به اموال یتیمان دست درازی نکنید
سنت حسنه ختم حداقل یک جزء از قرآن کریم در روزهای ماه مبارک رمضان، ماه نزول و بهار قرآن، فرصت مناسبی است تا در کنار انس با الفاظ قرآن کریم، در معنا و مفهوم آن نیز تدبر و تفکر داشته باشیم. در این فرصت بدست آمده، روح و قلب خود را به نورانیت قرآن صیقل و جلا داده و زنگارها را از جان خود بزداییم.به این امید که از معارف کلام خداوند بیشتر بهره برده و تاثیرپذیر باشیم. هر روز از یک جزء قرآن، نکات و راهکارهای موفقیت زندگی را استخراج کرده و ارائه میدهیم تا بدینوسیله به نکات و دستورات قرآن عمل کنیم. امروز در جزء چهارم میخوانیم. :: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسبها:
به اموال یتیمان دست درازی نکنید ,
تربیت در قرآن
اهمیت و ضرورت موضوع
در فرایند تربیت از جمله تربیت دینی، مربی یکی از مهم ترین ارکان تربیت است و در زمینه سازی برای اثرگذاری سایر ارکان (متربی و محتوای تربیت)، نقش تعیین کننده ای دارد. از سوی دیگر، خداوند متعال منشأ همه تأثیرات تربیتی، و برترین مربی هستی است؛ به گونه ای که مربیان بشری در پرتو هدایت ها و عنایت های او نقش خود را ایفا می کنند. ابعاد و چگونگی این اثرگذاری ها نیز در کتاب هدایتش، قرآن، نمایانده شده است. بنابراین با مطالعه آیات قرآن و شناختن ویژگی های خداوند در مقام مربی در عرصه تربیت دینی، می توان صفات لازم برای یک مربی در عرصه تربیت دینی را ارائه کرد.
روش تحقیق
روش این تحقیق کتابخانه ای و از نوع بررسی محتوای یک متن است؛ به این معنا که با مراجعه به متن قرآن، می توان به دنبال پرسش های از پیش تعیین شده بود. برای این کار باید با در نظر گرفتن صفات خداوند متعال، بر صفات متناسب با موضوع، تمرکز کرد. توضیح آنکه، صفات خداوند دو گونه اند: صفاتی که مختص وی بوده، موجود دیگری نمی توند در آنها شریک او باشد و صفاتی که انسان هم می تواند به گونه ای در آنها شریک بوده، از آنها بهره مند باشد. برای نمونه، صفاتی چون خالق، رازق، عالم به غیب، آگاه به همه چیز و قادر بر هر کار، از صفات مختص خداوند است؛ اما صفات دیگری که بیشتر صفات و رفتارها را در بر می گیرد، مانند عالم، حکیم، بخشنده و مهربان، به گونه ای هستند که انسان نیز می تواند به آنها متصف شده، بهره ای از آنها داشته باشد؛ هر چند بهره انسان نسبت به بهره خداوند، بسیار محدود، ناچیز و غیر قابل مقایسه است. از این رو، در این مقاله به این گونه صفات پرداخته شده، خداوند به منزله ی مربی هستی مورد توجه قرار می گیرد. از آنجا که منبع این پژوهش، متن قرآن
است، به واژه های کلیدی و اساسی نیاز است تا بتوان با تمرکز بر آنها از موضوع برداشت بهتری داشت و آسان تر به هدف خود دست یافت. حال این کلید واژه ها در قرآن کدام اند؟
با نگاه دقیق به آیات قرآن مشخص می شد که مهم ترین کلیدواژه های این موضوع، دو واژه «الله» و «رب» است. واژه «الله»، لفظ جلاله و در بردارنده همه صفات جمال و کمال بوده و محوری ترین واژه در قرآن است. پس از «الله»، کلیدی ترین واژه، واژه «رب» است؛ به گونه ای که، به جز«الله»، تنها واژه ای است که می تواند موصوف صفات دیگر قرار گیرد. برای نمونه، می توان به این آیات اشاره کرد: رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ ... (انبیا،112)؛ سَلاَمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ (یس، 58) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ (ص، 9). این واژه، بیان کننده شأن ربوبیت و مربی بودن خداوند است. با عنایت به اینکه خداوند مربی هستی است و قرآن نیز کتاب هدایت و تربیت است، صرف نظر از لفظ «الله» که واژه ای ویژه در میان تمام واژگان قرآن است، لفظ «رب» در میان دیگر اسامی و صفات خداوند بیشترین فراوانی را دارد. بنابراین در این مقاله صفاتی که در قرآن برای این دو واژه کلیدی به کار رفته است، بررسی خواهد شد. از آنجا که این صفات متعدد هستند، دراین مقاله به مهم ترین آنها که با موضوع این مقاله تناسب بیشتری دارند، پرداخته می شود.
صفات مربی
در عرصه تربیت، بیشترین تأثیر مربی بر متربی، از صفات، منش و شخصیت او ناشی می شود. بر همین اساس است که متربی او را الگوی خود قرار داده، می کوشد که خود را به صفات و شخصیت او نزدیک کند. تأکیدهای قرآن مجید بر صفاتی از خداوند به منزله یک مربی، می تواند برای مربیان عرصه تربیت دینی بسیار راهگشا و تعیین کننده باشد. این صفات عبارت اند از:
1. دانایی (علیم، بصیر، خبیر)
یکی از ویژگی های مهم یک مربی، دانایی و آگاهی اوست. مربی می خواهد راهنمای متربیان بوده، راه درست را به ایشان نشان دهد و ایشان را به مقصد برساند؛ بنابراین باید هم ره و هم رهرو را به خوبی بشناسد. قرآن کریم صفت علیم بودن خداوند را بسیار مورد توجه قرار داده است؛ به گونه ای که دست کم 160 بار از آن یاد کرده است. در کنار این واژه، دو واژه «بصیر» و «خیبر» نیز مورد توجه هستند. بصیر یعنی کسی که بصیرت دارد و بصیرت، در لغت به معنای شناخت، عقیده قلبی و یقین آمده است (ابن منظور، 1414ق، ماده بصر) و در اصطلاح عبارت است از: معرفت و اعتقاد قلبی به مسائل دینی و حقایق امور (فراهیدی، 1414ق، ماده بصر)؛ بنابراین بصیرت اخص از علم بوده، عبارت است از: علمی که از حد حافظه فراتر رفته و به اعتقاد قلبی رسیده باشد. این واژه بیش از 40 بار در قرآن به کار رفته است. بنابراین علم و آگاهی مربی به امور و حقایق لازم برای تربیت در عرصه دینی، باید از صرف محفوظات فراتر رفته، به درجه باور و اعتقاد برسد. روشن است که چنین علمی برای او ماندگار بوده، به زودی آن را فراموش نخواهد کرد.
واژه «خیبر» نیز چند بار در قرآن به کار رفته است. معنای این واژه نیز اخص از معنای علم آگاهی است و به علمی گفته می شود که با تحقیق و دقت به دست آمده باشد (مصطفوی، 1385، ماده بصر)؛ از این رو به افراد دارای دانش عمیق و برآمده از تحقیق، «خبره» می گویند. برخی نیز گفته اند که «خیبر» از «خبره» گرفته شده و به معنای علم به جزئیات است (قریشی، [بی تا]، ج2، ص220)؛ بنابراین «خیبر» کسی است که هم دانش عمیق و دقیق به معلومات دارد و هم از نظر کمی، دانش او تفصیلی است و جزئیات را نیز در بردارد. مربی در تربیت دینی، باید چنین دانشی داشته باشد. :: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسبها:
تربیت در قرآن ,
امام حسین واقعا که بود؟!
آیینه تمام نمای خدا
میلاد امام حسین علیه السلام
«اللهم اجعل محیای محیا محمد وآل محمد مماتی ممات محمد وآل محمد»
«یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الی یوم القیامة».
امام حسین (ع) در بین دیگر ائمه از یك نوع محوریت خاصی برخوردار است. اگرچه تمام ائمه مسیر و هدف واحدی دارند و فرقی بین آنان نیست، زیرا «ائمة كلهم نورواحد» اما امام حسین (ع) با قیامی كه انجام داد و مصایبی كه در راه خدا برای اعتلایاسلام متحمل شد، جایگاه ویژهای دارد.
از آنجایی كه امام حسین (ع) دین نبوی را احیا نمود و با دادن جان، نگذاشتاسلام از مسیر اصلی خود خارج شود، معیار و مناط حق قرار داده شد؛ به نحوی كه مرز بینحق و باطل امام حسین (ع) و تفكر حسینی است، لذا دشمنان حسین (ع) باطل ودوستان او بر حقند. امام حسین (ع) با نثار و ایثار جان و اولاد خود، ملاك حقانیت سیاسیـ اجتماعی شد، چرا كه صلح و جنگ از امور سیاسی یك جامعه محسوب میگردد.
«انی سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولی لمن والاكم و عدو لمنعاداكم؛ ]یا اباعبدالله[ من در صلحم با هر كسی كه با شما در صلح باشد و در جنگم با هركسی كه با شما در جنگ باشد و دوستدار كسی هستم كه دوستدار شما باشد و دشمنم باهر كسی كه با شما دشمن باشد».
در این فراز از زیارت حضرت، مناسبتها و رابطههای یك شیعه در چهار بخشمشخص میشود: صلح، جنگ، دوستی و دشمنی.
صلح و جنگ مربوط به نوع تناسبات اجتماعی و سیاسی است و دوستی و دشمنیمربوط به عقیده و باور انسان است. با این وجود پنج فرع از فروع دین اسلام تكلیف و نوعموضعگیریاش مشخص میگردد. جهاد، امر به معروف، نهی از منكر، تولی و تبرا. باصلح و جنگ، دوستی و دشمنی كه همگی آنها معیار و ملاكشان صلح و جنگ، دوستی ودشمنی با امام حسین (ع) است؛ فروع دین دارای میزان میگردد. به نوعی مرزبندیعقیدتی ـ سیاسی در زندگی شیعه امام حسین (ع) ترسیم میگردد.
بیعت با معیار حقانیت
فرازی كه از آن محوریت حقانیت امام حسین (ع) برداشت شد، میتواند نوعیبیعت با حق و حقیقت باشد. چرا كه در انتهای این فراز «الی یوم القیامة» نیز آمده است.یكسان سازی سیرة زندگی شیعه با مولای خود امام حسین (ع) نوعی بیعت است،تعهدی است كه شیعه در زیارت امام خود به زبان میآورد كه از مسیر و سیره زندگیاشتخطی ننمایند و این امر تا روز قیامت ادامه خواهد داشت.
مرز بینحق و باطل امام حسین (ع) و تفكر حسینی است
چرایی محوریت امام حسین (ع)
طبق عبارتهایی كه در فرازهای مختلف زیارت امام حسین (ع) آمده است، علتمحوریت حضرت را میتوان در سه یا چهار بخش دانست. تحت آن كه امام حسین (ع)در زیاراتش به عنوان سفیر الهی، عمود دین و... معرفی میگردد. عباراتی، از قبیل:«السلامُ علیك یا صفی الله... السلام علیك یا حجةالله... السلام علیك یا سفیرالله...السلام علیك یا محمود الدین» «اشهد انك من دعائم الدین واركان المؤمنین»«اشهد انك من دعائم الدین واركان المسلمین و معتمد المؤمنین»
علت جراحت پشت امام حسین علیه السلام
«الامام البرالتقیالرضی الزكی الهادی المهدی» نشان دهنده عظمت، شرافت و محوریت دین اسلام ومسلمین است.
عامل دومی كه محوریت امام حسین (ع) را موجب میگردد، ثقل اصغر بودنحضرت است. هنگامی كه رسول خدا(ص) رحلت مینمودند، در حدیثی فرمودند: ای مردم«انی تارك فیكم الثقلین كتاب الله وعترتی؛ (ای مردم من دو شیء گرانبها را پس ازخودم در میان شما به یادگار میگذارم و آن، یكی قرآن است و دیگری اهل بیتم.» یعنیقرآن ناطق ]ثقل اصغر[ و قرآن صامت ]ثقل اكبر[ در زیارتهای امام حسین (ع) ایننكته به صراحت بیان شده است.
در فرازی از زیارت امام حسین (ع) میخوانیم:
«اشهد أنك التالی لكتاب الله؛ من شهادت میدهم كه تو تالی تلو قرآن هستی.مفسر قرآن هستی، همتای قرآن هستی». و یا در جای دیگر آمده است «السلام علیك یاخازن الكتاب المسطور؛ سلام و درود بر تو ای كسی كه نگهبان اسرار كتاب آسمانی،قرآن هستی».
و در ادامه آمده است: «السلام علیك یا شریك القرآن؛ سلام و درود بر تو ایكسی كه آگاهی از حقایق عالم با قرآن شریك هستی».
بدین ترتیب دومین دلیلی كه میتوان با آن محوریت امام حسین (ع) را ثابتنمود و در زیارتنامههای آن حضرت ذكر شده، بیان گردید.
سومین عامل محوریتِ امام حسین (ع) اجرای احكام الهی است كه در زیارتنامهبر آن تأكید شده. در این مورد در زیارت امام حسین (ع) در شبهای قدر میخوانیم:
«اشهد أنك قد اقمت الصلاة و آتیت الزكاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنكر وتلوت الكتاب حق تلاوته و جاهدت فی الله حق جهاده؛ (یا اباعبدالله من شهادتمیدهم كه تو نماز را اقامه نمودی و زكات دادی و امر به معروف و نهی از منكر كردی وقرآن را به آن گونه كه حق تلاوت آن است، تلاوت نمودی و نیز حق جهاد فی سبیل الله راادا نمودی». و یا در فرازی دیگر از زیارت میخوانیم: «اشهد انك قد امرت بالقسط والعدلو دعوت الهی؛ من گواهی میدهم كه تو مردم را به قسط و عدل امر نمودی و همگی را بهآن دو دعوت كردی».
