عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 56
نویسنده : حسینی
هدف از رشد انسان از دیدگاه قرآن

هدف از رشد انسان از دیدگاه قرآن

مهمترین مسئله‌ای که در بحث از رشد مطرح است هدف رشد می‌باشد. سایر مسایل مربوط به رشد نیز متفرع بر این مسئله و تابع آن می‌باشد. تا هدف رشد مطرح نشود نمی‌توان سخن از راه و مسیر رشد به میان آورد، تا هدف رشد مطرح نشود

هدف از رشد انسان از دیدگاه قرآن

هدف از رشد انسان از دیدگاه قرآن


نویسنده: عبدالله نصری

مهمترین مسئله‌ای که در بحث از رشد مطرح است هدف رشد می‌باشد. سایر مسایل مربوط به رشد نیز متفرع بر این مسئله و تابع آن می‌باشد. تا هدف رشد مطرح نشود نمی‌توان سخن از راه و مسیر رشد به میان آورد، تا هدف رشد مطرح نشود نمی‌توان سخن از راه و مسیر رشد به میان آورد، تا هدف رشد مطرح نشود سخن گفتن از روش‌های رشد بیهوده است. اما اینکه هدف رشد چیست باید گفت که هدف رشد در هر مکتبی معنای خاصی دارد. هر مکتبی در رابطه با تفسیری که از انسان می‌کند هدف خاصی را برای رشد انسان در نظر می‌گیرد. مکتبی که انسان را چیزی جز ماده نمی‌داند و جز نیازهای حیوانی، نیاز دیگری را برای انسان در نظر نمی‌گیرد هدفی را برای رشد در نظر می‌گیرد که مکتبی که انسان را دارای دو بعد ماده و روح دانسته و نیازهای معنوی برای او قایل است، آن هدف را مطرح نمی‌سازد، بلکه هدف دیگری را برای رشد انسان در نظر می‌گیرد. بنابراین نمی‌توان هدفی را برای رشد انسان‌ها ارائه داد که مورد پذیرش همه مکاتب بشری باشد. ما در اینجا به نمونه‌ای از هدف‌هایی که از سوی مکتب‌ها و متفکران برای رشد انسان در نظر گرفته شده است اشاره می‌کنیم:
1. یکی از اهدافی که برای رشد انسان در نظر گرفته شده این است که می‌گویند باید فرد به گونه‌ای رشد کند که برای زندگی در جامعه آماده شود. به عبارت دیگر باید الگوهایی که در جامعه برای رشد وجود دارد، همان الگوها را در فرد پیاده نموده تا فرد هماهنگ و همگام با جامعه بشود.
مارکسیست‌ها در کشورهای خود افراد را بر طبق این معیار پرورش می‌دهند. یعنی فرد را از کودکی به گونه‌ای رشد می‌دهند تا برای زندگی کردن بر طبق نظام موجود آماده شود. و از آنجا که اینان هدفی جز رفاه عمومی در نظر ندارند می‌کوشند تا افراد جامعه خود را در جهت این هدف رشد دهند، یعنی فرد همواره رفاه و آسایش اقتصادی را هدف حیات خود تلقی کرده و در این جهت حرکت کند.
از آنجا که مارکسیسم انسان را یک حیوان اقتصادی می‌داند نمی‌تواند هدفی غیر از این برای رشد وی در نظر بگیرد. رشد و کمال انسان در این مکتب در محدوده مسایل مادی و اقتصادی خلاصه می‌شود.
2. گروهی دیگر هدف از رشد انسان را افزایش علم و دانش بشر دانسته‌اند. اینان معتقدند که اگر انسان در بعد علم و دانش رشد پیدا کند، به رشد حقیقی دست یافته است. از رنسانس به بعد- براثر غرور علمی- جمعی از اندیشمندان، علم را به عنوان هدف رشد انسان‌ها در نظر گرفته و به آن‌ها سفارش کردند که آن را معبود و آرمان نهایی حیات خود تلقی کنند.
طرفداران این نظریه به این نکته توجه نکرده‌اند که اگر علم و دانش می‌توانست انسان را به رشد حقیقی برساند، نمی‌بایست میلیون‌ها نفر از افراد انسانی در زیر رگبار گلوله‌ها و بمب‌های حاصله از پیشرفت‌های علمی نابود شده باشند! اگر علم می‌توانست هدف رشد انسان‌ها قرار گیرد، نمی‌بایست در عصر و زمان ما امکانات خدادادی بشر به نابودی سپرده شود؛ نمی‌بایست عالمان و دانشمندان خود خواه و فاسد نقشه‌های استعمار و استثمار میلیون‌ها انسان بی‌گناه را طرح‌ریزی کنند.
3. گروهی دیگر چون اریک فروم و پیروان او هدف از رشد انسان را به فعلیت در آوردن استعدادهای او می‌دانند. به نظر اریک فروم هدف از رشد انسان این است که تمامی شخصیت او به وحدت و تمامیت برسد. اگر انسان ابعاد وجودی خود چون عشق و محبت، غمخواری و دلسوزی، فردیت و مسئولیت و شور و امید را شکوفا کند، به رشد و کمال خواهید رسید؛ رشد و کمالی که اریک فروم از آن به عنوان خودانگیختگی نام می‌برد.
اشکال وارد بر این نظریه نیز این است که تا هدفی خارج از ذات انسان برای رشد و کمال وی در نظر گرفته نشود ابعاد مثبت وجودی وی رشد پیدا نخواهند کرد. باید هدفی بیرون از نهاد انسان برای رشد انسان مطرح شود تا او به «خودهدفی» که ریشه هرگونه «خودخواهی» است دچار نشود. باید هدفی برتر از ذات انسان در نظر داشت تا انگیزه و ضمانت اجرایی برای به فعلیت درآمدن استعدادهای انسانی وجود داشته باشد.
این‌ها نمونه ذاتی است از هدف‌هایی که برای رشد انسان مطرح شده است. بررسی این هدف‌ها و سایر هدف‌هایی که برای رشد انسان در نظر گرفته شده نشانگر این مسئله است که طراحان آن‌ها انسان را درست نشناخته‌اند و گرنه چگونه ممکن است مکتبی انسان را به طور کامل و جامع شناخته باشد و هدفی محدود و ناقص که در شأن انسان نیست به عنوان هدف رشد وی در نظر بگیرد!
حال ببینیم که هدف رشد انسان را قرآن چگونه مطرح می‌سازد؟
از نظر قرآن هدف از رشد انسان همان هدف حیات و فلسفه آفرینش انسان است. به بیان دیگر هدف رشد انسان منطبق بر هدف آفرینش انسان است. و این در واقع از ویژگی‌های قرآن کریم است که هدف تربیت و رشد انسان را عبارت از همان هدفی می‌داند که انسان برای آن هدف آفریده شده است. قرآن کریم می‌کوشد تا انسان را در آن جهتی رشد دهد که برای آن جهت آفریده شده است. ما در بحث از معماهای وجود انسان به فلسفه آفرینش انسان اشاره کردیم در اینجا از زاویه‌ای به آن مسئله می‌نگریم تا هدف از رشد انسان بیشتر آشکار شود.
قرآن کریم هدف از آفرینش انسان را عبادت می‌داند؛ چرا که انسان بر اثر عبادت و بندگی می‌تواند سیر به سوی خدا کرده و او را ملاقات کند. در چندین آیه از آیات قرآنی سخن از لقاءالله و رسیدن به مقام قرب ربوبی آمده است. اگر انسان در جهت عبودیت خدا پیش برود می‌تواند به مقام قرب ربوبی نایل آمده و او را مشاهده کند. قرآن کریم درباره نزدیکی پیامبر به خداوند و مشاهده قلبی او چنین می‌گوید:
«وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَى» در بلندترین افق جای گرفت و سپس به (خدا) نزدیک و نزدیکتر شد. آن قدر نزدیک شد که به قدر دو کمان یا کمتر فاصله نماند. (نجم 7-9)
قرآن کریم به دنبال آیات فوق سخن از دیدار خداوند به میان می‌آورد.
«فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یرَى وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى» پس به بنده خود وحی کرد آنچه را که کرد، قلب (پیامبر) آنچه را که دید صادق بود، آیا مشرکین آنچه را که او دیده انکار می‌کنند (یا می‌خواهند با اصرار او به خلاف آنچه را که ادعای دیدنش را می‌کند معتقد شود) و یک بار هم او را مشاهده کرد. (نجم 10-13)
آیات فوق سخن از دیدار خداوند به میان آورده است، البته نه دیدن با چشم که دیدن با قلب.
آیات فوق نیز دیدن خدا را به قلب نسبت می‌دهد و می‌گوید قلب پیامبر در آنچه که دیده بود خطا نکرد. و نکته مهم اینجاست که طبق آیات فوق پیامبر در شب معراج دو بار خداوند را مشاهده قلبی نموده است. باری از نظر قرآن انسان می‌تواند تا مقام قرب ربوبی و دیدار خداوندی رشد و کمال پیدا کند.
منظور از قرب ربوبی نیز این است که آدمی به مقامی برسد که ربط خود را به خدا دریابد. دریابد که همه موجودات عالم آفرینش عین ربط به او هستند. همه موجودات جهان نه وابسته، که عین وابستگی به او هستند.
اینکه می‌گوییم منظور از کمال نهایی این است که انسان به مقامی برسد که فقر خویش و وابستگی خود را به خدا درک کند، این درک، درک حصولی نیست، چرا که درک حصولی را به کمک براهین فلسفی می‌توان به دست آورد، بلکه مراد درک حضوری و شهود عرفانی است. یعنی انسان به آن مقامی دست یابد که به جز خدا به چیزی توجه نداشته باشد و وجود او عین خلوص شده و هیچ عملی از او جز برای رضای خدا سرنزند.
انسانی که به این مقام دست می‌یابد هیچ‌گونه استقلالی برای خود قایل نبوده و در یک ارتباط دایمی و شهود عرفانی با خدا به سر می‌برد. در این مقام و مرتبه است که دیگر اثری از خودخواهی برای او باقی نمانده و هرچه هست خداست و بس.
در اینجا برای اینکه با مسئله لقاءالله بیشتر آشنا شویم، رشته کلام را به دست حکیم الهی و عارف صمدانی حضرت امام خمینی می‌سپاریم:
«باید دانست که مقصود آنان که راهی برای لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته‌اند این نیست که اکتناه ذات مقدس جایز است یا در علم حضوری و مشاهده عینی روحانی احاطه بر آن ذات محیط علی‌الاطلاق ممکن است، بلکه امتناع اکتناه در علم کلی و به قدم تفکر و احاطه در عرفان شهودی و قدم بصیرت از امور برهانیه و مورد اتفاق جمیع عقلاء و ارباب معارف و قلوب است، لکن آن‌ها که مدعی این مهم هستند گویند: پس از تقوای تام تمام و اعراض کلی قلب از جمیع عوالم و رفض نشئتین و قدم بر فرق انیت و انانیت گذاشتن و توجه تام و اقبال کلی به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس کردن، و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن، و ارتیاضات قلبیه کشیدن، یک صفای قلبی از برای سالک پیدا شود که مورد تجلیات اسماییه و صفاتیه گردد و حجاب‌های غلیظی که بین عبد و اسماء و صفات بود خرق شود و فانی در اسماء و صفات گردد و متعلق به عز و قدس و جلال شود و تدلی تام ذاتی پیدا کند، و در این حال بین روح مقدس سالک و حق حجابی جز اسماء و صفات نیست و از برای بعضی از ارباب سلوک ممکن است حجاب نوری اسمایی و صفاتی خرق گردد و به تجلیات ذاتی عینی نایل شود و خود را متعلق و متدلی به ذات مقدس ببیند و در این مشاهده احاطه قیومی حق و فنای ذاتی خود را شهود کند و با لعیان وجود خود و جمیع موجودات را ظل حق بیند و چنانچه برهانابین حق و مخلوق اول که مجرد از جمیع مواد و علائق است حجابی نیست، بلکه بین مجردات مطلقاً حجاب نیست برهانا، همین‌طور این قلبی که در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرد شده، بلکه قدم بر فرق آن‌ها گذاشته، حجابی نخواهد داشت.» (1)
«یا أَیهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِیهِ» ای انسان همانا تور سخت‌کوشایی به سوى پروردگارت و با او دیدار خواهی کرد. (انشقاق 6)
«اتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ» تقوای خدا را پیشه کنید و بدانید که او را ملاقات می‌کنید. (بقره 223)
قرآن می‌گوید انسانی که به رشد و کمال برسد می‌تواند در همین دنیا دوزخ را مشاهده کند.
«وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» چهره‌هایی در آن روز با طراوتند، (زیرا) به سوی خدایشان می‌نگرند. (قیامت 22-23)
«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ» در جایگاهی راستین در نزد پادشاه مقتدر. (قمر 55)
خلاصه آنکه هدف از رشد انسان از دیدگاه قرآن این است که سیر به سوی خدا کرده و به مقام قرب ربوبی نایل آید. قرآن با مطرح کردن این هدف پرواز انسان را تا بی‌نهایت میسر می‌داند.
بنابراین قرآن کریم برای انسان هدفی محدود در نظر نمی‌گیرد تا چنانچه انسان به آن هدف رسید از رشد و تکامل باز بماند. انسان از دیدگاه قرآن دارای رشد محدود و معینی نیست.
انسان موجودی است که رشد او حد و مرزی ندارد، بلکه تا هر جا که بخواهد و تا هر اندازه که کمر همت بربندد می‌تواند رشد و تکامل پیدا کند.

