمی‌گشت و محله هم از جمعیت پر بود، دوباره کشتی‌گیر قلدر سر و کله­ اش پیدا شد و یقه پیراهن ماهیگیر را گرفت و به او گفت که اگر جرات و مردانگی دارد با او جلوی جمع کشتی بگیرد و در غیر این صورت بپذیرد که فردی ترسو و بزدل است و کفش‌های او را ببوسد. شیوانا بلافاصله نزدیک آن دو رفت و با صدای بلند گفت: من انجام این مسابقه کشتی را می‌پذیرم به شرطی که زمان و مکان و جایزه آن را من تعیین کنم. کشتی‌گیر قلدر که از مهارت و توانایی خود مطمئن بود فورا پیشنهاد شیوانا را پذیرفت. ماهیگیر هم با شک و تردید طبق توافق قبلی موافقت خود را اعلام کرد. شیوانا گفت: بسیار خوب فردا راس ظهر همه اهالی دهکده کنار ساحل دریاچه مجاور دهکده جمع شوند و این مسابقه را تماشا کنند. هر کدام از طرفین مسابقه هم که باختند باید هفت مروارید به طرف دیگر به عنوان جریمه بپردازد. کشتی‌گیر با خنده تمام شرایط را قبول کرد و ماهیگیر هم به ناچار با گفته شیوانا موافقت نمود. ظهر روز بعد همه اهل دهکده از جمله خانواده دختر مورد علاقه ماهیگیر کنار ساحل دریاچه جمع شدند. کشتی‌گیر قلدر با خوشحالی روی ماسه‌های دریاچه بالا و پایین می‌پرید و ماهیگیر جوان را مسخره می‌کرد که به زودی او را زمین‌گیر خواهد کرد. ماهیگیر جوان هم مات و مبهوت به شیوانا نگاه می‌کرد و نمی‌دانست چه بگوید. شیوانا روی یک بلندی ایستاد و گفت: بسیار خوب! زمان مسابقه مشخص شد که چند دقیقه دیگر است. جایزه هم که طبق توافق هفت عدد مروارید است. اما مکان مسابقه اینجا ساحل دریاچه نیست بلکه در داخل آب و در بخش عمیق دریاچه است. ماهیگیر و کشتی‌گیر را سوار قایق کنید و آنها را وسط دریاچه داخل آب بیندازید. آن کس که کشتی را باخت باید هفت مروارید را بپردازد. کشتی‌گیر که غافلگیر شده بود برای اینکه جلوی اهل دهکده کم نیاورد شرط را پذیرفت و با قایق همراه ماهیگیر به بخش عمیق دریاچه رفت. به محض اینکه آنجا رسیدند ماهیگیر کشتی‌گیر را بغل گرفت و همراه او داخل آب پرید. بدیهی است که به دلیل مهارت بی‌نظیر ماهیگیر در شنا و دوام آوردن در عمق آب او می‌توانست به راحتی کشتی‌گیر را در زیر آب به دام اندازد و وادار به تسلیم کند. بعد از چند دقیقه کشتی‌گیر بی‌حال و از کار افتاده روی دست‌های ماهیگیر داخل قایق انداخته شد. شیوانا نیز بلافاصله نتیجه مسابقه را اعلام کرد و به کشتی‌گیر که از وحشت غرق شدن دست و پایش را گم کرده بود گفت: باید جلوی جمع هفت مروارید را به هر قیمتی که شده از دوستان و آشنایان خود قرض بگیرد و تحویل ماهیگیر دهد. کشتی‌گیر چنین کرد و روز بعد از فرط خجالت و شرمندگی دهکده شیوانا را برای همیشه ترک کرد و رفت. ماهیگیر جوان با خوشحالی نزد شیوانا آمد و گفت: چرا این اتفاق افتاد!؟ و شیوانا لبخندزنان گفت: همه قدرت و هیبت کشتی‌گیر فقط روی خاک معنا پیدا می‌کرد. قدرت و مهارت تو هم روی آب ظاهر می‌شد. تو باید خاک را از او می‌گرفتی و در میدان قدرت خودت یعنی روی آب به مبارزه می‌پرداختی. من این جابه‌جایی ساده را برای تو انجام دادم. بقیه‌اش کار خودت بود. از این به بعد هر وقت دیدی جایی ضعیف عمل می‌کنی و کسی قوی‌تر ظاهر می‌شود و تو از بابت ضعف خودت آسیب می‌بینی، سریع به این فکر کن که میدان قدرت تو و حوزه ضعف رقیب کجاست. بعد بلافاصله به میدان قدرت خودت برو و آنجا با حریف مبارزه کن. وقتی در میدان قدرت حریف مبارزه کنی سرنوشتی جز شکست نخواهی داشت و در خوشبینانه‌ترین حالت می‌توانی با هزینه و زحمت و دردسر فراوان پیروز شوی. ولی وقتی در میدان قدرت خودت حریف را به دام می‌اندازی می‌توانی با صرف کمترین قدرت و در ساده‌ترین شکل پیروز شوی و برای همیشه حریف را از گود خارج کنی. این ساده‌ترین قاعده مبارزه است.