امام حسین (ع) با اجرای دقیق احكام الهی كه شامل اوامر و نواهی خداوند استبه درستی میتواند برای تمامی مسلمانان و آزادمردان عالم الگوی مناسب قرار گیرد و دردین اسلام نیز محوریت قابل توجّهای داشته باشد، چرا كه او به وسیله انجام دادن تكالیفخود كه اجرای احكام و حدود الهی باشد، سنت حقیقی رسول الله (ص) را زنده كرد. لذا شایسته است كه در مورد حضرت گفته شود: «یُحیی السنة بالكتاب؛ تو كسی هستی كهسنت نبوی را طبق قرآن شریف زنده كردی».
چهارمین علت محوریت امام حسین (ع) میراثی بودن حضرت از انبیا و اولیایقبل از خود است كه این عامل میتواند به تنهایی خود عنوانی برای ارائهشخصیتشناسی امام حسین (ع) در لابهلای زیارتنامه باشد.
:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسبها:
امام حسین واقعا که بود؟! ,
اصول عقاید
نشانه دلهاى مشرك
قرآن در سوره زمر مى فرمايد: (إ ذا ذكر اللّه وَحدَه اشمازّت قلوب الّذين لايؤ منون بالا خرة وإ ذا ذكر الّذين من دونه إ ذاهم يَستبشرون )(204) هنگامى كه نام خدا به تنهايى برده مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز مى شود، لكن تا نام غير خدا برده مى شود با شادى خاصّى به همديگر بشارت مى دهند. مثلاً تا مى گوييم طبق فرمان خدا بايد با اين عمل يا شخص يا گروه مبارزه كرد، زيرا تكليف الهى و فرمان خداست ؛ قيافه هايى درهم مى رود، امّا تا مى گوييم طبق اصل فلان از قوانين بين الملل ... همين قيافه ها از هم باز مى شود. اگر بگوييم : ((خدا مى خواهد)) عبوس مى شوند. اگر بگوييم : ((مردم انتظار دارند)) شاد مى شوند. در تمام مسايل به جاى وحى ، به شرق و غرب چشم دوخته اند. به جاى خدا به غير او توجّه دارند و به جاى قانون او به قانون بيگانگان دل بسته اند، اين خود نشانه انحراف يك امت است .
آنجا كه اطاعت از والدين ممنوع است
در قرآن پنج مرتبه دستور اكيد نسبت به احسان به والدين آمده است (205)؛ در چهار مورد آن مساءله احترام والدين در كنار مساءله توحيد و بندگى خدا مطرح شده است . اين ، به خاطر آن است كه وجود انسان ابتدا وابسته به خدا و در مرحله دوّم وابسته به والدين است .
در روايات به قدرى در مورد پدر و مادر سفارش شده كه فرموده اند: نگاه به آنها عبادت است . با همه اين سفارش ها اگر والدين براى انحراف فرزند از مسير خدا تلاش كنند، اطاعت از آنان ممنوع و بر فرزندان لازم است كه سرپيچى كنند، در دو آيه از قرآن به چشم مى خورد كه تعبير و معناى هر دو آيه مثل يكديگر است :
(و إ نْ جاهَداك لِتُشرك بى ما ليس لك به عِلمٌ فلا تُطِعهما)(206)
(و إ نْ جاهَداك على اءنْ تشرك بى ما ليس لك به عِلم فلا تُطعهما)(207)
اگر پدر ومادر در تلاش بر آمدند كه تو را از مدار توحيد بيرون كنند و به سويى بكشند كه تو از آن اطلاعى ندارى ، در اين گونه موارد بايد سر پيچى كنى . اين تلاش ها گاهى به صورت دلسوزى است كه مى گويند: فرزندم ! اگر ما از فلان طاغوت اطاعت نكنيم ، نان و آب ما در خطر است . مال و مقام و عزّت ما بستگى به اين دارد كه فعلا بله قربان گو باشيم و گاهى به صورت تحقير فرزند است كه تو نمى فهمى ، ديگران كه از تو بزرگ تر بوده اند اين راه را رفته اند، كرنش ها و اطاعت ها نموده اند و زندگى راحتى هم داشته اند، نياكان ما، ملّيت ما، اقتضا دارد كه ما فلان راه را برويم ، فلان اصل را بپذيريم ، تن به فلان عمل بدهيم و فلان سليقه را داشته باشيم .
گناه نابخشودنى
شرك گناه نابخشودنى است . در سوره نساء دو بار آمده است : (إ نّ اللّه لا يغفر اءن يُشرك به و يَغفر ما دون ذلك لمَن يشاَّء)(208) يعنى همانا خدا گناه شرك را (تا مشرك موحّد نشود) نمى بخشد و غير از آن ، تمام گناهان را ممكن است ببخشد. البتّه بخشش خداوند نسبت به افرادى است كه او بخواهد، و خواست خداى حكيم مربوط به يك سرى آمادگى و لياقت هاى خود انسان است .
شرك زدايى مقدّم بر توحيد
در حقيقت ، شرك زدايى بر توحيد مقدّم است ، زيرا ظرف ، تا از غذاى فاسد خالى نشود نمى توان در آن غذاى سالم ريخت ، لذا در شعار توحيد، كلمه ((لااله )) بر كلمه ((الاّ اللّه ))مقدّم است . قرآن در اين زمينه روى ريشه هاى پيدايش شرك دست مى گذارد و مى فرمايد: اى انسان ! اين تكيه گاه هايى كه براى خود گرفته اى و اميد كمك و نفع و عزّت دارى ، همچون تكيه بر تار عنكبوت است .(209) در جاى ديگر مى فرمايد: غير خدا بر نفع وضرر خود قدرت ندارند تا چه رسد كمكى به تو كنند.(210) باز در قرآن مى خوانيم : تمام قدرت ها اگر جمع شوند بر آفريدن يك مگس هم قادر نيستند.(211) آيا تو عزّت را از ناحيه غير خدا مى خواهى ؟!(212) آيا نديديم كه چگونه دار ودسته قارون و فرعون و اطرافيان نمرود نتوانستند جلوى قهر خدا را بگيرند؟ در تاريخ معاصر، شاهد عينى اين موضوع بوده ايم و با چشم خود ديده ايم كه چگونه تمام قدرت ها براى حفظ شاه ومحو صداى امام خمينى قدس سره بسيج شدند امّا ناكام ماندند.
چگونه افرادى به غير خدا تكيه كردند و نتيجه اى نگرفتند لكن خدا ابراهيم را در آتش و يوسف را در دل چاه و يونس را در شكم ماهى و حضرت محمّد را در ميان گردن كشانى كه خانه او را محاصره كردند و امام خمينى را در ميان ابرقدرت ها حفظ كرد.
يكى از راه هاى شرك زدايى ، مقايسه هايى است كه قرآن ميان خدا و غير خدا مى كند و بدين وسيله به انسان هشدار مى دهد كه چه چيزى را به جاى چه كسى مى پذيرد! از باب نمونه چند آيه را با ترجمه ساده نقل مى كنيم :
الف : (اءفَمن يخلُق كمَن لا يخلق اءفلا تذكّرون )(213) آيا كسى كه قدرت آفريدن دارد ومى آفريند مانند كسى است كه چنين قدرتى را ندارد آيا متذكّر نمى شويد؟!
ب : (اءتدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقين )(214) آيا به سراغ بت هايى كه توانايى هيچ گونه آفرينشى ندارند مى رويد وپروردگارى را كه بهترين آفريننده است رها مى سازيد.
ج : (إ نّ الّذين تَدعون من دونِ اللّه عِبادٌ اءمثالكم )(215) اين تكيه گاه هايى كه شما متوجّه آنها شده ايد وآنها را مى خوانيد بندگانى هستند همچون خود شما،موجوداتى محدود، ضعيف ، عاجز ونيازمند؛ راستى چرا عزّت خود را از دست داده ايد و در برابر كسانى چون خودتان اين قدر كرنش مى كنيد؟ آرى ، ايمان به خدا كه رفت عزّتِ نفس هم مى رود وانسان خوار وذليل مى شود، به قول اقبال لاهورى :
آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد
گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد(216)
يعنى در خوى غلامى ز سگان پست تر است
من نديدم كه سگى نزد سگى سر خم كرد
د: (انّ الّذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا)(217) آنان كه شما به سراغشان مى رويد حتّى قدرت خلقت يك مگس را هم ندارند.
ه : (فلا يملكون كشف الضرّ عنكم )(218) نمى توانند مشكلى از شما را حل كنند.
و: (لايملكون لكم رزقا)(219) نمى توانند روزى شما را تاءمين كنند وافزايش دهند.
ز: (ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم )(220) غير خدا صداى شما را نمى شنوند و اگر بشنوند نيز نمى توانند دردى از شما دوا كنند.
ح : (اءيبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة للّه جميعاً)(221) چرا به سراغ ديگران مى رويد؟ آيا در نزد آنها عزّت مى جوييد در حالى كه تمامى عزّت ها براى خداست !
ط: (يدعو لمن ضرّه اقرب من نفعه )(222) آيا به دنبال آنها براى كسب سود مى رويد؟ درحالى كه ضرر آنها از سود آنها بيشتر است .
ى : (هل من شُركائكم مَن يَهدى الىَ الحَقّ)(223) آيا از شريك هايى كه براى خدا گرفته ايد، كسى هست كه شما را به سوى حقّ هدايت كند؟!
يكى ديگر از راه هاى مبارزه با شرك ، اصلاح نيّت و خالص كردن آن است .
اصولاً ارزش اعمال و درجه قبولى آنها بستگى زيادى به نيّت انسان دارد. در روز قيامت گروهى ادّعا مى كنند كه ما در راه خير پول خرج كرديم و يا فلان عمل را انجام داديم . به آنها مى گويند: پول خرج كرديد تا مردم بگويند: چه آدم سخاوتمندى ! قرآن خوانديد تا بگويند: چه صداى زيبا و صوت دلنشينى ! و ... .
بنابراين ، يكى از راه هاى دورى از شرك اين است كه انسان اعمال خود را با نيّتى خالص و فقط براى خدا انجام دهد، در حقيقت تمام كارهاى او فى سبيل اللّه باشد.
ديگر راه مبارزه با شرك ، برنامه هاى نماز و نيايش و دعا و ذكر است كه هر كلمه و جمله آن اگر با توجّه گفته شود، روح توحيد را در انسان شكوفا مى كند.
اگر اندكى در معناى جمله هاى ((اللّه اكبر)) و ((بحول اللّه )) و ((ايّاك نَعبد)) فكر كنيم مى بينيم كه ((اللّه اكبر)) يعنى خدا بزرگ تر از وصف و خيال است ، بزرگ تر از تصوّر هر انسان ، بزرگ تر از ديدنى ها و شنيدنى ها، گفتنى ها و نوشتنى ها؛ بزرگ تر از توطئه گران ، ابرقدرت ها و طاغوت ها و ... .
((بحول اللّه وقوته اقوم واقعد)) يعنى اگر بر مى خيزيم و مى نشينيم از قدرت او و با قدرت اوست .
(إ يّاك نَعبد و إ يّاك نَستعين ) يعنى بندگى ما تنها براى اوست . ما نه بنده شرقيم و نه بنده غرب ، استمداد ما فقط از اوست ، چون قدرت او بى نهايت است و هرچه در هستى هست لشكر اوست ، او با ابر و باد و آب و ماه و خاك و ريگ هم مى تواند انسان را يارى دهد، او با فرستادن ملائكه و ايجاد رعب در دل دشمن ، فرو ريختن سنگ آسمانى و باران بى موقع بر سر دشمن و آرامش دادن به مؤ منان ، بندگانش را يارى كرده است .(224)
و خلاصه هر جمله از دعاها و ذكرها موجى است براى زنده كردن روح توحيد و قطع وابستگى از غير خداها. البتّه اين ، به معناى ترك تلاش و فعاليّت ، و استفاده نكردن از منابع مادّى نيست .
گفتنى است كه بحث هاى ما در اين جزوه ، فشرده است و در مقام بررسى كامل نيستيم واگر براى شكوفا شدن روح توحيد و از بين بردن موى رگ هاى شرك راه هايى بيان كرديم ، اين به معناى نبودن راه ديگر نيست ، بلكه آنچه خداوند به ذهن ما آورده ، اين است و ممكن است راه هاى ديگرى هم باشد.
نشانه هاى اخلاص
1- نداشتن انتظار تشكّر
قرآن الگوى اخلاص را كسانى مى داند كه بعد از آنكه غذاى مورد نياز خود را آن هم به هنگام افطار و در شب هاى پى درپى به محرومان جامعه (يتيمان ، اسيران و...) دادند، گفتند: ما از شما نه انتظار جزا و پاداش داريم و نه توقّع مدح و تشكّر.(225) بنابراين ، اگر شخصى در برابر عملى كه انجام مى دهد از مردم انتظار تعريف داشته باشد واگر كسى از كار او تشكّر نكرد پشيمان شود، اخلاص ندارد و لازم است در نيّت خود تجديد نظر كند.