پی‌نوشت‌

1- رساله لقاءالله، صص 253-254.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم


:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 42
نویسنده : حسینی
بحثی درباره‌ی اصطلاح فطرت

بحثی درباره‌ی اصطلاح فطرت

کلمه فطر از نظر لغوی به معنای شکافتن است. طبرسی مفسر معروف آن را به معنای شکافتن طولی می‌داند. در بسیاری از آیات قرآنی نیز به معنای آفریدن آمده است. مثل آیه

بحثی درباره‌ی اصطلاح فطرت


نویسنده: عبدالله نصری

کلمه فطر از نظر لغوی به معنای شکافتن است. طبرسی مفسر معروف آن را به معنای شکافتن طولی می‌داند. در بسیاری از آیات قرآنی نیز به معنای آفریدن آمده است. مثل آیه
وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؛ من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است. (انعام 79)
مؤلف قاموس قرآن می‌گوید:
«با در نظر گرفتن معنای اولی فطر، افریدن از آن نظر فطر نامیده شده که خداوند موجودات را با شکافتن می‌آفریند. تخم مرغ تخم و جنبندگان دیگر شکافته شده بچه‌های آن‌ها به دنیا می‌آیند، حبوبات در زیر خاک شکافته شده و روییده، مبدل به ساقه‌ها، برگ‌ها و حبوبات دیگر می‌شوند...» (1)
کلمه فطرت نیز بر وزن فعله است که در زبان عربی برای بیان کیفیت فعل به کار می‌رود و از آن کیفیت ایجاد و وجود شی مراد می‌شود.
در قاموس اللغه در تعریف واژه فطرت چنین آمده است:
اَلفِطرَةُ: اَلخِلقَهُ الَّتی خُلِقَ عَلَیهاالمَولُودُ فی رَحِمِ اُمِّهِ؛ فطرت عبارت است از آفرینشی که بر اساس آن فرزند در رحم مادرش آفریده می‌شود.
فرهنگ اقرب الموارد نیز فطرت را چنین معنا کرده است:
اَلفِطرَةُ هِی‌الصِّفَهُ‌الَّتی یَتَّصِفُ بِها کُلُّ مَولُودٍ فِی اَوَّلِ زَمانِ خِلقَتِهِ؛ فطرت عبارت است از صفتی که هر فرزندی در آغاز آفرینش خود به آن متصف می‌شود.
المنجد (2) نیز چنین تعریف را از فطرت بیان کرده است:
الصِّفَهُ‌الَّتی یَتَّصِفُ بِها کُلُّ مَوجُودِ فِی اَوَّلِ زَمانِ خَلقِهِ؛ صفتی است که هر موجودی در آغاز آفرینش خود به آن متصف می‌شود؟
در فرهنگ فارسی، شادروان دکتر معین فطرت را چنین معنا کرده است:
«1. آفرینش، 2. ابداع و اختراع، 3. صفتی که هر موجودی در آغاز خلقتش داراست، طبیعت، سرشت.» (3)
بنابر تعاریف فوق می‌توان گفت که فطرت عبارت است از صفات و خصوصیاتی که لازمه خلقت انسان بوده و از آغاز آفرینش در نهاد انسان نهاده شده است.
به بیان دیگر از نظر اصطلاح کلمه فطرت به معنای سرشت اولی یا طبیعت انسانی است، یعنی مجموعه نیروها و قوا و استعدادهایی که از سوی آفریدگار جهان در نهاد و ذات انسان قرار داده شده است.
استاد محمدتقی جعفری این تعریف را از فطرت ارائه می‌دهند:
«فطرت عبارت است از جریان طبیعی و قانونی نیروهایی که در انسان به وجود می‌آید. بنابراین برای هریک از نیروهای غریزی و مغزی و روانی فطرتی وجود دارد که جریان طبیعی و منطقی آن نیرو می‌باشد.» (4)
به بیان دیگر می‌توان گفت که فطرت عبارت است از مجموعه استعدادها و گرایش‌های روانی انسان که خداوند در جهت هدایت تکوینی انسان آن‌ها را آفریده است.
با درنظر گرفتن تعریف فوق همه استعدادها و نیروهای درونی انسان را باید جزو فطریات وی دانست. چه گرایش‌های مثبت درونی و چه گرایش‌هایی که به ظاهر منفی به نظر می‌رسند همگی جزو فطرت و سرشت اولی انسان به شمار می‌روند. و این تفسیر صحیحی به نظر نمی‌رسد که گرایش‌های نیک و خیر را جزو فطرت انسان دانسته و گرایش‌هایی را که به ظاهر بد و شر به نظر می‌رسند جزو غریزه به حساب آوریم، چرا که در بسیاری از موارد کلمه غریزه مترادف با فطرت به کار می‌رود.
در این جا باید به دو نکته مهم اشاره کرد.
نکته اول اینکه در قرآن کریم علاوه بر کلمه فطرت، کلمه جبلت نیز معادل با آن به کار رفته است. از جمله در آیات زیر:
وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ؛ از خدایی که شما و صاحبان جبلت‌های گذشته را آفرید بترسید. (شعرا 184)
وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِیرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ؛ گروه بسیارى از شما را از (فطرت هدایت) گمراه کرد آیا تعقل نمی‌کنید. (یس 62)
در این دو آیه کلمه جبلت به معنای فطرت و سرشت به کار رفته است. کلمه جبلة در اصل به معنای که است و به جماعت زیاد هم که در عظمت مانند کوه هستند گفته می‌شود. همچنین به فطرت انسان جبلت گفته شده به خاطر آنکه غیرقابل تغییر است، و به بیان دیگر همچون کوه نمی‌توان آن را تغییر داد.
نکته دوم اینکه تعریف فوق از فطرت به معنای عام کلمه است، نه به معنای آن، چرا که در معنای عام فطرت همه استعدادهای انسانی چه مثبت و چه منفی منظور شده است، در حالی که در معنای خاص آن فقط استعدادهای مثبت مورد نظر است و بس. در قرآن کریم اصطلاح فطرت به معنای خاص آن به کار رفته است. یعنی فطرت در قرآن تنها شامل استعدادهای مثبت- آن هم استعداد خداجویی و خداشناسی- بشر است. در آیه شریفه «فِطرَةَالله الَّتی فَطَرَالنّاسَ عَلَیها» که تنها آیه‌ای است که در آن کلمه فطرت به کاررفته است، و ذاتیات مثبت انسان منظور شده است. و از این روی فطرت انسانی در قرآن و احادیث اسلامی همواره سالم و پاک به حساب آمده است.
ما از استعدادهای منفی انسان تعبیر به «طبیعت منفی انسان» کرده‌ایم. برخی نیز از استعدادهای منفی انسان تعبیر به شهوت یا هوا نموده‌اند. در قرآن کریم این هر دو اصطلاح به کار آمده است. از جمله:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ؛ به دنبال آنان افرادی جانشین آن‌ها شدند که نماز را مهمل گذاشته و از هوس‌ها پیروی کردند. (مریم 59)
وَیرِیدُ الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیلًا عَظِیمًا؛ كسانى كه از شهوات پیروی می‌کنند می‌خواهند که با لغزش بزرگ بلغزند (نسا 27)
وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنَا؛ از هوا و هوس‌های کسانی که آیات ما را تکذیب کردند پیروی مكن! (أنعام 150)
در این آیات و سایر آیاتی که کلمات شهوت و هوا به کار رفته است بیشتر به معنای فعلیت رسیدن استعدادهای منفی انسان می‌باشد. یعنی هرگاه که جنبه‌های منفی وجود انسان رشد پیدا کند از آن تعبیر به هوا یا شهوت می‌شود.