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: میدان قدرت خود را دریاب ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 55
نویسنده : حسینی
اول محو شو بعد کمک کن مرد پیر و جاافتاده ­ای نزد شیوانا آمد و به او گفت: سن و سالی از من گذشته و تصمیم گرفته ­ام به مردم کمک کنم تا نیکی بیشتری از من باقی بماند. دختر جوانی در همسایگی ماست که پدر و مادرش را از دست داده و مال و اموالی هم ندارد. برای اینکه بی­ سرپرست نماند و بتواند از زندگی بهره­ مند شود قصد دارم او را به همسری خود برگزینم. اما اختلاف سنی زیاد بین من و او مرا نگران ساخته است و از شما می­ خواهم با دختر صحبت کنید و او را راضی کنید تا من به او کمک کنم؟ شیوانا با چشمانی متعحب به مرد پیر خیره شد و گفت: تو اگر واقعا می­ خواهی به این دختر بی سرپرست و همینطور بقیه جوانان نیازمند این دهکده کمک کنی، اول سهم خودت را از ماجرا بیرون بکش و بعد کمک کن. توصیه می­ کنم که با ثروت زیادی که داری مقدمات ازدواج و تشکیل خانواده و یافتن شغل را برای آن دختر و پسر جوانی که سراغ دارد فراهم کنی و با این کار دو نفر را به سعادت برسانی. چیزی که تو اسم کمک به دیگران روی آن گذاشته ­ای، کمک و مساعدت به خودت است و تو منفعت خودت را در زرورق کمک به دیگران پنهان کرده ­ای. نیاز روحی و سنی و طبیعی آن دختر جوان به یک همسر جوان هم سن و سال خودش با افکار و روحیاتی مشابه خودش است نه با تو که پیر و فرسوده شده ­ای و ده­ ها سال از او فاصله داری. از این به بعد دیگر سراغ من نیا و هر وقت هم خواستی به کسی کمک کنی اول سهم خودت را محو و نابود کن و بعد به دیگران کمک کن.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: اول محو شو بعد کمک کن ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 69
نویسنده : حسینی
رسم تعظیم مقابل خوبی ها مرد جاافتاده که اخلاق و رفتار سالمی داشت و جزو شاگردان شیوانا بود، با حالتی مردد نزد شیوانا آمد و در مقابل شاگردان گفت: من همیشه سعی کرده ­ام در اخلاق و رفتار اصول جوانمردی و انسانی را رعایت کنم و به سمت کارهای ناپسند نروم. اتفاقی برای من و خانواده ­ام رخ داده که من را در تصمیمی که می ­خواهم بگیرم دچار تردید ساخته است. قضیه از این قرار است که از دهکده مجاور یکی از جوانان ثروتمند ولی بدنام و شرور به خواستگاری دخترم آمده است. اینکه چرا او از بین این همه دختر، دختر مرا انتخاب کرده، برای من عجیب است. او پسر شروری است و در همان دهکده خودش دخترهای هم­ فکر و هم­ رده با او زیادند که آنها هم چون خودش شرورند. حال مانده ­ام چه تصمیمی بگیرم. شیوانا محکم و استوار گفت: اینکه کاملا مشخص است، در مقابل انسان های خوب و سالم همه تعظیم می­ کنند. حتی آدم­ های بدکار و بدنام هم وقتی مقابل خوبی می ­رسند احترام می ­گذارند و با فاصله عبور می ­کنند. اینکه آن جوان شرور می­ خواهد همسرش را از خانواده سالم و خوب انتخاب کند هم به همین دلیل است که می­ خواهد در حین ناخنک زدن به دنیای شرارت، بهترین­ ها را از بین خوب ترین­ ها به عنوان شریک زندگی خودش انتخاب کند. دختر تو هم حق دارد بهترین و سالم­ ترین انسان را به همسری خود برگزیند. اینکه دیگر جای تردید ندارند. محکم و استوار به درخواست آن جوان، جواب منفی بده و بگذار رسم تعظیم مقابل خوبی­ ها همیشه پایدار بماند.