2- مصونيّت از طوفان غرائز
نشانه ديگر اخلاص اين است كه عواطف وغرائز شخصى ، در حركت انسان اثر نكند. اميرمؤ منان على عليه السلام هنگامى كه در جنگ ، دشمن را بر خاك افكند تا او را به قتل برساند، دشمن به روى امام آب دهان پرتاب كرد. حضرت عصبانى شد وبه همين دليل صبر كرد تا حالت طبيعى خود را به دست آورد، سپس دشمن را كشت وفرمود: صبر من به خاطر آن بود كه در انجام فرمان خدا، عواطف و غرائز شخصى و عصبانيّتى را كه به خاطر توهين به من دست داده بود، دخالت ندهم .
3- پشيمان نشدن
انسان با اخلاص از كارش پشيمان نمى شود، گرچه به هدفش نرسد و هيچ گاه احساس ناكامى نمى كند، زيرا هر كارى كه انجام مى دهد براى خداست و اجر او محفوظ است ، بنابراين ، كارى به شكست و پيروزى ندارد و عقده اى نمى شود، زيرا ريشه تمام عقده ها ناكامى است و انسان با اخلاص هرگز ناكام نيست ، چون كام خود را از رضاى خدا و مقبول شدن نزد او مى گيرد و با خيال راحت زندگى مى كند.
پاسخ به چند شبهه
در پايان بحث شرك ، مناسب ، بلكه لازم است به برخى شبهات كه بر عليه شيعيان و عقايد و اعمال آنها القا مى گردد پاسخ گفته شود.
اخيراً وهّابى ها، تبليغات سوئى را بر عليه شيعه به راه انداخته و برخى اعمال شيعيان را شرك دانسته و آنها را مشرك معرّفى مى كنند. با صرف ميليون ها دلار وريال ، صدها كتاب بر عليه شيعه و معتقدات آنها تاءليف و در حدّ وسيعى چاپ و در ميان مسلمانان ، خصوصا در ايّام حج توزيع كرده اند.
وهّابى ها توسّل را شرك مى دانند، روضه خوانى و برگزارى مراسم جشن و عزا را بدعت مى دانند. به سلام ها و لعن هايى كه در زيارتنامه ها وارد شده است معترضند. طواف به دور ضريح ائمه را بدعت مى دانند. و اعتراض مى كنند كه چرا ((ياحسين )) مى گوييد!
قبل از ورد به بحث ، تذكّر اين نكته ضرورى است كه فرق است ميان وهّابى و سُنّى ، ما با برادران مسلمان خود از اهل سنت ، مساءله اى نداريم . تمامى مسلمانان همانند انگشتان يك دست هستند. هر چند انگشتان يك دست ، هر يك داراى خاصّيت و امتيازى است ، امّا همه در برابر تجاوز دشمن ، جمع شده و مشتى مى گردند بر سينه او.
ما در اينجا به يارى خداوند، برخى از اين شبهات را مطرح كرده و به آنها پاسخ مى گوييم .
توسّل
آيا توسّل به پيامبر و اهل بيت اوعليهم السلام شرك است ؟
با اندكى دقّت در اطراف خود، متوجّه مى شويم كه گردش امور هستى ، بر اساس اسباب و وسايل و به تعبيرى ديگر توسّل است . آب و مواد غذايى از طريق ريشه ، تنه و شاخه درخت ، به برگ آن مى رسد و ريشه درخت از طريق برگ ، نور و هوا را دريافت مى كند.
باران كه مى بارد، به واسطه ابر است وابر به وسيله گرم شدن آب دريا در اثر نور خورشيد ايجاد مى شود.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم : ((اَبى اللّه ان يجرى الاشياء الاّ بالاسباب ))(226) خداوند از اين كه كارها بدون سبب و علّت جريان پيدا كند، اِبا دارد. خداوند براى هر كارى واسطه و علّتى قرار داده است .
هر چند شفا و درمان از خداست ، (و اذا مرضت فهو يشفين )(227) امّا همين شفا را خداوند در عسل قرار داده است ؛ (فيه شفاء للنّاس )(228)
هر چند خداوند كارها را تدبير مى كند، (يُدبّر الامر)(229) امّا فرشتگان واسطه تدبير او هستند. (فالمدبّرات امراً)(230)
در مورد توسّل قرآن مى فرمايد: (و ابتغوا اليه الوسيلة )(231) وسيله اى براى نزديكى به خدا جستجو نماييد. حال ، آن وسيله كدام است ؟
خداوند در اين آيه ، نوع وسيله را براى ما مشخّص نكرده و به صورت مطلق فرموده است . لذا وسيله ، شامل هر چيزى كه ما را به خدا نزديك كند، مى شود.
توسّل حضرت آدم
حضرت آدم پس از آنكه از بهشت اخراج گرديد، ساليانى را به گريه ، زارى ، توبه و انابه گذراند، سپس كلماتى را از طرف پروردگارش دريافت كرد و به آن كلمات متوسّل شد. قرآن مى فرمايد: (فتلقّى آدم من ربّه كلمات فتاب عليه )(232)
فخر رازى و بسيارى از مفسران اهل سنت گفته اند كه مراد از ((كلمات )) كه حضرت آدم به آنها متوسّل گرديد، نام پيامبر و اهل بيتش بوده است . و آن كلمات اين چنين بود:
((الهى يا حميد بحقّ محمّد، يا عالى بحقّ علىّ، يا فاطر بحقّ فاطمة ، يا محسن بحقّ الحسن ، يا قديم الاحسان بحقّ الحسين و منك الاحسان )) :: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسبها:
اصول عقاید ,
اصول عقاید
جشن ها
مى گويند: برگزارى مراسم جشن و سرور به مناسبت ميلاد پيامبرعليهم السلام و ديگران شرك است ! و به شيعيان و ساير مسلمانان اعتراض مى كنند كه چرا براى ميلاد پيامبر و امامان جشن مى گيريد؟! اين عمل شما شرك است !
پاسخ آنها را قرآن مى دهد. قرآن مى فرمايد: حضرت عيسى عليه السلام به خدا عرض كرد: (ربّنا انزل علينا مائدةً من السماء تكون لنا عيدا لاوّلنا و آخرنا)(247) خداوندا! يك غذاى آسمانى بر ما نازل فرما، تا عيدى براى تمامى ما باشد.
ما از آنان سؤ ال مى كنيم : آيا تولّد يك پيامبر و امام ، به اندازه يك مائده آسمانى ارزش ندارد؟ اگر مثلا دو تا گلابى از آسمان نازل شود، عيد است ، امّا تولّد پيامبر به اندازه دو تا گلابى براى ما مايه جشن و سرور و شادمانى نيست ؟ چه قدر انسان بايد كج سليقه باشد؟!
بوسيدن ضريح
خدا رحمت كند علامه سيّد شرف الدّين جبل عاملى ، صاحب كتاب المراجعات را، ايشان يك بار به مكه مشرف مى شوند. پادشاه عربستان هر ساله در ايّام حج ، يك ميهمانى با شكوه با حضور علماى تمامى مذاهب برگزار مى كرد. در آن سال ، ايشان هم به عنوان عالم بزرگ شيعى ، به آن مجلس دعوت مى شود. علامه هنگامى كه وارد مجلس مى شود، قرآنى را به شاه عربستان هديه مى كند، شاه نيز قرآن را مى گيرد و مى بوسد.
علامه سيد شرف الدين بلافاصله به او مى گويد: تو چرم پرست هستى و مشركى ! پادشاه با تعجب مى پرسد براى چه ؟ علامه جواب مى دهد: براى اينكه جلد اين قرآن را كه چرم است بوسيدى ! پادشاه مى گويد: من به خاطر چرم نبوسيدم ، كفش هاى من هم چرمى است ، ولى آن را نمى بوسم ! من چرمى را كه جلد قرآن است مى بوسم .
سيّد شرف الدّين جواب مى دهد: ما هم هر آهنى را نمى بوسيم . آهنى را كه ضريح پيامبر است مى بوسيم ، ولى شما به ما مى گوييد: مشرك ! پادشاه اندكى تاءمّل كرده و مى گويد: شما درست مى گوييد!
روزى در مسجد النّبى خواستم ضريح پيامبر را ببوسم . يكى از وهّابى ها گفت : ((هذا حديد)) اين آهن است وهيچ فايده اى براى تو ندارد. به او گفتم : پيراهن حضرت يوسف نيز پنبه بود، ولى قرآن مى گويد: هنگامى كه اين پيراهن را بر روى صورت يعقوب عليه السلام انداختند، او بينا گرديد. (فارتدّبصيراً)(248)
آرى آن پيراهن از پنبه بود، ولى چون با بدن يوسف عليه السلام تماس پيدا كرده بود، با ساير پيراهن ها تفاوت پيدا كرده و توانست انسان نابينايى را بينا كند.
در بنى اسرائيل صندوق مقدّسى وجود داشت كه مورد احترام آنان بود. ماجراى اين صندوق بر مى گردد به زمان تولّد حضرت موسى عليه السلام .
هنگامى كه آن حضرت به دنيا آمد، مادرش از ترس ماءموران و خبرچينان فرعون و با الهامى كه از طرف پروردگار دريافت كرد، كودك خود را در اين صندوق نهاد و در رود خروشان نيل رها كرد. اين صندوق بعدها مورد احترام و تقديس بنى اسرائيل واقع شد و در هر حركت مهمّى ، اين صندوق ، همانند پرچم در جلو جمعيّت بنى اسرائيل به حركت در مى آمد.
در اين صندوق مقدّس يادگارهايى از حضرت موسى عليه السلام و خاندان او قرار داشت . در يكى از جنگ ها اين صندوق به تصرّف دشمنان درآمد و دست بنى اسرائيل از آن كوتاه شد. اين اتّفاق ، آثار بسيار سوء روانى در ميان بنى اسرائيل بجاى گذاشت . پس از مدّت ها و در جريان فرماندهى طالوت ، خداوند بازگشت آن را به بنى اسرائيل نويد داد. قرآن در اين ارتباط مى فرمايد: نشانه فرماندهى او بر شما بازگشت صندوق معهود است ، كه در آن آرامشى است از طرف پروردگار شما و يادگارهاى بجا مانده از دودمان حضرت موسى .(249)
خوب ، اگر صندوقى كه يادگارهايى از پيامبر خدا، حضرت موسى عليه السلام و خاندان او در آن قرار دارد، مايه آرامش است ، آيا صندوقى كه در آن يادگارى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد، مايه آرامش نيست ؟
به همين دليل ، هر جا فرزندى از فرزندان پيامبر مدفون باشد، قبر و ضريح او، مايه آرامش است و ما آن را مى بوسيم و افتخار هم مى كنيم .
احترام بقيع
اگر در قبرستان بقيع ، به احترام ائمّه معصومين عليهم السلام و ساير بزرگان آرميده در بقيع ، كفش هاى خود را در آورده و با پاى برهنه حركت كنيم ، به ما مى خندند! آيا اگر به احترام مكان و زمين مقدّسى پابرهنه شويم ، اشكالى دارد؟ مگر خداوند به حضرت موسى عليه السلام نمى فرمايد: (فاخلَع نَعليك انّك بالواد المقدّس طُوى )(250) كفش هاى خود را در آور، چون در سرزمين مقدّسى هستى !
حضرت صالح به قومش فرمود: (هذه ناقة اللّه ... لا تمسّوها بسوء فياءخذكم عذاب اليم )(251) اين ماده شتر الهى است ، مبادا گزندى به او بزنيد كه خداوند شما را عذابى سخت خواهد كرد.
هنگامى كه يك شتر، به بركت انتساب به حضرت صالح واعجاز الهى مقدّس مى شود، آيا يك قطعه زمين نمى تواند به بركت در آغوش گرفتن پيكر اولياى خدا مقدّس شود؟!
ذكر يا علىّ و يا حسين
وهّابى ها مى گويند: هر ذكرى جز ((يا اللّه ))، شرك است ، گرچه ((يا محمّد)) باشد! اصولا هر گونه استمدادى از غير خدا شرك است .
بايد پرسيد: اگر يا حسين گفتن شرك است . پس اين سخن فرزندان حضرت يعقوب عليه السلام كه آمدند خدمت پدر و گفتند: (يا ابانا استغفر لنا)(252) پدر جان از خداوند بخواه ما را ببخشد، حكمش چيست ؟ اگر بگوييد: حضرت يعقوب عليه السلام زنده بود كه از او استمداد كردند، مى گوييم : حسين بن على عليهما السلام نيز زنده است ، زيرا قرآن مى فرمايد: (و لاتحسبنّ الّذين قُتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون )(253) و گمان نكنيد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زنده ودر پيشگاه پروردگار خود روزى مى خورند.
گنبد و بارگاه
مى گويند: ساخت گنبد و بارگاه شرك است !
مى گوييم : اوّلا ما گنبد را نمى پرستيم ، اگر گنبدى را مى سازيم مى خواهيم اعلام كنيم كه زير آن مردى الهى و موحّد مدفون است . گنبد علامت بندگى خداست ، نه علامت شرك .
ثانيا ساختن مسجد و بارگاه بر مزار و قبور بزرگان الهى در متن قرآن آمده است . قرآن در نقل ماجراى اصحاب كهف مى فرمايد: هنگامى كه ماجراى اصحاب كهف بر ملا شد، مردم براى ديدن آنها شتافتند، ولى آنها را مرده يافتند، هر كس پيشنهادى كرد؛ يكى پيشنهاد كرد كه بر روى آنها، بناى يادبودى ساخته شود. ديگرى پيشنهاد كرد كه مسجدى بر روى غار بنا كنيم . اين پيشنهاد پذيرفته شد.(254) اين خود الگوى خوبى است براى همه ما كه اگر بناست ، بناى يادبودى بسازيم ، چه بهتر كه بناى مفيد و ارزنده اى بسازيم . در برخى شهرها بناى يادبودى مى سازند كه داراى مفهوم روشنى نيست و با فرهنگ ما سازگارى چندانى ندارد.