تعریف غریزه

کلمه غریزه در قرآن به کار نرفته، ولی در نهج البلاغه، علی (علیه السلام) این کلمه را به کار برده است. از جمله در خطبه 91 دوباره این کلمه به کار رفته است که با توجه به محتوای خطبه می‌توان از آن تعبیر به سرشت کرد. متن کلام علی (علیه السلام) چنین است:
المُنشِیءُ أصنافَ اَلاَشیاءِ بِلا رَویَّةِ فکَرٍ آلَ اِلیَها، وَلا قَرِیَحةِ غَریزَةٍ أضمَرَ عَلَیها؛ موجودات را بدون احتیاج به تفکر و اندیشه و بدون غریزه‌ای که در درون پنهان داشته باشد ایجاد کرد.
وَ فَرَّقَها اَجاسا مُختَلِفاتِ فِی‌الحُدودِ وَالاقدارِ، وَ الغَرَائِزِ وَاَلهَیئاتِ، بَدایا خَلائِقَ أحکَمَ صُنعَها، وَفَطَرَها عَلی ما ارادَ وَ أبتدَعَها؛ موجودات را به اجناس مختلفی از نظر حدود، اندازه، غرایز، و اشکال و هیئت تقسیم نمود. مخلوقات را آفرید و در آفرینش آن‌ها حکمت را به کار بست، و آن‌ها را آن گونه که می‌خواست ابداع نمود.
در فرهنگ فارسی در معنای غریزه چنین آمده است:
«1. سرشت، طبیعت (اعم از خیر و شر)
2. از نظر فلسفه و اخلاق: «ملکه‌ای است که از آن صفات ذاتی صادر شود، و خوی (خلق) بدان نزدیک است، جز اینکه در خوی اعتیاد مداخله دارد ولی در غریزه چنین نیست.»
3. از نظر روان‌شناسی: غریزه «استعدادی است که حیوان را خود به خود- یعنی پیش از تجربه- به اجرای اعمال مفید و با معنی و پیچیده برمی‌انگیزد، و قوای او را بدون احتیاج به اکتساب تعدیل می‌کند، چنان که جوجه را فوری به دانه چیدن و مرغ را به آشیانه ساختن و طیور را به ییلاق و قشلاق یا تمیز خطر از دور وا می‌دارد...» (5)
غریزه در موارد زیر نیز امروزه به کار می‌رود:
1. غریزه بیشتر در مورد حیوانات به کار می‌رود، یعنی بیشتر در مورد ویژگی‌ها و خصوصیات ذاتی حیوانات به کار می‌رود.
2. غریزه در مورد ویژگی‌هایی به کار می‌رود که حالت ناخودآگاه دارد.
مانند کارهایی که حیواناتی چون مورچه و موریانه و زنبور عسل انجام می‌دهند.
به اعمالی که حیوانات برای جمع آوری غذا و تولید نسل و دیگر کارها انجام می‌دهند کارهای غریزی گفته می‌شود.
3. گاه غریزه در مورد مشترکات انسان و حیوان به کار می‌رود. به طور مثال امور جنسی که میان انسان و حیوان مشترک است می‌گویند غریزی است.
طرفداران روان‌شناسی اجتماعی در تفسیر غریزه ملاک‌های سه‌گانه زیر را ارائه کرده‌اند:
«ملاک اول وجود پیوستگی و استمرار میان نوع خاصی از رفتار در بشر و رفتار انواع جانوران دیگر، خلاصه رفتار میمون‌های آدم نماست... ملاک دوم این که کشف پایه‌ای بیوشیمیک یا فیزیولوژیک در فلان رفتار دلیل دیگری بر وجود عنصری غیراکتسابی در آن رفتار است... ملاک سوم، ملاک همگانی بودن است. کشف اینکه رفتاری در تمام جوامع بشری با وجود تفاوت فرهنگ آن‌ها مشترک است، دلیل نیرومندی بر ثبات آن رفتار است...» (6)
اگر بخواهیم ملاک‌های سه گانه فوق را برای غریزه بپذیریم، دیگر این معنا از غریزه را نمی‌توان مترادف با فطرت دانست، چرا که با این وجوه، اشتراک و افتراقی میان غریزه با فطرت وجود دارد.
وجه اشتراک میان فطرت و غریزه این است که هر دو جنبه عمومی و همگانی دارند، یعنی در همه افراد دیده می‌شوند. اما اختلاف این دو در دو چیز است:
اول اینکه غریزه هم از اختصاصات حیوان است و هم انسان. مثلاً غرایز و نیازهای اولیه چون میلی به خوراک و پوشاک و نیاز جنسی هم در حیوان یافت می‌شوند و هم در انسان، در حالی که امور فطری مختص به انسان است.
دوم آنکه غریزه پایه و مبنای بیوشیمیکی و فیزیولوژیکی دارد، درحالی که امور فطری از چنین ویژگی برخوردار نیستند. به طور مثال برای غریزه جنسی می‌توان پایه‌ای فیزیولوژیکی چون هورمون‌ها را سراغ گرفت، در حالی که برای میل به زیبایی و میلی به راستی و درستی نمی‌توان پایه‌ای فیزیولوژیکی جستجو کرد. از نظر روان‌شناسی اگر میان غریزه و فطرت به صورت فوق فرق قایل شویم، یعنی غریزه را از مشترکات انسان و حیوان دانسته و برای آن ریشه‌ای فیزیولوژیکی قایل شویم کمتر دچار اشتباه خواهیم شد. یعنی هر گرایشی که میان انسان و حیوان مشترک باشد، و بنای مادی و فیزیولوژیکی داشته باشد از آن به عنوان غریزه نام ببریم. و استعدادها و گرایش‌هایی را که از مختصات انسان هستند و مبنایی غیرمادی یعنی روحی دارند و از ابعاد نفس انسان می‌باشند امور فطری بدانیم.

پی‌نوشت‌ها

1- قاموس قرآن ج 5، ص 193.
2- المنجد، ص 588.
3- فرهنگ فارسی، ج 1، ص 2555.
4- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج 1، ص 141.
5- فرهنگ فارسی، ج 2 ص 2410.
6. روان‌شناسی اجتماعی، ج1، ص 93.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم


:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 44
نویسنده : حسینی
فطریات انسان از دیدگاه قرآن

فطریات انسان از دیدگاه قرآن

اینکه از نظر قرآن کریم آیا اساساً انسان دارای فطرت هست یا نسبت به شهادت یک سلسله آیات باید بگوییم که انسان دارای فطرت می‌باشد. ما مجموع این آیات را در بحث‌های بعد مطرح خواهیم کرد و در اینجا برای نمونه فقط به دو آیه زیر

فطریات انسان از دیدگاه قرآن


نویسنده: عبدالله نصری

اینکه از نظر قرآن کریم آیا اساساً انسان دارای فطرت هست یا نسبت به شهادت یک سلسله آیات باید بگوییم که انسان دارای فطرت می‌باشد. ما مجموع این آیات را در بحث‌های بعد مطرح خواهیم کرد و در اینجا برای نمونه فقط به دو آیه زیر اشاره خواهیم کرد:
زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ؛ برای مردم علاقه به زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسب‌های ممتاز و چهار پایان و زراعت، زینت داده شده است. (آل عمران 14)
در این آیه لفظ حب که به معنای علاقه و گرایش است و هم‌چنین لفظ «زین» که به صورت مجهول آمده و به معنی «زینت داده شده» می‌باشد، نشانگر آن است که تمایل به زن و فرزند و مال و منال در نهاد انسان قرار دارد، یعنی این امور از جمله فطریات انسان به شمار می‌روند.
هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؛ آیا جزای احسان چیزی جز احسان است؟ (الرحمن- 60)
در این آیه نیز سئوال از فطرت و نهاد انسان شده است. یعنی اگر انسان به فطرت خود رجوع کند فطرت با زبان حال به او خواهد گفت که جزای احسان چیزی جز احسان نیست. به بیان دیگر اینکه انسان باید پاداش احسان دیگران را فقط با احسان بدهد از جمله فطریات اوست.
حال از اصل وجود فطرت که بگذریم این سئوال مطرح می‌شود که آیا انسان غیر از یک سلسله تمایلات مثبت درونی که از آن‌ها تعبیر به فطرت می‌کنیم دارای یک سلسله تمایلات منفی نیز می‌باشد یا نه؟ در جواب باید گفت از دیدگاه قرآن کریم انسان موجودی است دو بعدی، یعنی طبیعت انسانی هم دارای بعد مثبت است و هم دارای بعد منفی. انسان هم می‌تواند سیر صعودی پیدا کند و هم سیر نزولی. در نهاد او هم استعداد و گرایش به خیرها و نیکی‌ها وجود دارد و هم گرایش به شرور و زشتی‌ها. انسان هم نفس لوامه و سرزنشگر دارد که او را به سوی رذایل و زشتی‌ها سوق می‌دهد. نفس انسان هم دارای نیروی صلاح است و هم دارای نیروی فساد.
انسان در بعد مثبت طبیعت خود گرایش به خدا دارد، دارای وجدان است، استعداد آن را دارد که به سوی خدا سیر کند و موجودی متعالی شود؛ استعداد آن را دارد تا خود را به مقام نفس مطمئنه برساند. انسان در نهاد خود از چنان استعدادی برخوردار است که خدا به او اسماء را آموخته است. انسان دارای بهترین ساختمان وجودی است.
در بعد منفی نیز طبیعت انسانی بخیل و حریص است، مجادله‌گر و عجول است، دوستدار مال و طغیانگر است، فخور و کفور است.
طبیعت منفی انسان به گونه‌ای است که آدمی می‌تواند خود را به اسفل السافلین بکشاند.
ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُونٍ؛ سپس او را به پست‌ترین منازل بازگردانیدیم، مگر آنانکه ایمان آوردند. و عمل صالح انجام دادند. پس برایشان مزدی بی‌منت است. (تین 5-6)
آیه فوق با صراحت می‌گوید که انسان می‌تواند پست‌تر از همه موجودات شود. یعنی این امکان برای طبیعت انسانی وجود دارد که از همه موجودات پست‌تر شود. اینکه آیه می‌گوید «پست‌تر از پست‌ها» به این خاطر است که انسان می‌تواند از همه حیوانات پست‌تر شود، چرا که هر حیوان درنده‌ای هرگونه وحشیگری که از خود نشان دهد لازمه ذاتش می‌باشد و به مقتضای طبیعتش عمل می‌کند، اما انسان می‌تواند تا بی‌نهایت کمال پیدا کند ولی در جهت طبیعت منفی خود گام برمی‌دارد و خود را به پست‌ترین منازل می‌رساند.
وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ؛ سوگند به عصر! همانا انسان در زیانکاری است، مگر آنانکه ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق و شکیبائی سفارش کردند. (عصر 1-3)
خداوند در آیه فوق به عصر سوگند می‌خورد که انسان در زیان است، مگر کسانی که ایمان داشته باشند و کارهای شایسته انجام دهند. طبق این آیه طبیعت اولیه انسان- منهای ایمان به خدا و عمل صالح- در مسیر خسران و زیانکاری است.

آدمیزاده طرفه معجونی است *** کز فرشته سرشته و ز حیوان
گر رود سوی این، شود کم از این *** ور کند میل آن، شود به از آن