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: رسم تعظیم مقابل خوبی ها ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 59
نویسنده : حسینی
به خاطر خودت عاشق باش مردی جوان، پریشان و آشفته نزد شیوانا آمد و با حالتی زار و به هم ریخته گفت: به هر کسی محبت می­ کنم جوابم را با گستاخی و بی ­احترامی می ­دهد و از مهربانی من سوءاستفاده می کند و نمک می­ خورد و نمکدان می­ شکند. شما بگویید چه کنم! آیا طریق مهر و محبت را رها سازم و همچون خود آنها بی ­رحم و خودپرست شوم و به فکر منافع خودم باشم؟ شیوانا با لبخند گفت: وقتی کسی به دیگری محبت می­ کند و در حق انسان­ های اطراف خودش مهربانی و شفقت به خرج می­ دهد این کار را فقط به خاطر آنها انجام نمی ­دهد، بلکه اولین فردی که از این عمل مهربانانه نفع می­ برد خود شخص است که احساسی آرام­ بخش و متعالی وجودش را فرا می­ گیرد و برکت و شادی و عشق در وجود و زندگی او گسترش می ­یابد. اگر آنها جواب محبت را با فریب و دغل می ­دهند و از مهربانی تو سوءاستفاده می ­کنند، تو هرگز نباید فضای پاک و آرام و باصفای دل خود را به خاطر افرادی این چنینی تیره و تار کنی. هرچه اطراف تو را فریب و نیرنگ بیشتر فرا گرفت تو به خاطر خودت و به خاطر آرامش و تعالی روح و روان خودت عاشق­ تر بمان و چراغ مهربانی را در دل خود خاموش نکن. در واقع به خاطر خودت هم که شده همیشه عاشق بمان.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: به خاطر خودت عاشق باش ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 87
نویسنده : حسینی
پادشاه سرزمین وجود خود باش یکی از شاگردان شیوانا فردی بسیار تمیز و مرتب بود. لباس­هایش بسیار تمیز و بدون چین و چروک بود و کفش­ هایش همیشه از تازگی برق می ­زد. یک روز شیوانا با تعجب دید که این شاگرد فوق العاده تمیز دارد روی کفش­ های خود خاک می ریزد تا برق آنها را از بین ببرد و لباس­هایش را به هم می­ ریزد تا شکل و ظاهری ژولیده و به هم ریخته پیدا کند. شیوانا با تعجب نزدیک او رفت و پرسید: چه می­ کنی؟ از تو بعید است که این بلا را بر سر لباس و کفش و ظاهر خود بیاوری؟ شاگرد با نگاه شرم­ زده گفت: امروز در بازار راه می­ رفتم، چند نفر از رهگذران با صدای بلند درحالی که مرا مسخره می ­کردند گفتند این آدم را نگاه کنید که شاگرد معمولی مدرسه شیوانا بیشتر نیست اما مثل پادشاهان لباس می ­پوشد و مواظب تمیزی لباس و جامه خود است. به همین دلیل تصمیم گرفتم شکل ظاهر خودم را شبیه بقیه کثیف و به هم ریخته سازم تا دیگر کسی چنین حرفی به من نزند. شیوانا با لبخند گفت: تو چرا به آنها نگفتی که در واقع یک پادشاه و سلطان گرانقدر و بی ­نظیر هستی که برای مدتی افتخار دادی و به مدرسه شیوانا آمده ای. شاگرد جوان با حیرت گفت: من پادشاه کجا هستم!؟ شیوانا پاسخ داد: تو پادشاه و حاکم سرزمین وجود خودت هستی. می­ توانی بر بدن و روح و ذهن خودت حکم برانی و آن را همان ­گونه گه می ­پسندی آرایش کنی و رشد دهی. هیچ قریبه ­ای نمی­ تواند بدون اجازه تو ای جناب سلطان، به ذهن و روان تو وارد شود. چگونه یک پادشاه بزرگ مثل تو به آن رهگذرهای ساده ­اندیش اجازه داده است بی­ اجازه وارد ذهنش شوند و آرامش او را برهم زنند؟ برخیز و سریع بدون آنکه کسی متوجه شود دوباره بهترین و تمیزترین جامه­ ای که در توان داری بر اندام این پادشاه بی­ رقیب بیارای و با افتخار به زیباترین شکلی که در توان داری در کوی و برزن قدر گذار. مدرسه شیوانا به داشتن اینگونه شاگردان است که افتخار می ­کند و به خود می ­بالد.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: پادشاه سرزمین وجود خود باش ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 64
نویسنده : حسینی
گل دعوای گوزنها را تماشا نمی کند بهار بود و شیوانا در کنار چشمه‌ای نشسته بود و به گل‌ها و سبزه‌های بهاری نگاه می‌کرد و از طبیعت بهاری لذت می‌برد. در این هنگام جوانی غمگین و پریشان قدم‌زنان از راه رسید و کنار شیوانا نشست و در حالی که گلی کوچک را از کنار جوی آب می‌چید به شیوانا گفت: خوش به حالتان که مثل من اینقدر غم و غصه ندارید؟ شیوانا درحالی که به گل چیده شده در دستان پسر جوان خیره مانده بود پرسید: غم و اندوه تو به خاطر چیست که این گل باید تاوانش را پس بدهد؟ پسر گفت: برای مهمانی از راه دور به منزل یکی از اقوام آمده‌ایم. اما هنوز چند ساعتی نگذشته که اختلافات قدیمی سر باز کرد و هر کسی دلیلی برای به جان هم پریدن و ناراحت ساختن بقیه پیدا کرد و من هم که خواستم وساطت کنم، فقط دشنام شنیدم. به همین خاطر از آنجا بیرون آمدم و شما را دیدم که چقدر آرام و آسوده کنار این جوی آب نشسته‌اید و از این همه غم و غصه فارغ هستید. شیوانا گل مچاله شده را از دست جوان گرفت و با دست به دو تا گوزن نر اشاره کرد که در فاصله دور با همدیگر دعوا می‌کردند. سپس گفت: عمر این گل خیلی کوتاه است و تو با چیدنش آن را کوتاه‌تر ساختی. این گل و همینطور همه گل‌هایی که در این دشت سبز شده‌اند فرصت ندارند که عمر کوتاه خود را به دعوای گوزن‌ها و شاخ‌بازی آنها هدر دهند. آنها بی‌اعتنا به همه گوزن‌هایی که دعوا می‌کنند از زندگی و عمر خود لذت می‌برند و حتی به سمت آنها نگاه هم نمی‌کنند، چرا که همه گل‌ها خوب می‌دانند وقتی سهمیه عمر تعیین می‌کردند برای تماشای دعوای گوزن به آنها سهمیه اضافی داده نشده است. تو هم اگر می‌بینی به خاطر شرایط روزگار در بین جمعی قرار گرفته‌ای که به تقلید از گوزن‌ها می‌خواهند با شاخ در شاخ هم انداختن، نگاه و توجه و وقت و در واقع عمر دیگران را به سمت خود جلب کنند، بهتر است مانند این گل به زندگی نگاه کنی و اصلا به گوزن‌ها و شاخ بازی آنها توجهی نداشته باشی! اگر هم کسی دلیل این بی‌توجهی تو را پرسید به او بگو که برای تماشای دعوای گوزن‌ها سهمیه عمر اضافی به تو داده نشده است و سهمیه فعلی‌ات را هم برای تماشای گل‌ها نیاز داری.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: گل دعوای گوزنها را تماشا نمی کند ,
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان حسینی و آدرس mohammadjavadhosseini.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com