حال كه ساختن مسجد كنار قبور اوليا، در متن قرآن آمده است ، بنابراين ساخت مساجد و حرم ، كه محلّ عبادت و راز و نياز و تلاوت قرآن است ، در كنار و بر روى قبور ائمه ، چه اشكالى دارد؟!
ثالثا ساختن گنبد به جاى سقف مسطّح ، كارى عقلائى و منطقى و هنرى است . زيرا گنبد از زيباترين و بهترين و بااستحكام ترين نوع معمارى است .
طلاكارى گنبد و ضريح نيز نشان دهنده عشق به اهل بيت عليهم السلام است ، خداوند به پيامبرش مى فرمايد: (قل لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودّة فى القربى )(255) بگو: من چيزى به عنوان مزد رسالت از شما مطالبه نمى كنم ، مگر دوستى با اهل بيت من . در واقع طلا كارى گنبد و ضريح ، نوعى ابراز علاقه و محبّت به اهل بيت پيامبر و تعظيم شعائر و تشكّر از آنهاست . علاوه بر آنكه نوعى زينت وزيبايى است و زيبايى نيز هيچ ايراد و اشكالى ندارد، بلكه امرى پسنديده است .
الحمدللّه ربّ العالمين :: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسبها:
اصول عقاید ,
قرآن و قرائت متواتر آن
برهان عقلی و اختلاف قرائت
از این بیان بدست میآید که یک مرتبط تلفظ هر کلمهای، یک نوع اعراب بیشتر متحمل نیست.دو نوع هیأت و اعراب از یک کلمه دو تلفظ را ایجاب مینماید.لذا برهان عقلی قائم است که یک مرتبه نزول قرآن و یک مرتبه تلفظ آیات، یک نوع اعراب بیشتر نمیپذیرد، و قرائتهای بیش از یکی، خارج از حقیقت قرآن میباشد.
پیامبر اسلام(ص)و اختلاف قرائت
وقتی قرآن یک نوع اعراب را بیشتر متحمل نشود، قرائتهای گوناگون تغییر و تحریف قرآن، به حساب خواهد آمد و پیامبر(ص)که حافظ قرآن از تحریف و تغییر است در مقابل چنین موضوعی، جبهه خواهد گرفت.روایاتی که از طریق اهل سنت نقل شده، همین موضع حضرت را بیان میکند که پیامبر سخت در مقابل اختلاف قراءات نگران و آشفته میشد. و افرادی را که موجب اختلاف قرائت در قرآن میشدند، به قرائت اصلی راهنمایی میکرد. «عبد اللّه بن مسعود»نقل میکند:دو نفر در قرائت اختلاف داشتند، به محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله)رسیدند.به دستور حضرت هر دو قرائت کردند، و هر دو قرائت خود را به پیامبر نسبت دادند.حضرت سخت بر آشفت و چهره مبارکش دگرگون شد و به آنها فرمودند، قرآن را همان طوری که آموختهاید قرائت کنید.از پیش خود قرائت اختراع نکنید و بدعتگذاری ننمائید که ملتهای پیشین به خاطر همین اختلاف، در برابر پیامبران به نابودی گشیده شدند:عن عبد الله بن مسعود، قال اختلف رجلان فی سورة، فقال هذا اقرانی النبی و قال الآخر عذا اقرأنی النبی فأتی النبی فاخبر بذلک، قال فتغیر وجهه و عنده رجل فقال اقرؤا کما علّمتم فلا ادری ابشیء امر بشیء ابتدعه من قبل نفسه فانما هلک من کان قبلکم اختلافهم علی انبیائهم. (1)
اختلاف لهجه
البته اختلاف لهجه غیر از اختلاف قرائت است، زیرا اختلاف لهجه باهث هیچگونه تغییر، حتی در اعراب کلمه نمیشود.بلکه همان اعراب موجود در کلمه را به لهجه خاص ادا کردن است.در بین فارس زبانان برخی به جای کسره، فتحه و بجای فتحه، کسره استعمال میکنند.لذا پیامبر(ص)که در مقابل اختلاف قرائت آن چنان برآشفت، اختلاف لهجه را پذیرفت.چنانکه«ابی بن کعب»نقل میکند: شخصی وارد مسجد شد، غیر از قرائت متداول قرائت کرد، فرد دیگری وارد شد بر خلاف قرائت اولی قرائت کرد، همه به خدمت رسول الله(ص)رسیدیم، آنگاه حضرت هر دو را قبول کرد و تحسین نمود:عن ابی بن کعب قال کنت فی المسجد فدخل رجل یصلی فقرأ قراءة فانکرتها...ثم دخل رجل آخر فقرأ قرائة غیر قرائة صاحبه فدخلنا جمیعا علی رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)فأمرهم رسول اللّه فقرءا فحسّن رسول اللّه شأنهما. (2)
امامان شیعه و اختلاف در قرائت
ائمه(علیهم السلام)که جانشینان به حق رسول الله(ص)هستند و مانند رسول الله(ص) حافظان قرآن از هر گونه تغییر و تحریف میباشند همانند پیامبر(ص)اختلاف قرائت را امری باطل دانسته، در مقابل آن موضع گرفتهاند.چنانکه در این روایت از امام باقر نقل شده است:الحسین بن محمد عن علی بن محمد عن الوشاء عن جمیل بن دراج عن محمد بن مسلم عن زراره(سند صحیح)عن ابی جعفر(سلام الله علیه)قال ان القرآن واحد نزل من عند واحد، ولکن الاختلاف یجی من قبل الرواةقرآن یکی و از نزد خدای واحد است، اختلاف از جانب روات است.مشابه همین مضمون از امام صادق(سلام الله علیه)نقل شده است: عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن عمر بن اذینه، عن الفضیل بن یسار(سند صحیح)قال قلت لابی عبد الله(سلام الله علیه)ان الناس یقولون نزل القرآن علی سبعة احرف؟فقال کذبوا اعداء الله ولکنه نزل علی حرف واحد من عند الواحد (3) از حضرت سؤال میکند که اینها(منظور برخی از مسلمانان است که تعمد بر قراءات متفاوت دارند) میگویند قرآن بر هفت حرف نازل شده است، حضرت قاطعانه میفرماید:«دروغ میگویند دشمنان خدا.قرآن یکی است و از طرف خدای واحد نازل شده است.ملاحظه فرمایید، امام صادق(سلام الله علیه) چگونه در مقابل اختلاف در قرائت قرآن موضعگیری میکند.آیا صریحتر از این ممکن است در اینباره سخن گفت؟این حدیث مبارک در مقابل آن احادیث ضعیف است که طریق فریقین وارد شده که قرآن بر هفت حرف نازل شده است.
روایات دیگری هم بر همین واکنش ائمه (علیهم السلام)دلالت دارد.بنا به روایتی، وقتی از امام صادق(سلام الله علیه)در مورد نزول قرآن، سئوال شد، حضرت فرمودند:همانطوری که آموختهاید، قرائت کنید:سألت ابا عبد الله(ع)عن تنزیل القرآن، قال اقرؤا کما علّمتم.و نیز نقل شده است که شخصی در محضر امام صادق(ع)بر خلاف قرائت متداول قرائت کرد، حضرت او را نهی کردند و به قرائت متداول بین مردم ارجاع دادند:قال قرأ رجل علی ابی عبد الله(ع)و انا استمع حروفا من القرآن لیس علی ما یقرؤها الناس فقال ابو عبد الله(ع)کف عن هذه القرأة اقرأ کما یقرأ الناس. (4)
از این دو روایت دو نکته اساسی به دست میآید: نخست اینکه یک قرائت در بین مردم متداول بوده است.ثانیا قرائتهای مختلف را حضرت نهی میکند و افراد را به همان قرائت متداول ارجاع میدهد.
در روایت دیگر که نیز از امام صادق(سلام الله علیه)نقل شده، اختلاف قرائت و تخطی از شیوه متداول گمراهی محسوب شده است، حتی اگر مثل «عبد الله بن مسعود»صحابی معروف چنین کند: کنا عند ابی عبد الله و معنا ربیعة الرأی فذکر فضل القرآن فقال ابو عبد الله(ع)ان کان ابن مسعود لایقرأ علی قرائتنا فهوضال.فقال ربیعة:فهوضال؟!فقال: نعم، ضال.ثم قال ابو عبد الله اما نحن فنقرأ علی قرأة ابیّ. (5)
بنابراین هم برهان عقلی و هم روایات، از طریق فریقین دلالت دارد که قرآن یک نوع اعراب بیشتر ندارد و قرائتهای مختلف خارج از حقیقت قرآن میباشد.اینک باید بررسی نمود که قرائت صحیح کدام است؟
قرائت صحیح
همه محققین بلکه همه مسلمانان، در این مطلب اتفاق دارند که قرآن، به تواتر سینه به سینه و نسل به نسل از بدو نزول تا کنون مسیر خود را طی کرده است.هیچ محققی در تواتر قرآن تردید ندارد، حتی آنان که قراءات مختلف را صحیح میدانند، در عین حال که قراءات را متواتر نمیدانند، اما معتقدند قرآن نسل به نسل در بین مسلمانان متواتر بوده و در بحث مصونیت قرآن از تحریف، یکی از ادله عمده همین تواتر قرآن است.
اقسام تحریف
بحث مصونیت قرآن از تحریف موضوع مستقلی است، لیکن به عنوان یک اصل مسلم میتوان گفت قرآن از هر گونه تغییر و تحریف مصون بوده است، چه تغییر در ماده و یا صورت کلمه و یا در اعراب آن و یا در جابجایی کلمات و آیات، و نیز تغییر به زیادت و نقصان، حتی در اعرابی از اعرابهای قرآن نیز تغییری رخ نداده است.اگر غیر از این باشد، وعده الهی تحقق نیافته است، زیرا خداوند فرموده است که ما قرآن را حفظ میکنیم.حتی آن دسته از محققینی که اختلاف قرائت را صحیح میدانند، تحریف را به همین صورت، معنا می کنند.زرقانی میگوید: «تحریف القرآن یحرم بما صورته و طریق ادائه و کیفیة لهجاته کما یحرم بما یمسّ جوهره و تغییر حروفه و کلماته و حرکاته و ترتیبه». (6) وی حتی اختلاف لهجه را تحریف میداند، لیکن در خصوص اختلاف لهجه نمیتوان پذیرفت که تحریف باشد.زیرا همان طوری که اشاره شد، اختلاف لهجه غیر از تغییر در اعراب کلمه است.از نظر ایشان اگر کسی قرائتش غیر از قرائتهای صحیح قرآن باشد، تحریف و حرام است چون امثال ایشان همه قراءات را، صحیح و قرآن میدانند، ولی وقتی قرآن یک نوع اعراب بیشتر نداشته باشد، هر فرائتی غیر از قرائت اصلی و متداول صحیح نیست.برای بهتر روشن شدن این مطب مهم چند نکته را باید توجه داشت:
الف:روایات نزول قرآن بر«احرف سبعه»
روایات متعددی از طریق شیعه و بیشتر از طریق اهل سنت وارد شده که قرآن به هفت حرف نازل شده است.بررسی همه روایات در این مقاله نمیگنجد، اما به این نکته اشاره میشود که تمام آن روایات از نظر سند مخدوش هستند و هیچ روایت صحیحی که دلالت کند قرآن بیش از یک نوع اعراب و قرائت دارد، موجودنیست. (7)
این روایات چون سند صحیح ندارد، مشکلی را ایجاد نمیکنند، اما محققین اهل سنت به لحاظ اینکه روایات«احرف سبعه»را قبول کردهاند، دچار مشکلات عدیده شده و بحثهای دامنهداری در این باره انجام دادهاند.در هر صورت بر فرض اینکه سند روایات هم تمام باشد، این روایات هیچگونه مساسی با قراءات سبعه ندارد.لذا این توهم بیاساس است که برخی میپندارند دلیل حجیت قراءات قراء سبعه، روایات احرف سبعه میباشد.زیرا روایات از نظر متن آن چنان متفاوت هستند که محققین اهل سنت معانی مختلف از این روایات نمودهاند.چنانکه«ابن جزری»در معنای این روایات میگوید:من قرائتهای مختلف را تحقیق کردم، به این نتیجه رسیدم که اختلاف قراءات از هفت نوع بیشتر نیست. 1-اختلاف در حرکات بدون تغییر در معنا. 2-اختلاف در تغییرمعنا.3-تغییر در حروف و معنا بدون تغییر در کلمه.4-عکس فرض سوم.5-تغییر معنا و صورت.6-تغییر به تقدیم و تأخیر.7-تغییر به زیاده و نقصان.آنگاه مشابه همین معنا را از رازی نقل میکند و نیز همین را از ابن قتیبه نقل و تأیید و تحسین مینماید. (8)
زرکش میگوید:«اختلاف قرائت به هفت چیز بازگشت دارد، 1-اختلاف در اعراب بدون تغییر معنا 2-اختلاف در اعراب با تغییر در معنا.3-تبدیل حروف.4-تغییر صورت کلمه در نوشتن.5-تغییر در صورت و معنا.6-تقدیم و تأخیر.7-زیاده و نقصان». (9)
همانطور که ملاحظه میشود مضمون روایات احرف سبعه، مساسی با قراءات سبعه ندارد، بلکه اختلافات غیر قراء سبع هم به همین هفت مورد بازگشت میکند.اما عمده سخن در مورد روایات احرف سبعه، آن است که فاقد سند صحیح میباشند.