قبل از آنکه به بحث پیرامون فطریات انسان بپردازیم، بار دیگر این نکته را خاطر نشان می‌سازیم که از ویژگی‌های مهم قرآن این است که در شناخت انسان و ترسیم سیمای واقعی وی، هم به ابعاد مثبت وجود او توجه کرده است، و هم به ابعاد منفی وجود وی، یعنی هم نقاط قوت طبیعت انسان را مطرح کرده است و هم نقاط ضعف طبیعت وی را، نه انکه مانند بسیاری از مکاتب بشری تک بعدی به انسان نگریسته باشد و طبیعت انسانی را مثبت دانسته و یا آن چنان طبیعت وی را منفی تلقی کرده باشد که انسان را گرگ انسان بداند.
توضیح بیشتر آنکه در این زمینه چند نظریه وجود دارد:
1. نظریه‌ای که می‌گوید طبیعت و فطرت انسان خوب است و نیک. انسان در ذات موجودی نیک سرشت است. ژان ژاک روسو از طرفداران این نظریه است. به نظر وی انسان آن هنگام که در دامان طبیعت زندگی می‌کرد، یعنی اثری از تمدن و نظامات گوناگون اجتماعی نبود اثری از زشتی‌ها و بدخویی‌ها در او نبود، اما همین که اسیر تمدن شد سرشت نیک خود را از دست داد و دچار فسادهای گوناگون شد. بنابراین برای رجوع به فطرت و اصلی خویش چاره‌ای جز آن نیست که انسان به طبیعت رجوع کند.
2. نظریه‌ای که می‌گوید طبیعت و فطرت انسان بد است و زشت. انسان از نظر ذات موجودی بد سرشت و پلید است. انسان موجودی شیطان صفت و فاسد است. ماکیاولی و توماس هابز از جمله طرفداران این نظریه هستند. توماس‌هابز می‌گوید: انسان گرگ انسان است.
به گمان طرفداران این نظریه اگر عمل مثبتی هم از انسان سر بزند به خاطر فشار عوامل خارجی است. به طور مثال اگر فردی در جامعه بر اساس عدل و داد رفتار می‌کنند به خاطر نفع فردی آن‌هاست نه آنکه حقیقتاً دوستدار عدالت باشند. به بیان دیگر چون آن‌ها مشاهده می‌کنند که بدون برخورداری از یک زندگی اجتماعی و روابط ظاهراً دوستانه نمی‌توان منافع شخصی خود را ارضاء نمود، به طور ظاهری تن به انجام برخی از تکالیف اجتماعی می‌دهند و هرگاه نیز که فرصت مناسب دست دهد شرارت نهفته درونی خود را ظاهر خواهند ساخت.
3. انسان نه خوب است و نه بد. نه دارای فضیلت است و نه رذیلت. نه پاک است و نه ناپاک. طبیعت انسان لاتعینی محض است. یعنی انسان هیچ چیزی را در ذات و نهاد خود ندارد. ژان پل سارتر از طرفداران این نظریه است.
4. انسان هم استعدادهای مثبت دارد و هم استعدادهای منفی. انسان هم دارای قوا و استعدادهای خیرخواهانه است و هم دارای قوا و استعدادهای شرورانه؛ هم زمینه‌های فضیلت در انسان وجود دارد و هم زمینه‌های رذیلت. انسان هم می‌تواند استعدادهای مثبت خود را به فعلیت برساند و هم استعدادهای منفی خود را. با بررسی آیات قرآنی می‌توان گفت که قرآن کریم دارای چنین نظری است.
استاد مطهری در بررسی «داستان آدم» در این‌باره چنین می‌گوید:
«از این داستان استفاده می‌شود که در طبیعت و سرشت انسان هم شر و فساد و جود دارد و هم استعداد و توانایی که او را می‌رساند به جایی مافوق فرشتگان که حتی خداوند به فرشتگان امر می‌کند که در مقابل و سجده کنند. این دو بعد در او به یکدیگر آمیخته‌اند، و تفکیک ناپذیرند. فرشتگان می‌دانستند که شر و فساد جزء لاینفک انسان است. یعنی اگر انسان آفریده شود با شر و فساد آفریده می‌شود.» (1)
استاد محمدتقی جعفری نیز قایل به دو بعدی بودن طبیعت انسان می‌باشند. چنان که می‌فرمایند:
«در طبیعت او [انسان] هر دو استعداد انسانی و اصلاح و خونریزی و احیا وجود دارد و در این طبیعت که دارای هر دو استعداد است، بعضی از افراد راه اصلاح و بعضی دیگر راه فساد را به جریان می‌اندازند.» (2)
ذکر این نکته در این جا ناگفته نماند که برخی از محققان نظری غیر از نظر فوق دارند. اینان می‌گویند که انسان آمیزه‌ای از خیر و شر نیست. در نهاد انسان هیچ چیز بد وجود ندارد. هرچه در انسان هست خوب و خیر است.
به بیان دیگر اثری از ابعاد منفی در وجود انسان یافت نمی‌شود و اگر هم از انسانی کار شرارت‌آمیزی سر بزند ناشی از تعدیل غرایز است. به طور مثال اگر انسانی دچار حرص و آز شود به خاطر وجود زمینه‌های منفی در او نیست، بله به خاطر طغیان غریزه «حب ذات» می‌باشد. یا حالت «مجادله‌گری» انسان ناشی از عدم رشد صحیح «حس کنجکاوی» می‌باشد. استاد جعفر سبحانی در این زمینه چنین می‌نویسد:
«انسانی که خدا در آفرینش او خود را با جمله «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ‌» (مؤمنون آیه 14) توصیف می‌کند نمی‌تواند آمیزه‌ای از خیر و شر، از خوبی و بدی باشد. چیزی که هست. این است که برخی از غرایز مانند شمشیر دولبه، یا سکه دو رویه است که اگر رهبری صحیح نشوند، اگر از طریق عقل و خرد مهار نگردند مایه تباهی او می‌شوند و آنچه که ابعاد منفی خوانده می‌شوند، و مظهر شر و بدی تلقی می‌گردند، همگی نتیجه غرایز رهبری و تعدیل نیافته است که زندگی و بقا انسان به آن‌ها بستگی دارد و این مسئله غیر این است که بگوییم در آفرینش او، خیر و شر، خوبی و بدی به هم آمیخته شده است. دقت درباره هریک از این ابعاد به اصطلاح منفی و شر، ثابت می‌کند که هرگز در نهاد انسان چنین ابعادی به صورت ابتدایی وجود ندارد، بلکه آنچه که بعد منفی و یا شر نامیده می‌شود همگی طغیان یافته یک رشته غرایز ضروری وجود انسان است که بر اثر فقدان رهبری صحیح، به چنین صورتی درمی‌آید.» (3)

پی‌نوشت‌ها

1- راه‌های اثبات وجود خدا، ص 227.
2- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج 16، ص 208.
3- منشور جاوید قرآن، ج 4، ص 276.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 52
نویسنده : حسینی
نیازهای انسان

نیازهای انسان

انسان دارای نیازهای متعددی است که ارضاء و اقناع آن‌ها موجب رشد و تکامل وی می‌شود. و اگر این نیازها به گونه صحیح ارضاء نشوند موجبات ناهماهنگی ابعاد شخصیت انسان را فراهم می‌آورند.

نیازهای انسان

نویسنده: عبدالله نصری

انسان دارای نیازهای متعددی است که ارضاء و اقناع آن‌ها موجب رشد و تکامل وی می‌شود. و اگر این نیازها به گونه صحیح ارضاء نشوند موجبات ناهماهنگی ابعاد شخصیت انسان را فراهم می‌آورند.
اینکه انسان چه نیازهایی دارد در میان مکاتب مختلف روان‌شناسی مورد گفتگو است. و روش این مقاله نیز ایجاب نمی‌کند که ما نظریات روان‌شناسان مختلف را مطرح سازیم، بلکه در اینجا به برخی از نیازهای انسانی پرداخته و نظرگاه قرآن را در این زمینه روشن می‌سازیم. ما قبل از آنکه به بحث پیرامون برخی از نیازهای انسانی بپردازیم چند نکته را خاطر نشان می‌سازیم:
1. قرآن کریم مجموعه نیازهای اصیل انسانی را در نظر می‌گیرد، نه آنکه برخی از نیازهای انسانی را در نظر آورده، برخی دیگر را به فراموشی بسپارد، و این از ویژگی‌ها و ابعاد جاودانه این کتاب مقدس است. بدون هیچ‌گونه مبالغه‌ای باید گفت که هیچ مکتبی را نمی‌توان سراغ گرفت که یک یا چند نیاز انسانی را به فراموشی نسپرده باشد. اسلام هم به نیازهای مادی انسان توجه دارد و هم به نیازهای اخلاقی و معنوی؛ هم به روح توجه دارد و هم به جسم؛ هم به عقل توجه دارد و هم به دل.
قرآن کریم نیازهای انسانی را هماهنگ با هم مطرح می‌کند، یعنی برای یک نیاز بیش از حد اصالت قایل نمی‌شود، در حالی که برای نیازی دیگر اصلاً ارزش و اعتباری را در نظر نگیرد. به بیان روشن‌تر این گونه نیست که مانند فرویدیسم برای نیاز جنسی و مانند مارکسیسم برای نیاز اقتصادی بیشترین ارزش و بها را قایل شود به گونه‌ای که بقیه نیازها تحت‌الشعاع یک نیاز قرار گیرد، و این نیاز واحد جهت دهنده همه نیازها باشد و یا عامل محرک وجود انسان و جامعه و تاریخ به شمار رود. این افراط‌گری‌های انسانسوز در شأن دیانت اسلام نیست.
2. از دیدگاه اسلام و قرآن هیچ یک از نیازهای انسانی هدف نیستند. اسلام اجاره نمی‌دهد تا انسان هستی خود را قربانی این نیازها سازد و یا به پرستش این نیازها بپردازد. این نیازها وسیله هستند و وسیله مهمی نیز می‌باشند برای رساندن انسان به سوی قله کمال و معنویت.
3. ارضای نیازها باید به روش معقول باشد. انسان نمی‌تواند هرگونه که بخواهد نیازهای خود را ارضاء سازد. به طور مثال انسان نیاز جنسی خود را باید با روش صحیح که ازدواج موقت یا دایم است برطرف سازد، نه آنکه دست به استمناء یا لواط یا زنا بزند. یا انسان نیاز اقتصادی خود را باید از طریق کار و کوشش برطرف سازد، نه از راه دزدی یا ربا یا کسب‌های حرام.
5. انسان نباید نیازهای خود را سرکوب کند. انسان مسلمان نمی‌تواند به نیاز جنسی خود بی‌تفاوت باشد. انسان مسلمان نباید نیاز اقتصادی خود را نادیده بگیرد. انسان مسلمان نمی‌تواند نسبت به مسایل اخلاقی بی‌تفاوت باشد.
نفس کشی از دیدگاه اسلام باطل است. ریاضت‌جویی و گوشه‌نشینی در اسلام ممنوع است. انسان باید هم به نیازهای فردی خود بپردازد و هم به نیازهای اجتماعی.
وَرَهْبَانِیةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیهِمْ؛ رهبانیت بدعتی است که ما بر آن‌ها مقرر نکردیم. (حدید 27)
ریشه و اساس همه مسایل فوق در این است که قرآن انسان را موجودی می‌داند چند بعدی که شکوفایی استعدادها و ابعاد وجودی وی در آن است که همه نیازها و استعداد و ابعادش در جهت هدف آفرینش هماهنگ با یکدیگر رشد پیدا کنند.
آری اسلام نه به نیازهای انسانی بی‌تفاوت است و نه آن‌ها را هدف اعلای حیات تلقی می‌کند، بلکه آن‌ها را وسایلی می‌داند در جهت رشد انسان که اگر در مسیر صحیح و به گونه‌ای مناسب ارضاء و اقناع شوند می‌توانند انسان را به سوی کمال بکشانند.
و اگر هر یک از نیازهای انسان تعدیل نشوند و یا سرکوب گردند، در وجود انسان عقده‌های فراوانی ایجاد خواهد شد که نه تنها خود که دیگران را نیز به سوی نابودی خواهد کشاند.

پرورش جسم

اسلام به جسم انسان بی‌توجه نیست، چرا که پرورش بدن انسان و سلامتی وی عامل مهمی برای رشد دیگر ابعاد انسان است. دستورالعمل‌ها و فرامینی که در اسلام برای صحت بدن انسان دیده می‌شود نشانگر آن است که اسلام به این مهم بی‌توجه نیست. مطهرات که در قرآن بر روی آن تأکید شده است به این انگیزه است که انسان به نظافت بدنش اهمیت بدهد و در جهت سلامتی بدنش بکوشد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‌گوید: «اِنَّ لِبَدَنَکَ عَلَیکَ حَقا»؛ «برای بدن تو، بر تو حقی است».
اسلام حتی به ورزش برای رشد بدن انسان توجه دارد و فقهای عظام نیز بابی را تحت عنوان «سبق و رمایه» به تیراندازی و سوارکاری اختصاص داده‌اند، و در این باب احادیث بسیاری را ذکر کرده‌اند: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی می‌گوید:
اَلمُؤمِنُ القَوی خَیرٌ وَ اَحَبُّ مِنَ‌المُؤمِنِ الضَّعیفِ؛ مؤمن نیرومند از مؤمن ضعیف بهتر و محبوب‌تر است.
این نکته را باید در نظر داشت که اگر اسلام به پرورش جسم انسان توجه دارد نه به این معنا است که خود بدن را هدف بداند و بخواهد قهرمان بپرورد، بلکه اسلام تقویت و رشد بدن را وسیله‌ای می‌داند برای رشد روح و روان، چرا که اسلام به تأثیر و تأثر متقابل جسم و روح اعتقاد داشته و سلامت بدن را زمینه‌ای مهم برای تکامل روح می‌داند. اسلام می‌خواهد انسان‌هایی نیرومند بسازد تا همراه با رشد دیگر ابعاد وجودی از رشدی هماهنگ و متعادل برخوردار باشند.
بنابراین اسلام، از یک سو بی‌توجه به بدن نیست و از سوی دیگر جسم و بدن انسان را هدف تلقی نمی‌کند، بلکه آن را وسیله‌ای می‌داند برای رشد دیگر ابعاد وجود انسان.

نیاز اقتصادی

یکی از نیازهای انسان، نیاز اقتصادی است. انسان برای ادامه حیات خود ناگزیر از آن است که به کار و کوشش پرداخته و نیازمندی‌های اقتصادی خود را برطرف سازد.
اهمیت نیازمندی‌های مادی انسان تا آنجاست که باید گفت هیچ مکتبی نمی‌تواند داعیه انسان‌سازی داشته باشد، مگر آنکه به نیازمندی‌های اقتصادی انسان توجه کرده و در رفع آن برنامه‌ای صحیح ارائه دهد. اسلام نظامی کامل و جامع برای رفع نیاز اقتصادی انسان ارائه داده است که در آن نه اثری از افراط است و نه اثری از تفریط.
قرآن انسان‌ها را دعوت به کار و کوشش می‌کند.
وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى وَأَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یرَى؛ و برای انسان جز کار و کوشش نباشد و قطعاً نتیجه کوشش وی دیده خواهد شد. (نجم 39-40)
اگرچه کار و کوشش در آیه فوق معنای عام دارد و هرگونه کار فیزیکی یا غیرفیزیکی، اقتصادی و یا غیراقتصادی را شامل می‌شود ولی یکی از مصادیق آن فعالیت‌های اقتصادی است.
فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ؛ روزی را از نزد خدا طلب کنید. (عنکبوت 17)
اسلام آن چنان اهمیتی برای ارضای نیاز اقتصادی انسان قایل است که پیامبر فقر را عاملی برای نزدیکی به کفر می‌داند.
«کادَالفَقر أن یَکُونَ کُفرا»
آری اسلام به نیازهای مادی انسان توجه داشته و می‌کوشد تا آن را به گونه‌ای صحیح ارضاء کند، اما نمی‌گذارد که این نیاز از مسیر خود دور شود، چرا که اگر انسان بخواهد از این نیاز در جهت ثروت اندوزی یا استثمار دیگران استفاده کند، از تکامل وجودی خویش بازخواهد ماند. بر همین اساس است که قرآن ثروت‌اندوزی را شدیداً نهی می‌کند.
وَالَّذِینَ یكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ینْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ، کسانی که طلا و نقره را می‌اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی‌کنند، آنان را به عذاب دردناکی بشارت بده (توبه 34)
وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاكُمْ؛ به آن‌ها (تنگدستان) از مال خداوند که به شما داده است بدهید. (نور 33)
قرآن نمی‌خواهد که انسان با ارضای این نیاز خود به خودکامگی دچار شود. قرآن نمی‌خواهد که انسان با پاسخگویی به یک نیاز، نیازهای دیگر خود را به فراموشی بسپارد.
از نظر قرآن این نیاز انسان باید به گونه‌ای ارضاء شود که عدالت اجتماعی را از میان نبرد. جمع شدن ثروت در دست عده‌ای معدود که موجب جلوگیری از ارضای نیازهای دیگر افراد جامعه شود ممنوع است. قرآن صریحاً می‌گوید که نباید ثروت در دست ثروتمندان باشد.
كَی لَا یكُونَ دُولَةً بَینَ الْأَغْنِیاءِ مِنْكُمْ (حشر 7)
قرآن می‌کوشد تا از این نیاز انسانی در جهت هدف حیات انسان بهره‌برداری کند. اینکه می‌بینیم در اسلام مالکیت خصوصی با شرایطی که دارد پذیرفته شده، تنها به انگیزه جهات اقتصادی نیست، بلکه جهتی مهمتر در پذیرش مالکیت خصوصی وجود دارد و آن اینکه:
انسان هنگامی می‌تواند رشد پیدا کند که هم بر سر دوراهی انتخاب قرار گیرد و هم از امکاناتی برخوردار باشد. اگر انسان در یک نظام بسته قرار گرفته باشد که از خود اختیاری در جهت صرف امکانات نداشته باشد و یا اصلاً امکاناتی در اختیارش نباشد تا بتواند از آن‌ها در جهت مثبت یا منفی استفاده کند، چگونه تکامل انسانی معنا پیدا می‌کند؟!
اسلام می‌خواهد که انسان در حد مشروع از مالکیت خصوصی برخوردار باشد، تا با آزادی اراده و اختیار از مالِ خود در راه خدا انفاق کند. انسانی که از امکانات اقتصادی برخوردار است و می‌تواند هم انفاق کند و هم نکند، اگر انفاق کند رشد پیدا خواهد کرد، و اگر نکند از رشد و کمال باز خواهد ماند.
مکاتبی که نظام اجتماعی آن‌ها نظامی بسته است، از آنجا که جلوی بهره‌گیری از امکانات و انتخاب‌های افراد انسان را می‌گیرند، در واقع بزرگترین مانع را بر سر راه رشد انسان ایجاد می‌کنند.
یکی از ابعاد انفاق که در قرآن بسیار بر روی آن تأکید شد این است که انسان از وابستگی‌ها و تعلق‌های مادی خود جدا شود تا عوامل مادی مانعی را بر سر راه حرکت او به سوی خدا ایجاد نکنند. قرآن راه رسیدن به خیر و نیکی را انفاق می‌داند و می‌گوید انسان هرگز به نیکی نخواهد رسید، مگر از آنچه که دوست دارد انفاق کند.
لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ؛ هرگز به نیکی دست نمی‌یابید، مگر آنکه از آن‌چه که دوست دارید انفاق کنید. آنچه را که انفاق می‌کنید خداوند بر آن آگاه است. (آل عمران 92)

نیاز به زندگی اجتماعی

یکی دیگر از نیازهای انسان نیاز به زندگی اجتماعی است. یعنی انسان به گونه‌ای آفریده شده که خواهان زندگی اجتماعی است. به بیان دیگر در نهاد و سرشت انسان گرایش به حیات اجتماعی نهفته است، نه آن که عواملی خارج از ذات انسان او را وادار سازد تا به قید و بندهای زندگی اجتماعی تن در دهد.
یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛ ‌ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت‌ها و قبیله‌هایی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. (حجرات 13)
در مقابل این نظریه، نظریه کسانی قرار دارد که می‌گویند انسان به طور فطری میل به زندگی اجتماعی ندارد، بلکه علل و عوامل برونی او را وادار به زندگی اجتماعی می‌نماید. طرفداران این نظریه می‌گویند چون انسان بنا به طبیعت اولیه خودخواهان سودجویی است و عقل و تجربه نیز به او می‌گوید که به دست آوردن منافع جز با تن دادن به زندگی اجتماعی میسر نیست، لذا بالاجبار به محدودیت‌های اجتماعی تن در می‌دهد. طبق نظریه اول زندگی اجتماعی انسان فطری و درون ذاتی است، ولی طبق این نظریه زندگی اجتماعی انسان اضطراری و برون ذاتی است.
آیه فوق با بیان «وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» به این مطلب اشاره نموده که آفرینش انسان به گونه‌ای است که گرایش به حیات اجتماعی دارد و فلسفه این گرایش نیز طبق همین آیه عبارت است از شناسایی متقابل افراد.
خداوند انسان‌ها را به گونه‌ای آفریده تا با تشکیل گروه‌های مختلف اجتماعی به شناسایی یکدیگر بپردازند.
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا؛ او کسی است که از آب بشر را آفرید و او را به صورت نسب و سبب قرار داد. (فرقان 54)
طبق این آیه نیز خداوند روابط نسبی و سببی را که موجبات ارتباط انسان‌ها را با یکدیگر فراهم می‌آورد در متن خلقت و آفرینش آن‌ها قرار داده است.