ب:تاریخ اختلاف قرائت
موضوع دیگر که لازم است توجه شود اینکه تاریخ اختلاف قرائت به زمان پیامبر(ص)بازگشت میکند، لذا گرچه حضرت سعی میکرد از این موضوع مانع شود، لیکن از همان ابتدا اختلاف در قرائت بروز کرد. آنگاه در اثر گسترش اسلام و برخورد با زبانها و فرهنگهای مختلف، اختلاف قرائت رو به افزونی نهاد تا اینکه در زمان خلیفه سوم احساس شد که اگر به همین منوال پیش برود، خطر تحریف، قرآن را تهدید میکند.خلیفه سوم با تشکیل شورائی تصمیم گرفت، قرآنی به عنوان قرآن الگو و امام، انتخاب شود و از روی آن نسخههایی استنساخ شده، به بلاد مهم و پرجمعیت آن زمان، مثل مکه، شام، بصره، کوفه، بحرین، یمن فرستاده شود، و قرآن امام را هم در نزد خود نگهداشت و دستور داد تا تمام قرآنهای مکتوب را بسوزانند یا در آب جوش محو کنند. (10)
لیکن این اقدام، چون بر اساس معیارهای صحیح نبود، و نیز دقت کافی در استنساخ این قرآنها انجام نگرفت، نه تنها مشکلی را در رفع اختلاف قراءات، حل نکرد، بلکه چون نسخهها با یکدیگر شدیدا اختلاف داشته و مشتمل بر اغلاط فراوان نیز بودند و با قرائت اصلی و رایج اختلاف داشتند، متداول نشده و در نهایت دیری نپائید که به فراموشی سپرده شدند. (11) لذا نباید گمان کرد که اقدام فردی و یا حتی حکومتی باعث پایان دادن به اختلاف قراءات شد و همه مردم را به یک قرائت برگردانید.البته همه این اختلافات در حالی بود که قرائت اصلی، در بین عموم مسلمانان متداول بوده و هیچگاه اختلاف قرائت، کوچمترین آسیبی به قرائت اصلی وارد نکرده است.
ج:قراء سبع
اختلاف قرائت در کنار قرائت متداول هم چنان ادامه داشت و همواره در گوشه و کنار بلاد اسلامی افرادی پیدا میشدند که یا براساس اعتماد به روایات ضعیف و یا با اجتهاد و سلیقه شخصی، قرائتی را میپسندیدند.تا اینکه در زمان خلفای عباسی وقتی «ابن مجاهد»مسؤولیت اقراء و قرائت را در دربار عباسی پیدا کرد و توجه همگان را جلب نمود، برای نوعی وحدت بخشیدن و رفع اختلاف قراءات، بدون ملاک صحیح، هفت نفر از قراء را انتخاب کرد و اجازه نشر این قراءات را داد و بقیه قراءات را ممنوع نمود. آن هفت نفر از این زمان معروف و مشهور به قراء سبع شدند و عبارتند از:
1-عبدالله بن عامر دمشقی(80-118)
2-ابن کثیر مکی(45-120)
3-عاصم بن ابی النجود کوفی(وفات 127)
4-ابو عمر بصری(68-154)
5-حمزه کوفی(80-156)
6-نافع مدنی(وفات 169)
7-کسائی کوفی(وفات 189)
ولی چون اقدام ابن مجاهد بدون ملاک و ترجیح بلا مرجع بود موجب طعن و خردهگیری بسیاری شد.لذا به عقیده بسیاری، خصوصیتی برای قراء سبعه نیست و قرائت غیر این هفت تن، مانند قراء عشره جایز است، بلکه برخی بیشتر قراء عشره را جایز میدانند. (12)
به هر حال شهرت قراء سبع به زمان ابن مجاهر یعنی اوائل قرن جهارم برمیگردد و هیچگونه دلیلی هم مبنی بر صحت قرائت قراء سبع و اتصال قرائت آنها به زمان رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)وجود ندارد، بلکه دلیل بر عدم صحت قراءات گوناگون و اختلافی در دست است که اجمالی از آن بیان خواهد شد.
د:تواتر قرائتهای هفتگانه!
از این مطلب نکته دیگری روشن شد قرائت قراء سبع سند معتبری ندارد تا چه رسد به تواتر آنها.لذا ادعای تواتر قرآن هیچگونه ربطی به تواتر قراءات سبعه ندارد و آنچه مسلم است در نزد محققین، تواتر قرآن است نه تواتر قراءات مختلف، ابن جزری میگوید:«من ابتدا موافق تواتر قراءات سبعه بودم آنگاه به بطلان آن پی بردم» (13) سیوطی قراءات سبعه را متواتر نمیداند. (14) رازی میگوید:
«گرچه اتفاق بر تواتر قراءات سبعه است!لیکن این سخن اشکال دارد». (15)
مرحوم بلاغی نیز میفرماید:«قراءات هفتگانه و نیز دهگانه، به روایات آحاد است و سبب اطمینان نیست» (16) مرحوم آیة اللّه خوئی عقیده دارند که قراءات سبعه متواتر نبوده، منقول به خبر واحد یا اجتهاد خود قاری است. (17) و صاحب التمهید میفرماید:«رأی صحیح در نزد محققین اهل سنت و امامیه این است که قراءات متواتر نیستند». (18)
ه:تواتر قرآن
در عین حال که تواتر قراءات مختلف امری موهوم است، در این حقیقت کسی شک ندارد که قرآن در طول تاریخ اسلام در بین مسلمانان متواتر بوده و نسل به نسل گشته تا به دست مسلمانان امروز رسیده است و اراده الهی بر این تعلق گرفته که قرآن را از هرگونه خطر حفظ کند.از آن زمانی که قرآن نقطه و اعراب گذاری نشده بود و به شکل ساده نوشته میشد (نقطه و اعرابگذاری قرآن در نیمه دوم قرن اول در زمان حجاج انجام گرفت ر.ک:التمهید، ج 1، ص 309)و شکل و اعراب قرآن سینه به سینه منتقل میشد، تا به امروز که میلیونها جلد قرآن به یک قرائت طبع شده و بیش از یک میلیارد مسلمان آن را قرائت میکنند.قرآن با قرائت عمومی مسلمانان نسل به نسل حفظ شده و منتقل گشته است.
تواتر یک قرائت
با توجه به مطالب ذکر شده اینک این سؤال به طور جدی مطرح میشود که آیا ممکن است قرآن متواتر باشد و هیچ کدام از قرائتها متواتر نباشد.قرآن که از نزد خدای واحد بر یک شکل و اعراب واحد نازل شد اگر میخواهد متواتر باشد که هست، باید با همان قرائت اصلی، متواتر باشد.زیرا الفاظ در تلفظ هیچگاه بدون شکل و اعراب نمیتوانند باشند.اگر قرآن با اعراب اصلی خود متواتر نباشد، ناگزیر اعراب دیگری جایگزین آن خواهد شد، آنگاه دیگر قرآن نخواهد بود بنابراین بین تواتر قرآن و تواتر یک قرائت ملازمه انفکاکناپذیر است.زیرا قرآن نه بدون اعراب میتواند متواتر باشد، و نه با اعراب غیر اصلی، پس برهان عقلی بر تواتر یک نوع قرائت وجود دارد، زیرا وقتی کسی پذیرفت قرآن متواتر است، باید بپذیرد که یک قرائت آن هم قهرا متواتر باشد.
کدام قرائت متواتر است؟
اینک این سؤال مطرح است که از بین قراءات کدام قرائت متواتر است؟در پاسخ این سؤال میتوان گفت، هیچ کدام از قراءات افراد به عنوان قرائت فرد متواتر نمیباشد، بلکه متواتر، قرائت عامه مردم است که در تمام اعصار و در تمام بلاد متداول بوده است. همین قرائت متداول کنونی که قرآنها بر آن طبع شده و عموم مردم از هر فرقه و مذهب قرآن را بدان شیوه میخوانند.کسی نباید توهم کند که قرائت قراء سبعه در زمانی یا در مکانی از بلاد مسلمین، متواتر و متداول بوده، بلکه قرائتهای مختلف حتی در بلاد خود قراء سبع در کنار و در حاشیه قرائت عمومی به عنوان قرائت فلان قاری مطرح بوده، نه قرائت اصلی قرآن، زیرا قرآن در تلفظ و قرائت از قرائت اصلی خودش انفکاک ندارد وقتی همه پذیرفتند قرآن در همه زمانها در بلاد مسلمین متواتر بوده باید بپذیرند که یک قرائت نیز بیشتر متواتر نیست.
قرائت عاصم
اما اینک معروف است قرائت عاصم به روایت حفص قرائت صحیح است، به این معنا نیست که قرائت فرد، ملاک قرار گرفته است بلکه قرائت عاصم به عنوان فرد هیچگونه خصوصیتی ندارد، و فقط از آن جهت که قرائت وی با قرائت عموم انطباق داشته و در اثر ملازمت با علی بن ابی طالب(ع)این فضیلت نصیب عاصم شده که به قرائت اهل بیت(علیهم السلام)که همان قرائت متداول بین عموم مردم میباشد، قرآن را بخواند و جز در مورد نادر از قرائت متواتر فاصله نگرفته است.در بررسیهای به عمل آمده معلوم شده است که حدود چهل و پنج مورد اختلاف میان قرائت عاصم و قرائت متواتر وجود دارد، که بیشتر آنها هم به روایت ابوبکر از عاصم است و برخی هم از دیگران و تنها سه مورد به روایت حفص، از قرائت عموم فاصله گرفته است.یکی در آیه 18 سوره انفال که به نصب «کید الخائنین»قرائت نموده، دیگری در آیه 68 سوره هود که ثمود را به فتح دال و سومی در آیه 36 احزاب که قرن را به کسر قاف تلفظ نموده است. (19)
در بقیه موارد قرائت عاصم بر طبق قرائت متداول و اصلی بوده و به اعتراف محققین دقیقتری قاری در بین قراء، عاصم است.چنانکه ابو محمد مکی بن ابی طالب میگوید:صحیحترین قرائت سندا قرائت نافع و عاصم است. (20) ابن خلکان میگوید: عاصم در قرائت شهرت عمومی داشته و مشارالیه در قراءات بوده است.ابن جزری میگوید:امام قاریان که قرائت به او منتهی میشود، عاصم است، کان هو الامام الذی انتهت الیه ریاسة الاقراء (22) التمهید از ر.ضات الجنات نقل میکند که قرائت عاصم به عنوان متن انتخاب میشد.و قرائتهای دیگر با رنگهای دیگر علامتگذاری میشده است. (23) این قرائت بر اثر دقت عاصم، همواره منطق با قرائت عمومی بوده و همانطور که فرمودهاند نسبت مغلوب است ملاک قرائت عموم مردم است نه عاصم. (24)
دلیل و شاهد دیگر بر این معنا، این است که در بسیاری از موارد ملاحظه میشود که تمام قراء با قرائت عاصم مخالفت کردهاند، ولی آنچه متداول و متواتر شده، همان قرائت عاصم است.مانند آیه 282 سوره بقره که همه قراء«تجارة»را به رفع قرائت کردهاند، تنها عاصم به نصب قرائت نموده و همین هم قرائت متداول است.و یا در آیه 40 سوره احزاب همه«خاتم النبیین»را به کسر قرائت کردهاند، ولی عاصم به فتح تاء قرائت نموده و همین قرائت متداول است.در آیه 11 سوره مجادله«مجالس»را همه قراء مجلس قرائت کردهاند، و تنها عاصم«مجالس»قرائت کرده و همین هم قرائت متداول است.
در آیه 3 طلاق«بالغ»را همه به تنوین قرائت نمودهاند، اما عاصم به رفع تلفظ نموده و همین قرائت نیز متداول است.و در بسیاری موارد قرائت عاصم حتی مخالف قرائت برخی قاریان سعه که در کوفه بودهاند میباشد.ولی قرائت عاصم متداول است که معلوم میشود سایر قراءات در حاشیه بودهاند از جمله در آیات 271 و 285 بقره و 12، 38، 48، 56، 79، 139، 153، 951 آل عمران، و 25، 37، 41، 43، 77، و 94 نساء و 110 مائده و 25، 54، 57، 113 اعراف و دهها مورد دیگر.
اقسام تواتر
ممکن است کسی بگوید:تواتر تنها در تواتر لفظی خلاصه نمیشود که اگر منتفی شد، اصل تواتر منطقی شود؛بلکه توتر بر سه قسم:1-توتر لفضی و آن در جایی است که متواترین نه نتها بر یک معنا اتفاق دارند، بلکه بر الفاظ ناقل آن نیز توتر دارند.2-توانتر معنوی که متواارین به الفاضل، تواتر و اتفاق ندارند ولی مضمون نقل آنها یک معنای مشخص را منتقل میکند.3-تواتر اجمالی که متواترین حتی بریک معنای مشخص اتفاق ندارند اما از جمیع نقل آنها بدست میآید که فلان مطب اجمالا یقینی و متواتر است.در مورد قرآن لازم نیست یک قرائت متواتر باشد تا قرائت متواتر باشد، بلکه همین که قرآن در بین جمیع قرائات باشد متواتر خواهد بود.
در پاسخ این اشکال میتوان گفت:بین علما و فقها که اختلاف قراءات را صحیح میدانند فرق عمده وجود دارد.علما و محققین اهل سنت بر اساس اینکه روایات«احرف سبعه»را صحیح میپندارند، همه قراءات هفتگانه بلکه بیش از آن را نیز قرآن میپندارند، این جزری میگوید:کل قرائة وافقت العربیه و لوبوجه و وافقت احد مصاحف العثمانیه ولو احتمالا وصحّ سندها فهی القرائة الصحیحه التی لا یجوز ردّها بل هی من الاجرف السبعه التی نزل بها القرآن عن الائمه السبعة.ام من العشره او غیرهم. (25)
وزرقانی میگوید:ان القراءات کلها علی اختلافها کلام اللّه لا مدخل لبشر فیها. (26)
بر اساس مطلبی که در ابتدای این مقاله به اثبات رسید، قرآن یک اعراب و شکل بیشتر ندارد و روایات «احرف سبعه»هم قابل اعتماد نیستند و میتوان گفت این مسلک کاملا بی اساس است.زیرا یک قرائت صحیح بیشتر وجود ندارد.