نیاز جنسی

یکی از تمایلات اساسی انسان نیاز جنسی است. ارضای صحیح غریزه جنسی نقش اساسی در آرامش روح و روان انسان دارد. و اگر این نیاز ارضاء نشود عوارض و ناراحتی‌های روحی فراوانی را برای شخص ایجاد خواهد کرد.
در افرادی که ازدواج نمی‌کنند دارای نابسامانی‌های روحی و اخلاقی بسیار هستند که از حرکات و سکنات آن‌ها می‌توان به این واقعیت پی برد.
ما قبل از آنکه نظر قرآن را در مورد این نیاز انسانی مطرح سازیم، به دو نظریه مغایر با قرآن اشاره می‌کنیم:
در مورد ارزیابی غریزه جنسی دو نظریه متضاد اراده شده است که یکی بسیار افراطی است و دیگری بسیار تفریطی، نظریه تفریطی در آیین‌هایی چون بوداییسم و مسیحیت تحریف شده وجود داشته است. از نظر پیروان این دو آیین علاقه جنسی ذاتاً پلید است. آمیزش جنسی حتی با همسر قانونی موجب تباهی و فساد است. در این نظریه میان پرهیزکاری و آمیزش جنسی تضاد وجود دارد، یعنی نمی‌توان هم پرهیز کار بود و هم متأهل، بلکه باید یکی را پذیرفت و دیگری را رها نمود.
البته کلیسا ازدواج را به انگیزه تولید نسل و جلوگیری از فحشا و فساد جایز می‌شمارد، ولی باید توجه داشت که این کار به هیچ وجه پلیدی ذاتی ازدواج را از بین نمی‌برد، بلکه فقط می‌تواند از بی‌بندوباری‌های جنسی جلوگیری کرده، به بقا و افزایش نسل کمک کند. برتراند راسل در باره تاریخچه این نظریه چنین می‌نویسد:
«باید توجه داشت که از همان روزگاران نخستین عناصر مخالف نیز در کنار سایر عناصر وجود داشت و همین عناصر سرانجام در آنجاهایی که مذهب مسیح و بودا قوت گرفت بر عناصر مخالف چیره شد. و سترمارک موارد بسیاری را در باب «این عقیده عجیب مبنی بر اینکه چیر ناپاک و معصیت باری در زناشویی و به طور کلی در روابط جنسی وجود دارد» ذکر می‌کند. در نقاطی هم که از تأثیر و نفوذ مذاهب بودا و مسیح برکنار بودند، همیشه بودند کاهنانی که عهد می‌کردند گرد ازدواج نگردند، هم چنانکه در میان یهود فرقه «حسیدیم» (Essenes) روابط جنسی را زشت و پلید می‌دانست. به نظر می‌رسد که این عقیده در اعصار قدیمه و حتی در میان محافلی که سخت با مسیحیت سر دشمنی داشته‌اند قوت و پیشرفت داشته است. در حقیقت، در امپراطوری روم گرایش شدیدی به سوی ریاصت و ریاضت کشی مشهور بود: در میان طبقه مهذب و با فرهنگ روم و یونان پیروی از «ابیقور» و یا اعتقاد به اصالت خوشی و خوشگذرانی از میان رفت و پیروی از حکمت «رواقیون» که پرهیز کاری باشد جانشین آن گردید. در قطعات مشکوکی که به کتاب مقدس نسبت می‌دهند تلقی تقریباً مرتاضانه‌ای نسبت به زن مشاهده می‌شود که با آن احساس قوی مردانه‌ای که در بخش‌های قدیم‌تر عهد عتیق به چشم می‌خورد بسیار فرق دارد. هوا خواهان فلسفه نوین افلاطونی نیز در این زمینه دست کمی از مسیحیان ندارند. این عقیده که ماده چیز زشت و پلیدی است از ایران به مغرب زمین رسید و با خود این عقیده را آورد که رابطه جنسی چیز ناپاک و کثیفی است. همین نظر، در حد متعارف خود، تلقی و نقطه نظر کلیساست.» (1)
نظریه افراطی در مورد غریزه جنسی را باید در اندیشه‌های فروید و برتراند راسل سراغ گرفت.
فروید تا آنجا در مورد غریزه جنسی افراط کرده است که می‌کوشد تا به تمام رفتارهای انسانی- از لحظه‌ای که از زهدان مادر خارج می‌شود تا آن هنگام که می‌میرد- رنگ جنسیت دهد. فروید بر این اعتقاد است که اگر کودک پستان مادر را می‌مکد، یا پسر به مادر و دختر به پدر محبت می‌ورزد، اگر نویسنده‌ای به خلق آثار ادبی می‌پردازد، اگر هنرمندی با قدرت خلاقه خود دست به ابداع یک اثر هنری می‌زند، منشأ همه کارها غریزه جنسی است، یعنی هر یک می‌کوشند تا تمایلات واپس رانده خود را ارضاء و اقناع کنند. فروید دامنه افراط‌گری را تا به آنجا کشانده که حتی انگیزه گرایش انسان به خدا را غریزه جنسی می‌داند. (2)
بعد از فروید باید از برتراندراسل نام برد. راسل نیز در افراط‌گری خود تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید باید مالکیت مرد نسبت به زن از میان برود. یعنی هیچ لزومی ندارد که یک زن فقط با یک مرد ازدواج کند. باید این حق را برای زن قایل شد که در یک زمان واحد با هر تعدادی از مردان که بخواهد آمیزش جنسی کند. البته برای آنکه مشخص شود که زن از کدام یک از مردان صاحب فرزند شده است، بر عهده زن است که یکی از این مردان را به ازدواج قانونی خود درآورده، به هنگام آمیزش با دیگران نیز از وسایل ضد بارداری استفاده نماید. راسل معتقد است که اگر این تئوری پیاده شود هم از ظلم و ستمی که در طول تاریخ به زن شده جلوگیری می‌شود و آزادی انسانی او به او بار می‌گردد، و هم با ارضای کامل غریزه جنسی دیگر هیچ‌گونه ناراحتی روحی برای طرفین پیش نمی‌آید. یعنی به این وسیله از بروز بسیاری از بیماری‌های روانی و مفاسد اخلاقی چون حسد و کینه جویی و... جلوگیری به عمل می‌آید. راسل خود در این باره چنین می‌گوید:
«استفاده از وسایل جلوگیری از بارداری، مسئله تولید نسل را به صورت عملی ارادی و اختیاری در آورده و آن را از صورت نتیجه خود به خودی آمیزش جنسی خارج ساخته است. به دلایل مختلف اقتصادی، یحتمل در آینده اهمیت پدر از لحاظ تربیت و اعاشه اطفال به مراتب کمتر از حال باشد، و رد آن صورت دلیلی نخواهد داشت که زن، مردی را که به عنوان معشوق یا صاحب خود برگزیده است به پدری فرزند خویش انتخاب کند. در آینده شاید زنان به سهولت بتوانند بی‌آنکه به سعادت خویش لطمه‌ای بزنند پدر فرزندانشان را با توجه به مسایل اصلاح نژاد انتخاب کنند و احساسات خصوصی و شخصی خود را در زمینه مناسبات جنسی با دیگران آزاد گذارند.» (3)
اما نظر قرآن درباره این نیاز. قرآن نه آن نظریه تفریطی را قبول دارد و نه این نظریه افراطی را. قرآن برای این غریزه ارزش و اصالت خاصی قایل است؛ نه به آن بی‌توجهی می‌کند و نه آن را به گونه‌ای که به صورت بی‌بندوباری جنسی در آید می‌پذیرد. قرآن کریم معتقد است که باید غریزه جنسی از راه صحیح آن که ازدواج است ارضاء شود و ارضای آن را به وسیله ازدواج صحیح موجب آرامش روانی انسان می‌داند.
وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً؛ و یکی از نشانه‌های او این است که از جنس خودتان همسری آفرید تا به وسیله او آرامش پیدا کنید و میان شما مهربانی و رحمت قرار داد. (روم 21)
قرن‌ها قبل از اینکه علوم روان‌شناسی و روانپزشکی به ارزش و اهمیت ارضای غریزه جنسی در آرامش روحی انسان دست یابند قرآن با بیان «لِتَسْكُنُوا إِلَیهَا» به اهمیت ارضای صحیح غریزه جنسی اشاره کرده است.
وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَنِینَ وَحَفَدَةً؛ و خداوند از (جنس) خودتان برای شما همسرانی قرار داد و برای شما از همسرانتان فرزندان و نوادگانی قرار داد. (نحل 72)
هدف اسلام تنها ارضای غریزه جنسی نیست، بلکه می‌خواهد در کنار آن کانون گرم خانوادگی را نیز که موجب رشد فرزندان می‌شود و از آلودگی‌های اجتماعی جلوگیری به عمل می‌آورد، ایجاد کند. قرآن انسان را چونان حیوان تصور نمی‌کند تا هرگونه که خواست این نیاز را ارضاء کند. قرآن می‌خواهد تا در کنار ارضای این نیاز انسان تعالی پیدا کند، و به روحیه‌ای سرشار از مهر و محبت دست‌یابد. سفارش قرآن نیز برای به ازدواج در آوردن افراد مجرد به منظور تحقق همین اهداف است.
وَأَنْكِحُوا الْأَیامَى مِنْكُمْ؛ مردان و زنان مجرد را به ازدواج یکدیگر درآورید (نور 32)
قرآن می‌خواهد که انسان از مجرای ارضای غریزه جنسی، به تولید نسل بپردازد، نه آنکه این غریزه را در جهت منفی تلف نماید.
نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ؛ زنان محل بذرافشانی شما هستند، شما هرگاه که خواستید با آن‌ها آمیزش نمایید. (بقره 223)
قرآن مانند فروید و راسل غریزه جنسی را از صورت یکی از نیازهای انسانی خارج نمی‌سازد تا همه ابعاد وجود انسان تحت‌الشعاع این نیاز قرار گیرد، بلکه در حد معقول برای این نیاز اصالت قایل شده است و اجازه نمی‌دهد تا این نیاز همچون بتی در آید که همه ابعاد وجود انسان را از مسیر اصلی‌شان خارج سازد و خود حاکم بر همه آن‌ها گردد. قرآن غریزه جنسی را وسیله‌ای می‌داند تا انسان با بهره‌برداری صحیح از آن بتواند در جهت هدف حقیقی حیات حرکت کند. کسی که از این نیاز بهره‌برداری صحیح نمی‌کند، یعنی دست به زنا یا لواط می‌زند، در واقع گامی برخلاف هدف حیات خویش برداشته است. برای اینکه به اهمیت این نیاز از دیدگاه اسلام بیشتر پی‌ببریم حدیثی را از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می‌کنیم:
ان فی بضع احد کم صدقة (لاجرا) قالوا: یا رسول الله ان احدنا لیأتی شهوته ثم یکون له علیها اجر؟ قال: ارائیتم لو وضعها فی حرام أکان علیه وزر؟ قالوا: نعم. قال: فاذا وضعها فی حلال فله علیها اجر؛ یعنی در عمل زناشویی و ارضای غریزه جنسی برای شما اجر و پاداشی است. عرض کردند یا رسول الله آیا اینکه یکی از ما شهوت خود را ارضاء می‌سازد برای آن اجر و پاداشی است؟ پیامبر فرمود: آیا اگر در مورد حرام به این عمل اقدام نماید بر او گناهی است؟ عرض کردند: آری، فرمود: اگر در مورد حلال غریزه جنسی خود را ارضاء نماید پس برای او اجر و پاداشی خواهد بود. (4)

زیبایی‌جویی

یکی از نیازهای اصیل روح انسانی زیبایی‌جویی است. انسان ذاتاً زیباجو است و از زیبایی‌های عالم آفرینش لذت می‌برد و می‌کوشد تا از زیبایی‌ها و زینت‌های جهان استفاده کند. البته مظاهر زیبایی در جوامع مختلف و در میان اقوام گوناگون متفاوت است. چه بسا چیزی در جامعه‌ای یا برای افرادی زیبا باشد و همان چیز در جامعه‌ای دیگر یا برای افرادی دیگر زشت باشد ولی به هر جهت در وجود این میل که انسان چیزی را زیبا می‌داند و خواهان آن است و چیز دیگری را زشت دانسته، از آن دوری می‌کند، شکی نیست.
از دیدگاه قرآن کریم هم انسان زیباجو آفریده شده و هم جهان هستی زیبا خلق شده است تا این نیاز درونی انسان ارضاء و اقناع بشود.
آیات زیر نشانگر آن است که موجودات جهان آفرینش برای ارضای میل زیباجویی انسان زیبا آفریده شده است:
أَفَلَمْ ینْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَیفَ بَنَینَاهَا وَزَینَّاهَا؛ آیا به آسمان كه در بالای سرشان قرار گرفته است نمی‌نگرند که چگونه آن را ساختیم و با زیبایی آن را آراستیم. (ق 6)
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَهَا؛ ما آنچه را که بر روی زمین است به عنوان زینت برای آن قرار دادیم. (کهف 7)
وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِیا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیةً تَلْبَسُونَهَا؛ او کسی است که دریا را مسخر قرار داد تا از گوشت تازه آن بخورید و از آن وسایل زینتی را برای پوشش استخراج کنید. (نحل 14)
خلاصه از نظر قرآن کریم جهان آفرینش زیباست. درخت‌های سرسبز و خرم زیباست، گل‌های رنگارنگ زیباست، آواز پرندگان زیباست، آسمان و ستارگانش همه و همه زیبا هستند.
با در نظر گرفتن آیات فوق که به انسان‌ها گوشزد نموده است که به زیبایی‌های جهان طبیعت بنگرید و از آن‌ها استفاده کنید می‌توان دریافت که میل به زیباجویی در نهاد و فطرت انسان نهفته شده است، زیرا در غیر این صورت هرگز خداوند دستور به توجه به زیبایی‌های جهان آفرینش نمی‌داد.
قرآن کریم از آنجا که برای نیازهای اصیل انسانی ارزش قایل است و در جهت صحیح، بهره‌برداری از آن‌ها را تأکید می‌کند به این نیاز نیز بی‌توجه نیست.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ؛ بگو چه کسی زینت‌های خداوند را که برای بندگان خود آفریده و روزی‌های پاکیزه را حرام کرده است. (اعراف 32)
قرآن استفاده از لباس زیبا، زینت آلات مختلف، به کار بردن عطر را در حد معقول جایز دانسته است و به مسلمانان سفارش کرده تا از آن‌ها استفاده کنند.
قرآن با نظر راهبان و صوفیانی که زینت‌های الهی را تحریم می‌کنند، از غذاهای حلال دوری می‌جویند، از پوشیدن لباس‌های زیبا خودداری می‌کنند و پرهیز از این امور را نشانه زهد و تقوا می‌دانند مخالف است. از نظر اسلام اگر این امور بد بودند و حرام، خدا آن‌ها را نمی‌آفرید. اگر زینت‌ها و زیورهای الهی در جهت مصالح و منافع بشر نمی‌بودند، خداوند گرایش به آن‌ها را در درون بشر ایجاد نمی‌کرد. یعنی لزومی نداشت انسان دارای حس زیباجویی باشد تا به سوی امور زیبا کشانده شود.
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید چیزهای پاکیزه را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام نکنید، و از حد تجاوز ننمایید، زیرا خداوند متجاوزان را دوست نمی‌دارد. (مائده 87)
از نظر قرآن و جهان‌بینی اسلامی فرد مسلمان حق ندارد که مواهب الهی را از خود دور سازد. مسلمان حق ندارد که نعمت‌های الهی را بر خود حرام نماید، چرا که اگر انسانی بخواهد حلال‌ها را برای خود حرام نماید، چنین انسانی از حدود الهی تجاوز کرده است. شأن نزول آیه فوق نمایشگر اهمیت استفاده از نعمت‌های الهی و زینت و زیورهاست:
«روزی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره رستاخیز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهی بیاناتی فرمود، این بیانات مردم را تکان داد و جمعی گریستند. به دنبال آن جمعی از یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفتند، پاره‌ای از لذایذ و راحتی‌ها را بر خود تحریم کرده و به جای آن به عبادت بپردازند، امیرمؤمنان (علیه السّلام) سوگند یاد کرد که شب‌ها کمتر بخوابد و مشغول عبادت باشد. بلال سوگند یاد کرد که همه روز، روزه باشد. عثمان‌بن مظعون قسم یاد کرد که آمیزش جنسی را با همسر خویش ترک گوید و به عبادت بپردازد. روزی همسر عثمان‌بن مظعون نزد عایشه آمد. او زن جوان و صاحب جمالی بود. عایشه از وضع او متعجب شد و گفت: چرا به خودت نمی‌رسی، و زینت نمی‌کنی؟! در پاسخ گفت برای چه کسی زینت کنم؟ همسرم مدتی است که مرا ترک گفته و رهبانیت پیش گرفته است. این سخن به گوش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آیند. هنگامی که مردم در مسجد اجتماع کردند، بالای منبر قرار گرفت، پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: چرا بعضی از شما چیزهای پاکیزه را بر خود حرام کرده‌اید؟ من سنت خود را برای شما بازگو می‌کنم، هرکس از آن روی گرداند از من نیست، من قسمتی از شب را می‌خوابم و با همسرانم آمیزش دارم و همه روزها را روزه نمی‌گیرم. آگاه باشید من هرگز به شما دستور نمی‌دهم که مانند کشیشان مسیحی و رهبان‌ها ترک دنیا گویید، زیرا این گونه مسایل و همچنین دیر نشینی در آیین من نیست. رهبانیت امت من در جهاد است. (اگر می‌خواهید ترک دنیا گویید چه بهتر که در راه سازنده‌ای همچون جهاد باشد.) بر خود سخت نگیرید، زیرا جمعی از پیشینیان شما بر اثر سخت گرفتن بر خود هلاک شدند. آن‌ها که سوگند یاد کرده بودند این امور را ترک کنند، برخاستند و گفتند:‌ ای پیامبر، ما در این راه سوگند یاد کرده‌ایم وظیفه ما در برابر سوگندمان چیست؟ آیه فوق نازل شد و به آن‌ها پاسخ گفت.» (5)
نکته شایان توجه در آیه فوق این است که خداوند کار برخی صحابه پیامبر را با آنکه انگیزه‌ای جز تقوا و تقرب به خدا نداشتند مصداق «اعتداء» و «تجاوز» به شمار آورده است، چرا که آن‌ها در تشخیص معیارهای الهی به خطا رفته بودند.

نیاز اخلاقی

یکی از نیازهای انسانی، نیاز اخلاقی او است. براساس این نیاز، انسان چیزهایی را خیر و خوب تلقی کرده، جویای آن‌هاست و چیزهایی را شر و بد دانسته، به نفی و طرد آن‌ها می‌پردازد. اگرچه مصادیق خوب و بد، خیر و شر، فضیلت و رذیلت بر اثر عواملی چند متغیر است، اما در اینکه انسان ذاتاً دوستدار فضایل است شکی نمی‌توان کرد.
در طول تاریخ همواره افراد انسانی دوستدار عدالت و انصاف و وفای به عهد و راستگویی و امانتداری و ده‌ها نوع دیگر از ارزش‌های اخلاقی بوده‌اند، تا جایی که بسیاری از آن‌ها در راه این ارزش‌ها جان خود را از دست داده‌اند.
ارزش‌های اخلاقی از جمله اصول ثابته طبیعت انسانی می‌باشند که ریشه در نهاد افراد بشر دارند و هر فردی خواهان آن‌هاست. به طور مثال هر انسانی دوستدار عدالت است، حتی اگر خودش ظلم و ستم کند و حقوق دیگران را پایمال سازد دوست دارد که اگر خواستند او را مجازات کنند، در مورد او ظلم و ستمی نکنند. هر انسانی راستگویی و وفای به عهد را دوست دارد، حتی اگر فردی دروغ بگوید و یا در عهد و پیمان‌های خود وفادار باشد دوست دارد که در رابطه‌ای که با دیگران دارد به راستگویی و وفای به عهد با او عمل کنند.
قرآن کریم به نیاز اخلاقی انسان سخت توجه کرده است. اهمیت پرورش این بعد تا آنجاست که پیامبر هدف بعثت خود را تکمیل اخلاق انسان‌ها می‌داند.
اِنَّما بُعثِتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ؛ همانا من برای تکمیل مکارم اخلاق مبعوث شدم.
آیات اخلاقی قرآن فراوان است و ما در اینجا فقط به چند اشاره می‌کنیم:
اهمیت حسن معاشرت و خوشخویی تا آنجاست که قرآن به پیامبر می‌گوید اگر بد خوی و سخت دل بودی مردم از کنار تو پراکنده می‌شدند:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛ (ای پیامبر) به سبب رحمت خداست که نسبت به آن‌ها نرم خوی شدی و اگر تندخو و سخت دل می‌بودی از اطراف تو پراکنده می‌گشتند. (آل عمران 159)
وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا؛ بندگان خدای رحمان کسانی هستند که با تواضع بر روی زمین راه می‌روند و هنگامی که جاهلان ایشان را خطاب کنند با (زبان خوش) و سلامت جواب دهند. (فرقان 63)
در نظام اخلاقی قرآن همه مفاهیم اخلاقی مطرح شده است. طریقه سخن گفتن، طریقه راه رفتن، طریقه نشستن، روش برخورد با دوستان، روش برخورد با دشمنان، طریقه احسان مال و... همه از جمله ارزش‌های اخلاقی هستند که قرآن به آن‌ها اشاره کرده است.
قرآن کریم با طرح ارزش‌های اخلاقی خود نمی‌خواهد که تنها نیازی را برطرف سازد، بلکه می‌خواهد با پاسخگویی صحیح به این نیاز، انسان را به سوی رشد و کمال بکشاند، چرا که در بسیاری از مکاتب نیز سخن از ارزش‌های اخلاقی به میان آمده است، بدون آنکه این ارزش‌ها موجب رشد و تعالی انسان شود. در برخی از مکاتب از این جهت انسان باید به ارزش‌های اخلاقی عمل کند تا در جامعه برخورد و تزاحمی پیش نیاید. به طور مثال یک فرد باید به این جهت راستگویی و امانتداری را پیشه کند که دیگران نیز به هنگام ضرورت با او به راستگویی و امانتداری وفا کنند، بدون آن که این فرد را انگیزه‌ای متعالی به سوی این ارزش‌ها بکشاند. اما در اسلام این چنین نیست، زیرا که قرآن برای انسان انگیزه‌ای متعالی در نظر می‌گیرد تا فرد همراه با عملکردهای اخلاقیش ساخته شود. قرآن نمی‌گوید که ‌ای انسان برای سودجویی به راستگویی و امانتداری اقدام کن، بلکه می‌گوید این‌ها از ارزش‌های الهی هستند که اگر انسان در جهت خدا به آن‌ها اقدام کند از کمال وجودی برخوردار خواهد شد. قرآن نمی‌خواهد ارزش‌های اخلاقی را در رابطه با نفس اماره مطرح سازد، بلکه می‌خواهد این ارزش‌ها در خدمت نفس مطمئنه انسان درآیند.

عواطف انسانی

اسلام به عواطف انسانی توجه داشته و هیچ گاه آن‌ها را نادیده نمی‌گیرد، چرا که قرآن برای انسان بعدی به نام قلب و دل قایل است، و انسان را موجودی می‌داند که عواطفش مکمل عقل و اندیشه‌اش می‌باشد.
قرآن خود نمونه‌هایی را نشان می‌دهد که دارای عواطف انسانی شدید بودند. از جمله آنکه حضرت «یعقوب» (علیه السلام) با وجود آن که پیامبر بود در فراق فرزندش حضرت یوسف (علیه السلام) آن قدر گریه کرد که چشمانش را از دست داد و این مسئله نیز نه منافاتی با پیامبری وی داشت و نه منافاتی با «صبر جمیل، آن بزرگوار.
یعقوب (علیه السلام) همواره شکرگزار خدا بود و هیچ‌گاه سخنی را که نشانه ناشکری و ناسپاسی باشد بر زبان جاری نمی‌ساخت. رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز هنگامی که ابراهیم فرزند خردسالش را از دست داد در سوگ او اشک ریخت. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگامی که فرزندش را به خاک می‌سپرد، دچار اندوه شدید شد؛ یارانش که از شدت تأثر او متعجب شده بودند گفتند یا رسول‌الله شما که ما را از گریستن نهی می‌کردید پس چرا خودتان اشک می‌ریزید؟ حضرت در جواب فرمودند:
تَدمَعُ‌العَینَ وَ یَحزَنُ‌القَلبَ وَ لانَقَولُ ما یَسخِطُ الرَّبَّ؛ چشم می‌گرید و قلب اندوهناک می‌شود ولی چیزى که خدا را به خشم آورد نمی‌گویم.
آری از آنجا که در وجود انسان قلب قرار داده شده است گریستن در سوگ عزیزان یا خوشحالی به هنگام به دست آوردن موقعیّتی خطا نیست، بلکه آنچه خطاست، این است که انسان به هنگام حادثه ناگوار بیش از حد خود را ناراحت سازد تا جایی که زبان به کفرگویی بگشاید و یا به هنگام به دست آوردن نعمتی آن چنان خوشحال شود که خدا را به فراموشی سپرده و به کفران نعمت دچار شود.

پی‌نوشت‌ها

1- زناشویی و اخلاق، صص 38-39.
2- نگاه کنید به دیگر نوشته ما خدا در اندیشه بشر، صص 95-114.
3- زناشویی و اخلاق، ص 249.
4- اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول: تربیت، ص 47.
5- تفسیر نمونه، ج 5، ص 60، مجمع‌البیان، ج 3، صص 225-2256.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: نیازهای انسان ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 48
نویسنده : حسینی
ارزش و مقام انسان از نگاه قرآن

ارزش و مقام انسان از نگاه قرآن

اگر بخواهیم به انصاف سخن بگوییم باید اذعان کنیم که هیچ مکتبی را در جهان- چه در شرق و چه در غرب، چه در گذشته و چه در حال- نمی‌توان سراغ گرفت که چون قرآن برای انسان ارزش و اهمیت قایل شده باشد.