اما فقهاء و محققین شیعه که قراءات مختلف را صحیح میدانند، همه آنها را قرآن نمیدانند، بلکه از بین قراءات، تنها یک قراءات را صحیح و قرآن میدانند.منتها میگویند چون آن یک قراءات را ما نمیشناسیم، قراءات سبع، اماره بر آن قراءات صحیح بوده و همه آنها جایز است بلکه برخی گفتهاند واجب است که قرآن بر قراءاتهای سبعه قراءات شود تا در مثل نماز یقین حاصل شود که قرآن اصلی قراءات شده است.
در این باره باید گفت:گرچه تواتر معنوی و نیزاجمالی مفید یقین است، لیکن در مورد قرآن جز تواتر لفضی، تواتر دیگری راهگشا و کارساز نمیباشد.زیرا قرآن حجت الهی است باید عینا با اعراب و قراءات اصلی در دسترس همگان باشد، تا اتمام حجت تحقق یابد، قرآن نازل شده است تا با تعمق و تدبر در آیات آن معارف و احکام و حدود الهی بدست آید، چنانچه میفرماید:افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها (محمد، 24).کتاب اتزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته (قصص، 29).و معلوم است بدست آوردن معارف الهی و احکام و حدود با تدبر در قراءات اصلی ممکن است، زیرا اگر کسی قراءاتهای مختلف را جایز شمارد و یقین به قرآن بودن هیچ کدام نداشته باشد، در هر قراءاتی که تدبر کند و معنا و مطلبی را به دست آورد نمیتواند ادعا کند در قرآن تدبر کرده، بلکه فقط میتواند بگوید در محتمل القرآن تدبر کرده است. قهرا هیچ مطلبی را به طور قطع نمیتوان به قرآن نسبت داد، زیرا مگرنه این است که در اکثر آیات قرآن اختلاف قرائت وجود دارد، مگر نه این است که برخی آیات قراءات متعدد دارند؟!بر این اساس دست مردم از قرآن اصلی کوتاه است و در موارد اختلاف قرائت هیچ مضمونی را نمیتوان گفت به طور قطع قرآن است.گاهی معنای مشترک هم بین قراءات وجود ندارد تا کسی بگوید اگر خصوصیات را نتوان گفت قرآن است، معنای متفق و قدر مشترک را میتوان قرآن دانست.کدام قدر مشترک بین«ارجلکم»بالنصب که دلالت بر وجود غسل مینماید با«ارجلکم» بالخفض که دلالت بر و جوب مسح میکند، وجود دارد؟بین مسح و غسل کدام معنا قدر مشترک است؟ کدام معنا، قدر مشترک بین«فتبینوا»که در دو مورد (94/نساء و 6/حجرات)آمده، با«تثبتوا»وجود دارد؟
البته این فرق میکند با احتمالات مختلف که یک مفسر در معنای یک کلمه با اعراب مشخص میدهد. زیرا این برداشتهای مختلف از یک قرائت و در حقیقت از قرآن است و آن برداشتهای مختلف از محتمل القرآن است.
مضافا، اینکه خدای سبحان میفرماید، ما قرآن را نازل کردیم و آن را از هر گونه خطر حفظ میکنیم، برای چیست؟آیا برای این است که محتمل القرآن به دست مردم برسد، و مردم در محتمل القرآن تدبر کنند؟یا برای این است که حقیقت و قرآن اصلی با قرائت مشخص به دست مردم برسد؟آیا برای این است که مردم اجمالا بدانند در بین قراءات مختلف، قرآن وجود دارد؟یا برای این است که به قرآن بعینه و اعراب اصلی دسترس پیدا کنند؟خود این آیه (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون)گواه بر این نکته است، زیرا ضمیر«له»به«ذکر»که همان قرآن است، برمیگردد، و میفرماید ما آن قرآن را از هر خطر (تغییر و تحریف...)حفظ میکنیم، تا به دست مردم برسد، نه اینکه محتمل القرآن به دست مردم برسد.
بنابراین نبایست کسی بین قرآن و قرائت اصلی آن امکان جدایی را تصور کند، هر کس پذیرفت که قرآن متواتر است، باید بپذیرد که یک قرائت قرآن(که همان قرائت اصلی است)نیز متواتر است.و هر کس پذیرفت که قرآن مصون از هر تغییر و تحریف است، باید بپذیرد که قرآن یک اعراب و قرائت متواتر بیشتر ندارد، و قرائتهای گوناگون خارج از حقیقت قرآن بوده و صحیح نمیباشد.
ممکن است سئوال دیگری مطرح شود که:تواتر امر یقینی و آشکار است چگونه ممکن است یک قرائت متواتر باشد و امر متواتر بر مردم مخفی بماند؟ علاوه بر این، از آنجا که اکثر فقها، اختلاف قرائت را جایز میدانند، چگونه به این حقیقت واقف نشدهاند؟ پاسخ این سؤال در خلال بحثهای گذشته مطرح شد که یک قرائت در بین مردم همواره متداول بوده و هیچ زمانی در هیچ یک از بلاد اسلامی مردم دستشان از این قرائت کوتاه بوده، و قرائتهای مختلف در حاشیه قرار داشتهاند و اگر قرائت اصلی در یک زمان متداول بین مردم نباشد، لازمهاش این است که در آن زمان قرآن به دست آنها نرسیده، و حجت الهی بر مردم تمام نشده باشد و همه فقها و محققین و مسلمانان هم به تواتر قرآن اذعان دارند.و این ملازم با تواتر یک قرائت است گرچه به آن تصریح نکرده باشند، البته برای برخی هم ممکن است این ملازمه مخفی باشد.در پایان این نوشتار برای اینکه تصور نشود لازمه این دیدگاه، فاصله گرفتن از محققین علوم قرآنی و مفسرین میباشد، به انظار چند تن از محققین اشاره میشود.
مرحوم محمد جواد بلاغی، محقق نامآور که در نوع مطالب نظر صائب دارد، در این موضوع نیز سخنی بس محققانه دارد که فرمایش ایشان در این خصوص بسیار مغتنم است.به عقیده وی قرائتهای گوناگون از قرآن هیچگونه ضربهای به قرائت اصلی وارد نکرده، بلکه قرائت اصلی همیشه متداول بوده است:«من اجل تواتر القرآن الکریم بین عامة المسلمین جیلا بعد جیل استمرت مادته و صورته علی نحو واحد لم یؤثر شیئا علی مادته و صورته ما یروی عن بعض الناس من الخلاف فی قرائته من القراء السبع المعروفین و غیر هم فلم تسیطر علی صورته قرائة احدهم اتباعا له و لو فی بعض النسخ؛چون قرآن، بین عموم مسلمانان نسل به نسل متواتر بوده(کلمات آن به یک شکل و اعراب، رواج داشته)قرائتهای گوناگون دیگر هیچگونه تاثیری در آن ننموده است، حتی در برخی نسخهها اثر نگذشته، بلکه نسخهها یکنواخت و بر یک قرائت منتشر میشده است.آنگاه میفرماید: «اذن لا یحسن ان یعدل من القرائة عما هو المتداول فی الرسم و المعمول علیه بین عامة المسلمین فی اجیالهم الی خصوصیات هذاه القراءات.مضافا الی انا معاشر الشیعة الا مامیه قد امرنا بان نقرأ القرآن کما یقرؤ الناس ای نوع المسلمین و عامتهم...؛ (27) لذا نیکو نیست که از قرائت متواتر در رسم الخط و معمول عموم مسلمانان، به قرائتهای مختلف عدول نمود.به ویژه ما شیعه که از طرف ائمه(علیهم السلام)مأمور هستیم که به قرائت عمومی که متداول است، عمل کنیم.»همانطور که ملاحظه میشود، این محقق بزرگوار تنها یک قرائت را متواتر و صحیح میداند.
صاحب التمهید میفرماید:«قرائت صحیح قرائتی است که عموم مسلمانان بر آن متفق هستند... مسلمانان با همه اختلاف مذاهبی که دارند، بر تمام حروف و کلمات و نظر و ترتیب و قرائت آن اتفاق دارند، به همان صورت که از رسول الله صلی الله علیه و آله گرفتهاند.» (38)
ابن اشته میگوید:«القرائة التی عرضت علی النبی(ص)هی القرائة التی یقرؤها الناس الیوم؛ (29) قرائت کنونی متداول بین عموم مردم همان قرائتی است که بر پیامبر(ص)عرضه شده و پیامبر(ص)بر آن بودند.»
پیام و نتیجه این نوشتار
از این مقاله نتایج ذیل به دست می آید:
1-بر اساس برهان عقلی و نقل، قرآن یک نوع شکل و اعراب بیشتر ندارد.
2-اختلاف قراءات به اشکال مختلف در اثر اعتماد به روایات ضعیف و یا اجتهاد شخصی، پدید آمده و همواره در حاشیه قرائت اصلی قرآن بوده است.
3-اختلاف لهجه غیر از اختلاف قرائت است.و تحریف به حساب نمیآید.
4-قرائت اصلی قرآن، همانند قرآن در طول اعصار متواتر بوده و بین این دو ملازمه وجود دارد.
5-قراءات دیگر، حتی قرائت قراء سبع، هیچ کدام سند ندارد و خارج از حقیقت قرآن است.
6-قرائت عاصم به روایت حفص، منطبق با قرائت اصلی و متواتر میباشد.
7-در مواردی که عاصم از قرائت متواتر و عمومی فاصله گرفته ملاک قرائت متواتر است.
8-ملاک صحت قرائت تنها یک چیز است و آن تواتر در قرائت میباشد.
9-اگر روایتی بر خلاف قرائت متواتر دلالت کند (مانند روایت غالب بن الهذیل (30) از امام باقر-
سلام الله علیه-که ظاهر آن این است که ارجلکم بالخفض است)اگر وجه جمع داشته باشد.مثلا خفض عطف بر محل برؤسکم باشد، فبما و اگر وجه جمع نباشد، آن روایت ارزش و اعتبار ندارد ولو اینکه به سند صحیح باشد.زیرا روایات باید بر قرآن عرضه شوند و ارزش اعتبار آنها در صورتی است که تنافی با قرآن نداشته باشند و باید دانست که قرائت قرآن به تواتر است و روایت واحد نمیتواند با متواتر معارضه کند(البته روایت مذکور سندا هم مخدوش است).
*********************************************************************
(1)-تفسیر طبری، ج 1، ص 12.
(2)-همان مأخذ، ص 16.
(3)-کافی، کتاب فضل القرآن، نوادر، حدیث 12 و 13.
(4)-همان مأخذ، روایات 15 و22.
(5)-همان مأخذ، روایت 27.
(6)-مناهل العرفان، زرقانی، ج 1، ص 154.
(7)-برای بررسی روایات اهل سنت در این باره رجوع شود به مقدمه تفسیر طبری و برای تحقیق در روایاتی که از طریق شیعه وارد شده است، رجوع شود به:بحار، ج 90، ص 4 و خصال، ج 2، ص 358.
(8)-النشر فی قرائات العشر، ابن جزری، ج 1، ص 26 و 27.
(9)-البرهان، ج 1، ص 336.
(10)-تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 159.التمهید، ج 1، ص 294.
(11)-التمهید فی علوم القرآن، محمد هادی معرفت، ج 1، ص 298.
(12)-همان مأخذ، ج 2، ص 233.
(13)-النشر فی قراءات العشر، ج 1، ص 13.
(14)-الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 258.
(15)-تفسیر کبیر رازی، ج 1، ص 63.
(16)-آلاء الرحمن، بلاغی، ج 1، ص 29.
(17)-البیان، خویی، ص 137.
(18)-التمهید، ج 2، ص 51.
(19)-ر.ک:ذیل آیات ذکر شده در مجمع البیان.
(20)-التمهید، ج 2، ص 244.
(21)-وفیات، ج 3، ص 9.التمهید، ج 2، ص 244.
(22)-النشر فی قراءات العشر، ج 1، ص 155.
(23)-التمهید، ج 2، ص 244.
(24)-همان مأخذ، ص 245.
(25)-النشر، ج 1، ص 9.
(26)-مناهل العرفان، ج 1، ص 28.
(27)-آلاء الرحمن، ج 1، ص 29 و 30.
(28)-التمهید، ج 2، ص 135، طبع جدید.
(29)-اتقان سیوطی، ج 1، ص 177.
(30)-و سائل الشیعه، ج 1، ص 295.
منبع : پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی :: موضوعات مرتبط: , , ,
:: برچسبها:
قرآن و قرائت متواتر آن ,
شرايط تدبر در قرآن
شرط دوم، ميزان توانايي انسان در فهم قرآن:
قرآن، كتابي است كه به انسان فرصت انديشيدن مي دهد، هم درباره خويش و ماقبل خويش و مابعد خودش و هم درباره مخلوقات ديگر. كتابي است كه به تعابير گوناگون انسان را مخاطب قرار داده و به او انگيزه مي دهد تا براي فهم حقايق هستي بكوشد و از نعمت عقل بهره ببرد. كتابي است كه بارها و بارها متذكر شده كه من براي هدايت شما و راهنمايي شما انسان ها نازل شده ام. آيا اين كتاب و اين دستورالعمل براي مخاطبانش قابل فهم است ؟ يكي از بحث هاي مهم علوم قرآني مساله ميزان فهم انسان از قرآن است. اين بحث كه معمولا در ضمن موضوع حجيت قرآن مطرح مي شود، بسيار پردامنه و فاصله مخالفان و موافقان آن زياد است.
از آنجا كه روايات مربوطه، محور اصلي اختلاف ياد شده در باب حجيت قرآن است به نظر مي رسد كه مهم ترين روايت در ايجاد اين همه اختلاف و فاصله، احاديث «من خوطب به» است. در اين دسته از روايات، با عبارات مشابه، آمده است كه «انما يعرف القرآن من خوطب به» (كليني، ج 8، ح 485) يعني فقط كساني كه مخاطبان قرآن هستند، آن را مي شناسند. در بررسي اين روايات و مساله فهم قرآن، به طور خلاصه به چند نكته اشاره مي شود:
1- چنانچه آيات قرآن بايد با هم سنجيده و فهم شود، در احاديث هم اجمال ها و اختصاص ها، تنها در سايه بررسي كلي روشن مي شود و در هيچ زمينه اي نبايد از يك يا دو حديث، نتيجه اي خاص گرفت.
2- علاوه بر مقايسه احاديث با هم در متن هر حديث هم نبايد به عبارتي از آن بسنده كرد، بلكه لازم است سياق آن عبارت، شان صدور روايت و بخصوص مخاطب روايت مورد توجه قرار بگيرد.
3- كلمه خوطب در برخي روايات جاي دقت و بحث دارد. امام صادق ع مي فرمايند: قرآن را كسي مي فهمد كه مخاطب آن است. در مرحله خطاب هاي عمومي، همه مردم قرآن را مي فهمند، حتي مشركان. چنانچه اگر نمي فهميدند، در مقام مبارزه و مخالفت با آن برنمي آمدند.اما فهم مرحله خطاب هاي ويژه مثل حروف مقطعه، از قدرت مردم خارج است.
4- نكته مهم در مساله فهم قرآن اين است كه چنين موضوعي، مثل بسياري از معارف ديني، حكم يك طرفه ندارد و برخورد صفر و يك با آن اشتباه است، يعني اين كه فهم قرآن امر بين الامرين است. نه مي شود گفت قابل فهم است و نه اين كه قابل فهم نيست. سلسله مراتب در آن، بسيار قابل توجه است.
از يك طرف مي توان گفت: آيات قرآن في حد نفسه قابل درك است. هر مسلماني بايد تامل كند و بفهمد و عمل كند كه اگر قابل فهم نباشد، خطاب به انسان و دستور تعقل و تدبر و امر عرضه روايات به قرآن و... همه و همه غير حكيمانه و تكليف مالايطاق مي شود. از طرف ديگر، نزول قرآن به صورت غير مستقيم و از باب اياك اعني و اسمعي يا جاره (حويزي، ج 3، ص 198 مجلسي، ج 92، ص 381 كليني، ج 2، ص 631) است؛ يعني گاه كسي مخاطب قرار گرفته، ولي ديگران اراده شده اند، پس در بسياري از موارد قرآن از مرحله ظهور لفظي خارج شده و معناي غير ظاهري و باطني دارد.
اين اجمال ها، مجاز، كنايه ها و استعاره ها كه در قرآن هست، كلام را متشابه مي سازد، يعني امر را بر خواننده مشتبه مي كند و امكان اشتباه او را فراهم مي سازد و فهم معناي آنها كارهر كسي نيست. (ر.ك. ميانجي، ص 65 طالقاني، ج 3، ص 31 سبحاني، ج 3، ص 382-344، خرمشاهي، ص 185).
5- اگرچه قرآن خود را به اوصاف بيان و تبيان و مبين ستوده؛ اما هر كسي مي داند كه فهم آن براي عوام آسان نيست و حتي براي خواص و علما نيز در يك سطح ممكن نيست؛ زيرا در همه علوم و نيز در علم تفسير و فهم قرآن، عالمان در يك حد و سطح نيستند.
6- همان قرآني كه خود را به وصف بيان ستوده، همان قرآن تصريح دارد كه به بيان پيامبرص نيازمند است و حتي تصريح دارد كه رسول الله هم اين بيان را از جانب خود ندارد، بلكه از طريق وحي و از جانب صاحب كلام آگاه شده است (قيامت/16، نحل/44) اين آيات به روشني گواهي مي دهند كه قرآن بدون بيان رسول گرامي ص و به تبع ايشان ائمه عليهم السلام قابل فهم نيست و خداوند هم به سوال از آنان امر فرموده است.
زهره اخوان مقدم :: موضوعات مرتبط: , , ,
:: برچسبها:
شرايط تدبر در قرآن ,
شأن نزول آیة الکرسی
آیة الکرسی یعنی چه؟
تعریف کرسی در آیهای که به آیة الکرسی معروف شده است کرسی از ریشه( ک- ر- س) گرفته شده و به معنی اتصال یافتن اجزای یک ساختمان به هم میباشد و نیز کرسی را تختی هم میگویند که بر آن مینشینند که در این زمینه میتوان برای کرسی سه معنی آورد :
1/ علم الهی
2/ جسم بزرگ کیهانی
3/ قدرت و سلطنت الهی و عرش نیز در لغت همان کرسی است که عرش در لغت فارسی به معنی رکن و اساس هر چیز و یا سقف خانه گفته میشود . بنابراین با توجه به این معنی میتوان گفت عرش همان کرسی است با این تفاوت که کرسی ظاهر و عرش باطن هر چیز را گویند .
شاًن و نزول آیه الکرسی
در قران کریم آیاتی که بر پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) نازل میشد دارای علت و سببی بود که به اذن خداوند توسط فرشتگان برای رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرستاده میشد که در مجموع به آنها شاًن نزول میگویند که اصطلاحاً سبب نزول میباشد .
آیة الکرسی برای قبولی طاعات در نزد خداوند
حضرت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمودند: همانا آیة الکرسی در لوحی مخصوص از حریر سبز با مدادی مخصوص نوشته شده است به خدا قسم روز جمعهای نیست مگر اینکه آن لوح پیشانی اسرافیل را به لرزه در میآورد در زمانی که آن را به لرزه در میآورد تسبیح میکند و میگوید: سبحان من لا ینبعی التسبیح الا اله ولا العباده والخصع الا لوجهه ذلک الله القدیر الواحد العزیز – یعنی پاک و منزه است کسی که جز او سزاوار تسبیح نیست و عبادت و خضوع نیست مگر در برابر او که تواناست و یگانه و عزیز.
افضل آیات کدام است؟
از روایات برمی آید که آیة الکرسی افضل آیات است. این حدیث از امام صادق (علیهالسلام) است که میفرمایند:" جناب ابوذر از پیامبر اسلام پرسیدند: افضل آیهای که بر شما نازل شده ،چیست؟ فرمودند: آیة الکرسی که این روایت در تفسیر عیاشی آمده است.
حضرت علی (علیهالسلام) میفرمایند: "از رسول خدا(صلی الله علیه و آ له و سلم) شنیدم که فرمودند: سید کلامها قرآن است و سید قرآن هم سوره بقره و سید این سوره هم آیة الکرسی است. یا علی در آیة الکرسی پنجاه کلمه است. هر کلمهی آن هم پنجاه برکت دارد." از این روایت برمی آید که آیة الکرسی از "الله لا اله الا هو ... تا ... و هو العلی والعظیم "میباشد؛ البته در برخی روایات دو آیهی بعد آن را جداگانه دستور به خواندن دادند مثل نماز لیلة الدفن. منتها آیة الکرسی همین یک آیه اول است.
امام صادق (علیهالسلام ) میفرمایند:" هرکس آیه الکرسی را یک مرتبه بخواند، خداوند هزار سختی دنیا و هزار سختی آخرت را از او برمی دارد. آسانترین سختی دنیا فقر و آسانترین سختی آخرت ، عذاب قبر است که از او برمی دارد
روایتی هم از ابی امامه است که از پیامبر اکرم سوال کرد اعظم آیات کدام است؟ ایشان فرمودند: آیة الکرسی. روایت دیگر میفرماید: قلهی قرآن آیة الکرسی است. ویژگی آیةالکرسی هم به این است که فقط بر پیامبر اسلام نازل شده و بر سایر انبیا نازل نشده است. روایت دیگری از پیامبر اکرم نقل است که میفرمایند: " آیة الکرسی به من داده شد از گنجی که تحت عرش خداست و هرگز به پیامبری که قبل از من بوده داده نشد."
پاداش خواندن آیة الکرسی
رسول خدا(صلی الله علیه و آ له و سلم) فرمودند: "هر کس آیة الکرسی را به دنبال هر نماز واجبی بخواند، تنها مانع او برای ورود به بهشت مرگ است و مواظبت بر آن نمیکند مگر صد یقین و عابدین و هر کس که آن را بخواند هنگام خواب خداوند او و همسایه ی او و همسایهی همسایهی او را حفظ میکند ."
روایت دیگری عبدالله بن عمر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آ له و سلم) نقل کرده که ایشان فرمودند: "هر کس آیة الکرسی را بعد از هر نماز واجب بخواند، خداوند خود او را قبض روح میکند و آن شخص مثل کسی است که همراه پیغمبران جهاد کرده تا به شهادت برسد." امام صادق (علیهالسلام ) میفرمایند: "هر کس آیة الکرسی را یک مرتبه بخواند، خداوند هزار سختی دنیا و هزار سختی آخرت را از او برمی دارد. آسانترین سختی دنیا فقر و آسانترین سختی آخرت، عذاب قبر است که از او برمی دارد."
برای دور کردن شیطان در هر مکان
هر کس بعد از هر نماز آیة الکرسی بخواند از مکر شیطان و وسوسههای آن در امان خواهد بود .
حجت الاسلام ابراهیمی
_________________
منبع :سایت حوزه :: موضوعات مرتبط: , , ,
:: برچسبها:
شأن نزول آیة الکرسی ,
ظلم و ستم به دیگران از نگاه قرآن و روایات
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از گناهانی که به حکم عقل و شرع بسیار مذمت شده است؛ ظلم است. انسان ظالم بیش از این که به دیگران ظلم کند؛ به خود ظلم کرده است. زیرا اگر انسان کار خوبی انجام دهد؛ در اصل به خودش خوبی کرده است. کسی که مثلا دست فقیری را می گیرد، به خویشتن لطف کرده است. بله فرد کمک کننده به فقیر کمکی رسانده است؛ ولی در واقع، دنیا و آخرت خود را آباد کرده است. در دنیا دوست پیدا می کند؛ خدا چند برابر در دنیا به او می دهد و در آخرت هم بهره ای صد چندان دارد.
کسی هم که در حق دیگران بدی می کند؛ در اصل به خودش ستم کرده است. زیرا در دنیا و آخرت ضرر می کند. اولین ضرر دنیوی او این است که دوست شفیقی را از دست داده و یا دشمنی برای خودش ساخته است و دومین آن، تقاص است در همین دنیا. زیرا یکی از گناهانی که نتیجه اش در همین دنیا دیده می شود، ستم به دیگران است. و نتیجه شوم دیگرش در آخرت است.
در قرآن مجید، آیات زیادی در مذمت ظلم وارد شده است که به برخی از آن ها اشاره می شود: «انّ الظّالمین لهم عذاب الیم؛ قطعاً برای ستمگران عذاب دردناکی هست»[1] «و انّ الظّالمین لفی شقاقٍ بعیدٍ: ستمگران در عداوت شدید دور از حق[و در برابر حق] قرار گرفته اند»[2] «الا لعْنة اللّه علی الظّالمین؛ آگاه باشید؛ لعنت خدا بر ستمگران باد.»[3] «یوم لا ینفع الظّالمین معْذرتُهم و لهم اللّعنةُ و لهم سوءُ الدّار؛ روز قیامت روزی است که عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان نمی بخشد و لعنت خدا بر آن ها، و جایگاه بد نیز برای آنان است.»[4] «وَ اللَّهُ لا یحِبُّ الظَّالِمین؛ خداوند ستمکاران رادوست ندارد»[5]
به کلمه ظلم و ظالمین در قرآن مراجعه کنید تا ببینید چه جزای بزرگی برای ستمکاران در نظر گرفته شده است.«لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ کذلِک نَجْزِی الظَّالِمینَ؛ برای آنان بستری از دوزخ و برفرازشان پوشش هایی از آتش است و ما این گونه ستمکاران را پاداش می دهیم.»[6]
در روایتی امام باقر علیه السلام ظلم را به سه دسته تقسیم می کنند: «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ الظُّلْمُ ثَلَاثَةٌ: ظُلْمٌ یغْفِرُهُ اللَّهُ وَ ظُلْمٌ لَا یغْفِرُهُ اللَّهُ وَ ظُلْمٌ لَا یدَعُهُ فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لَا یغْفِرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَالشِّرْک بِاللَّهِ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی یغْفِرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فِیمَا بَینَهُ وَ بَینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لَا یدَعُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَالْمُدَاینَةُ بَینَ الْعِبَادِ وَ قَالَ علیه السلام مَا یأْخُذُ الْمَظْلُومُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکثَرُ مِمَّا یأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ دُنْیا الْمَظْلُومِ؛ امام باقر علیه السلام فرمود: ظلم و ستم سه گونه است: ستمی که خدا می آمرزد و ستمی که خدا نمی آمرزد و ستمی که خدا رها نمی کند. آن که خدا نیامرزد؛ شرک به خداست و آن که می آمرزد؛ ستم بر نفس است و آن که وانگذارد، حق بندگان است بر یکدیگر. فرمود: آنچه مظلوم از دین ظالم بستاند؛ بیشتر از آن است که ظالم از دنیای مظلوم می ستاند»[7] فردای قیامت، کارهای نیک ظالم را بر می دارند و به مظلوم می دهند و همین طور گناهان مظلوم را به ظالم می دهند.
در این روایت اشاره شده است؛ ظلمی که به واسطه آن خداوند ظالم را رها نمی کند؛ ظلم و ستم به دیگران است. باری تعالی از حق الناس نمی گذرد. خداوند در کمین ظالمین، نشسته است تا حق ظالم را بستاند. در قیامت خداوند از حسنات ظالم بر می دارد و به مظلوم می دهد. لذا حضرت باقر علیه السلام فرمودند: آن مقداری که مظلوم از دین ظالم می گیرد،؛ به مراتب بیشتر است از آن چه که ظالم از دنیای مظلوم گرفته است.
در میان ظلم در حق مردم، آن ظلمی که مظلوم، یاور ندارد؛ خطرش بیشتر و عواقبش هولناک تر است. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ لَمَّا حَضَرَ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ یا بُنَی أُوصِیک بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَکرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ قَالَ یا بُنَی إِیاک وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یجِدُ عَلَیک نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ؛ حضرت باقر علیه السلام فرمود: پدرم علی بن الحسین هنگام وفات مرا در آغوش گرفته فرمود: پسرم تو را وصیتی می کنم که پدرم هنگام وفات به من نمود از جمله سفارشی که نمود این بود که فرمود: بترس از این که ستم روا داری به کسی که جز خدا ناصری ندارد.»[8]
به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر رسید که سعد بن معاذ از دنیا رفته است. آن حضرت با اصحاب خود آمدند و دستور داد؛ سعد را غسل دهند و خود بر در ایستاد و چون حنوط و کفنش کردند و تابوتش برداشتند؛ رسول خدا بی کفش و رداء او را تشییع کرد و گاهی سمت راست تابوتش را می گرفت و گاهی سمت چپ آن را تا به قبرش رسانید و خود میان قبر او رفت. لحدش را درست کرد و خشت بر او چید. می فرمود سنگ به من دهید و گل بدهید و میان خشت ها را گل می زد و چون تمام شد و خاک بر او ریخت و قبرش را ساخت. رسول خدا فرمودند: من می دانم کهنه می شود و کهنگی به او سرایت می کند؛ ولی خدا دوست دارد، هر که کار کند، محکمش نماید. بعد از دفن، مادر سعد برخاست و گفت ای سعد بر تو گوارا باد بهشت! رسول خدا فرمودند: ای مادر سعد آرام باش. زیرا سعد گرفتار فشار قبر شد. رسول خدا برگشتد و مردم برگشتند و به آن حضرت گفتند: یا رسول اللَّه ما دیدیم با سعد آن کردی که با احدی نکردی. شما بی رداء و کفش دنبال جنازه اش راه رفتید. فرمود: فرشته ها بی ردا و پای برهنه دنبال او بودند و من به آن ها تأسی کردم. گفتند: راست و چپ تابوتش را گرفتی؟ فرمود دستم در دست جبرئیل بود و هر جا را می گرفت؛ می گرفتم. گفتند: تو دستور غسلش را دادی و بر او نماز خواندی و او را به دست خود در قبر نهادی و باز هم فرمودی که سعد فشار قبر دارد؟ فرمود آری چون در خانه بد اخلاق بود».[9]
آری خداوند متعال از کوچکترین ظلمی که در حق بنده ای شود؛ گذشت نخواهد کرد. جناب سعد بن معاذ به خانواده ستم می کرد و خداوند اولین جزای او را در قبر می دهد.
دنیا دار مجازات نیست. گرچه در دنیا هم عده ای مجازات می شوند؛ ولی محل اصلی مجازات عالم برزخ و قیامت است. بهترین تنبیه و مجازات، مجازات قیامت است. زیرا اگر ستمکار مریض شود یا فقیر شود؛ در دنیا مؤمنین هم مریض می شوند؛ فقیر می شوند. برای انبیا گرفتاری پیش می آید. گرچه آن ها از این موقعیت ها و امتحانات استفاده کرده و به کمال می رسند. پس جزای دنیوی بسیار ضعیف است. خداوند در همین دنیا ظالم را مکافات می کند. ما انسان ها صبرمان کم است. ولی خداوند متعال حلیم و صبور است. اگر بنده اش ستم کرد به او فرصت می دهد تا جبران کند. اگر جبران نکرد در همین دنیا گرفتار شده و مکافات اصلی را در قیامت می کشد.
ولی انسان ها باید بدانند که هر کار خوب و بدی که انجام می دهند؛ در مرحله اول نتیجه اش را خودشان می بینند. چرا ائمه اطهار علیهم السلام در مقابل بدی دیگران با این که قدرت مقابله به مثل را داشتند؛ ولی بدی نمی کردند. زیرا مطمئن بودند کسی که بدی می کند و به کسی ستم می کند در اصل به خودش کرده و تیشه به ریشه خود زده است. کسی که مثلا فحش می دهد؛ به طرف مقابل غیر از رنجش، آسیبی نرسانده؛ ولی به خودش ضربه مهلکی زده است. زیرا زبانش به گناه آلوده شده و شخص این چنینی دعایش مستجاب نمی شود. ملائکه و خداوند و مؤمنین از چنین شخصی بیزارند. در قیامت هم باید حساب پس دهد.
در مسائل زناشویی و ارتباط با دوستان، کسانی که گرفتاری برایشان به وجود می آید؛ نباید به حساب خدا بگذارند. منشأ بسیاری از گرفتاری ها و اختلافات، خودمان هستیم.
خواهری بدون تحقیق و بدون توجه به تذکرات والدینش،با جوانی ازدواج می کند و بعد کشف می شود که جوان معتاد و آلوده به فساد است. نمی شود خطای خودمان را به حساب دیگران و یا خداوند بگذاریم. یا به خاطر عشق زودگذر و چند روز شاد بودن، در پارتی های کذایی شرکت کرده و یا با دوستان ناباب طرح رفاقت ریخته، و به بهانه دیگری دوست پسر، پیدا می کند و بعد از مدتی او را رها می کند؛ حال مطرح می کند که عدالت خدا کجا رفت؟ دختران از این موضوع غافلند که پسران حاضر به ازدواج با دوست دخترشان نیستند. زیرا به آن ها بدبین هستند. فکر می کنند غیر از این آقا پسر، دوست پسر دیگه ای هم دارد.
واقعا اگر کسی در هنگام ازدواج، عجله نکرد؛ تمام تلاشش برای ازدواج با همسری بود که دو ویژگی ایمان و اخلاق داشت؛ نه مال و ثروت و یا زیبایی، مطمئن باشد که مورد ظلم واقع نخواهد شد. زیرا امام صادق علیه السلام فرمودند: دخترتان را به نکاح جوان مؤمن درآورید که اگر دختر شما را دوست نداشت؛ ایمانش اجازه نخواهد داد که با دخترتان بد اخلاقی کند.
در پایان متذکر می شوم:
1. اگر کسی به ما ظلم کرد؛ ما هرگز قصد ظلم به او را نداشته باشیم. زیرا ما هم مثل او می شویم ظالم.
2. در این گونه مواردبهتر است از طرف مقابلمان گذشت کنیم. او را به خدا سپرده و تمام ستم های او را فراموش کنیم تا آرامش روحی و روانی پیدا کنیم. به پیروی از ائمه اطهار برای هدایتش دعا کنیم. در غیر این صورت کینه در قلبمان جای می گیرد که سودی به جز مریض شدن و به هم ریختن اعصاب ندارد.
3. به خدا توکل کرده و از ایشان استمداد کنیم تا امورات زندگی ما را سامان دهد.
پی نوشت ها:
[1] ابراهیم، 22.
[2] حج، 53.
[3] هود، 18.
[4] غافر، 52.
[5] آل عمران، 57.
[6] اعراف، 41.
[7] بحارالانوار، ج72، ص 311.
[8] اصول کافی ج2 ص 332.
[9] امالی شیخ صدوق، ترجمه کمرهای، ص 385.
منبع: شیعه 24 :: موضوعات مرتبط: , , ,
:: برچسبها:
ظلم و ستم به دیگران از نگاه قرآن و روایات ,
شرايط تدبر در قرآن
شرط اول، شناخت جايگاه قرآن و شوون آن:
قرآن يك سخن عادي نيست. قرآن كلام الله است (توبه/6) كه به زبان روشن (يوسف/2) و بدون هيچ كژي و انحراف (زمر/28) بر رسول بزرگوارش نازل شده است. (بقره/23) تا براي همه عالميان، انذاركننده باشد. (فرقان/1) قرآن حق است (حديد/16) و به حق نازل شده است (اسراء/105) و نازل كننده آن خداوندي است كه همتا و نظير ندارد (اخلاص/4) و آورنده آن روح الامين (شعراء/193) و محل نزول آن قلب پاك پيامبر (ص) است (شعراء/193) و اين هر دو، رتبه والا دارند.به نظر مي رسد ناآگاهي و كم توجهي به شان قرآن در 2 جهت قابل بررسي است: يكي اين كه جايگاه گوينده شناخته نشود و ديگر اين كه جايگاه مخاطب فراموش شود يا بالاتر از حد خود به حساب مي آيد. همين كم توجهي، بزرگ ترين مانع بر سر راه تدبر است. هنگام بعثت پيامبر(ص) جهان در ظلمت و ضلالت بود.
قرآن در چنين شرايطي نازل شد تا آن خرابي ها را اصلاح كند و آن دردها را شفا دهد.
قرآن با شناساندن فقر انسان، فناي دنيا، واقعيت مرگ، حساب سخت قيامت، وسعت رحمت حق و قدرت و علم بي حد او از يك سو و خباثت شيطان و عداوت او با انسان و حقيقت گناه از سوي ديگر، در مسير دواي درد انسان گام برمي دارد.
انسان اگر به امور فوق با دقت بنگرد و وضعيت بحراني خودش را بشناسد و به آلودگي و بيماري هاي قلب و روحش آگاه شود، به دنبال طبيبي مي گردد كه دردش را دوا كند. درمان، فقط قرآن است، به شرطي كه بشر شان قرآن را بشناسد و بفهمد.
از سوي ديگر، از اين نكته غفلت مي شود كه اين نسخه كامل قرآن طبيبي دارد پيامبرص كه به همراه كتاب طب خود به اطراف مي گردد و نيازمندان را درمان مي كند و قلب هايي كه كور هستند و گوش هايي كه كر هستند، همه را شفا مي دهد. (شريف رضي، خ 108)
اين نسخه و طبيب را كسي فرستاده كه خالق بشر است، هم نقطه ضعف ها را مي داند، هم بيماري قلب ها را مي شناسد، هم علم لازم براي تجويز داروي مناسب را دارد و هم وعده شفا و صحت داده است. (يونس/57، اسراء/82) اما به شرطي كه بيمار، به اين شفاخانه بيايد و شان اين طبيب را بشناسد و به نسخه او عمل كند و همين است معناي تدبر، پس به اين شفاخانه باز گرديم، ولي با 2 مبنا: شناخت قرآن و عمل به قرآن. در رابطه با شناخت قرآن يك نكته ايجابي و يك نكته سلبي قابل بحث است. با توجه به پيچيدگي وجود انسان و برخي ويژگي هاي او، هيچ انسان شناسي با دانش محدود بشري نمي تواند به همه ابعاد او بپردازد. انسان فقط براي همين انسان شناسي خودش، ناتوان است تا چه رسد به مسائل ديگر پس بايد يقين كند كه نياز به منبعي ديگر دارد كه از سوي خالقش باشد. منبعي كه جواب همه پرسش هاي او را بدهد و اين منبع، فقط قرآن است، پس تدبر در قرآن به هر معنا كه باشد لازمه اش شناخت متدبر فيه است، پس تدبر بدون شناخت شان قرآن ممكن نيست. از همين جا، نياز او به منبعي ديگر براي دانش، مشخص مي شود.
از موانع مهم تدبر در قرآن به نوع برخورد ما با اين كلام باز مي گردد، يعني اين كه تصور شود قرآن يك سخن عادي است. در حالي كه ارزش اين كلام به اندازه ارزش صاحب كلام است. از اين رو اميرالمومنين ع فرمودند: «برتري قرآن بر ساير سخن ها، مانند برتري خدا بر خلق است.»(مجلسي، ج 92، ص 19) اين كلام خدايي است، پس نبايد مانند كتاب بشري تلقي شود. اين كلام، جان دارد، روح دارد، روحي از عالم امر. (شوري/52)
تدبر يعني گذشتن از فضاي حروف و كلمات به باطن آنها كه از همان عالمي است كه روح انسان آمده (اسراء/85)، پس مثل روح انسان، حقيقت قرآن هم براي انسان قابل تصور نيست. اگر علوم و رمزهايي در كلمات و الفاظ قرآن نهفته شده (حكيمي 253، ص 317) اگر در ظاهر منحصر به فرد است و تافته جدا بافته؛ اگر از همه صنايع لفظي در آن به كار رفته و اگر همه و همه به خاطر اين است كه انسان در يك شناخت طولي، به اين برسد كه اين كلام، عادي نيست و به گوينده كلام پي ببرد و از اين ظواهر بگذرد و در اين سطح نماند و در شناخت عرضي آنها متوقف نشود. اينها آيه و نشانه و علامت هستند تا انسان به عمق و به لب برود و تدبر همين است. :: موضوعات مرتبط: , , ,
:: برچسبها:
شرايط تدبر در قرآن ,