ارزش و مقام انسان از نگاه قرآن


نویسنده: عبدالله نصری
در این گفتار سخن پیرامون مقام و ارزش انسان است- آن هم از دیدگاه قرآن.
اگر بخواهیم به انصاف سخن بگوییم باید اذعان کنیم که هیچ مکتبی را در جهان- چه در شرق و چه در غرب، چه در گذشته و چه در حال- نمی‌توان سراغ گرفت که چون قرآن برای انسان ارزش و اهمیت قایل شده باشد.
قرآن انسان را جانشین خدا بر روی زمین می‌داند. وی را موجودی می‌داند که فرشتگان او را سجده کرده‌اند. همه آسمان‌ها و زمین مسخر اویند و موجودات جهان آفرینش سر تمکین در برابر او فرود آورده‌اند.
قرآن انسان را چونان مکاتب مادی مطرح نمی‌سازد. او را موجودی در عرض سایر موجودات به شمار نمی‌آورد. برای انسان ارزشی بالاتر از همه موجودات جهان آفرینش قایل است. وی را ترکیبی از جسم و روح، ماده و معنا می‌داند. وی را موجودی می‌داند که حیات او تا ابدیت ادامه دارد. قرآن انسان را موجودی می‌داند که توانسته بار امانت الهی را که آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها از پذیرش آن سرباز زده‌اند به دوش گیرد. قرآن انسان را موجودی می‌داند که خدا او را گرامی داشته و او را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری داده است.
ما در این گفتار طی چند بحث ارزش و مقام انسان را از دیدگاه قرآن مطرح می‌سازیم.

حیات و مرگ یک انسان مساوی است با حیات و مرگ همه انسان‌ها!

از نظر قرآن انسان دارای آن چنان ارزشی است که حیات یک انسان مساوی است با حیات همه انسان‌ها، و مرگ یک انسان مساوی است با مرگ همه انسان‌ها. یعنی اگر کسی انسانی را بدون آن که وی کسی را عمداً کشته باشد، بکشد گویی همه انسان‌ها را کشته است، و اگر فردی را زنده کند گویی همه انسان‌ها را زنده کرده است.
مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا؛ هرکس فردی را بدون آنکه کسی را کشته باشد یا فسادی در روی زمین کرده باشد، بکشد چنان است که تمام انسان‌ها را کشته است و هرکس فردی را زنده بدارد چنان است که همه انسان‌ها را زنده کرده است. (مائده 32)
از دیدگاه قرآن کمیت مهم نیست، کیفیت مهم است و قرآن برای انسان فقط ارزش کمی قایل نیست، بلکه طبق آیه فوق، قرآن از افقی بالاتر به انسان می‌نگرد، چرا که حیات یک انسان را برابر حیات همه انسان‌ها و مرگ وی را مساوی با مرگ همه انسان‌ها می‌داند. آری برای مکتبی که انسانیت انسان مطرح باشد و انسانیت انسان را بعدی مادی و محدود نداند باید هم که چنین ارزشی را برای انسان قایل باشد، چرا که انسانیتی که در یک فرد است همان انسانیت در دیگر انسان‌ها نیز وجود دارد.
انسانیت حقیقتی است که در همه انسان‌ها مشترک است. و اگر فردی، انسانی را بدون جهت بکشد، آن حقیقت مشترکی را از میان برده است که در میان همه افراد وجود دارد و از بین بردن حقیقت مشترک انسانیت مساوی است با از بین بردن همه انسان‌ها و برعکس اگر کسی، انسانی را زنده سازد چون انسانیت وی را زنده ساخته، بنابراین همه انسان‌ها را زنده ساخته است.
برخی از مفسران نیز آیه را در رابطه با انگیزه انسان‌ها تفسیر کرده‌اند. به این بیان که هر کسی انسان بی‌گناهی را بکشد آمادگی آن را دارد که به همان انگیزه انسان‌های دیگر را نیز نابود سازد، چراکه قتل فرد مشخصی برای او مطرح نیست و برای او انسان با گناه و انسان بی‌گناه تفاوتی ندارند. در مقابل اگر فردی به خاطر عواطف انسانی، انسانی را از مرگ نجات دهد به همان انگیزه انسانی آمادگی دارد که سایر انسان‌ها را نیز نجات دهد، چرا که برای او نیز فرد مشخصی مطرح نیست و اگر بتواند به همه انسان‌ها کمک می‌کند. (1)
استاد جعفری نیز معتقدند که کشتن یک انسان بی‌گناه اهانت به مقام شامخ ربوبی است و اهانت به خالق جهان هستی «در حقیقت اهانت بر کل هستی است که انسان، با عظمت‌ترین و با ارزشترین اجزاء آن است، پس قتل یک انسان با ملاکی که بیان شد- مانند قتل همه انسان‌هاست و احیای یک انسان مانند احیای همه انسان‌هاست.» (2)
اگر در قرآن هیچ آیه‌ای درباره ارزش و مقام انسان وجود نمی‌داشت، همین یک آیه کافی بود که ارزش انسان را از دیدگاه قرآن نشان دهد و به راستی که کدام مکتب را می‌توان سراغ گرفت که این چنین از مقام انسان تمجید به عمل آورده باشد.

انسان خلیفه الله است!

از دیدگاه قرآن کریم مقام انسان آن چنان والا و متعالی است که خداوند او را به جانشینی خود در زمین انتخاب کرده است.
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً؛ و هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بر روی زمین جانشینی قرار می‌دهم. (بقره 30)
انسان خلیفه خداوند بر روی زمین است. یعنی انسان سرپرست زمین است و زمان. زمین را خداوند به دست وی سپرده است و او را بر آن داشته تا از مواهب آن بهره‌ور گردد. بنابراین خداوند در نهاد انسان استعدادهای خاصی را نهاده است تا بتواند خلافت و رهبری زمین را به عهده بگیرد.
اما اینکه انسان چرا و چگونه توانسته به مقام خلیفه‌اللهی نایل گردد، خود قرآن به آن اشاره کرده است.
از نظر قرآن به این علت انسان به مقام جانشینی خدا بر روی زمین انتخاب شده که خداوند به او اسماء را آموخته است.
خداوند قبل از آنکه انسان را به مقام خلیفه اللهی برساند به فرشتگان اعلام می‌دارد که جانشین و سرپرستی برای زمین قرار خواهم داد. در این هنگام فرشتگان که وضع آینده انسان را می‌دانستند از خداوند سؤال می‌کنند آیا فردی را که خونریزی خواهد کرد به این مقام می‌رسانی؟ مگر نه این است که هدف خلقت حمد و تسبیح و عبودیت است و ما نیز عهده‌دار چنین وظیفه‌ای هستیم. پس چه علتی موجب شده تا انسان به چنین مقامی نایل آید؟ خداوند در پاسخ آن‌ها می‌گوید: آنچه را که من می‌دانم شما نمی‌دانید. چون به انسان علم اسماء آموخته شده است.
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ. قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ؛ و هنگامی که پروردگار تو به ملائکه گفت: من می‌خواهم در زمین خلیفه‌ای قرار دهم. (فرشتگان) گفتند: آیا کسی را در زمین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی می‌کند؟ (در حالی که) ما تسبیح و حمد تو را به جا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. (خداوند) گفت: من حقایقی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. و (خداوند) علم اسماء را همگی به آدم آموخت، سپس آن‌ها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست می‌گویید مرا به اسم‌های اینان آگاه سازید. (فرشتگان) گفتند: منزهی تو، ما جز آنچه را که به ما تعلیم داده‌ای نمی‌دانیم. تو دانا و حکیم هستی. (بقره 30-32)
همان‌گونه که ملاحظه می‌شود خداوند چیزی را به انسان آموخته است که ملائکه از آن بی‌بهره‌اند. حال ببینیم منظور از اسماء چیست که آموختن آن به انسان موجب برتری انسان بر فرشتگان شده است؟
تعلیم اسماء عبارت است از علم اسرارآفرینش، خداوند علمی را به انسان آموخته است تا به وسیله آن بتواند از امور مادی و معنوی آگاه گردد؛ موجودات را بشناسد؛ فلسفه و اسرار موجودات مختلف جهان آفرینش را درک کند. خداوند به انسان استعداد آن را داده است تا بتواند حقایق را بشناسد و آن‌ها را نامگذاری کند و آنچه را که شناخته به نسل‌های بعد از خود ارائه دهد.
خداوند به انسان آن چنان استعدادی داده تا خود را بشناسد، از اسرار وجود خود آگاه گردد، نیروهای نهفته درون خود را بیدار سازد و آن‌ها را در جهت هدف خلقت خویش بارور و شکوفا سازد.

سجده فرشتگان بر انسان

یکی دیگر از نشانه‌های ارزش انسان در قرآن این است که خداوند به ملائکه دستور می‌دهد تا انسان را سجده کنند.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ؛ و هنگامی که به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید پس همه آن‌ها سجده کردند، جز ابلیس که تکبر ورزید و از کافران بود. (بقره 34)
این آیه نه تنها ارزش والا و مقام متعالی انسان را می‌رساند، بلکه به گفته برتری انسان بر ملائکه را نیز می‌رساند، چرا که اگر انسان موجودی کامل‌تر از ملائکه و افضل بر آن‌ها نباشد صحیح نیست که وجود کامل وجود ناقص را سجده کند.
البته این نکته را باید در نظر داشت که فرشتگان سجده پرستش بر انسان نکردند، چرا که سجده پرستش تنها مخصوص خداست و سجده آن‌ها بر انسان به معنای تواضع و تکریم مقام انسان بوده است.

کرامت ذاتی انسان

از دیدگاه قرآن، انسان موجودی است که خداوند او را گرامی داشته و به او استعدادهایی داده است تا به واسطه آن بر بسیاری از مخلوقات برتری پیدا کند.
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا؛ ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و او را در خشکی و دریا به حرکت درآوردیم و به آن‌ها از روزی‌های پاکیزه بخشیدیم و بر بسیاری از مخلوقات خود او را برتری دادیم. (اسری 70)
آیه فوق می‌گوید که خداوند بر نوع بشر منت نهاده و به او دو چیز اعطاء کرده است: یکی کرامت و دیگری برتری بر بسیاری از مخلوقات. منظور از تکریم انسان اعطای خصوصیاتی به انسان است که در دیگران نیست و مراد از تفضیل و برتری نیز اعطای خصوصیاتی به انسان است که انسان با آن در دیگران شریک است، ولی انسان به نحوه اکمل از آن برخوردار است. علامه طباطبایی در این باره چنین می‌گوید:
«مقصود از تکریم اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتی است که در دیگران نباشد، و با همین خصوصیت است که معنای تکریم با تفضیل فرق پیدا می‌کند، چون تکریم معنایی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران برتری یابد، در حالی که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد. حال که معنای تکریم و فرق آن با تفضیل روشن شد اینک می‌گوییم: انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتی دارد که در دیگران نیست، و آن داشتن عقل است، معنای تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم انسان بر دیگران برتری داشته، هر کمالی که در سایر موجودات هست حد اعلای آن در انسان است». (3)
بنابر این انسان با نیروی خرد خود می‌تواند به زندگی خود سرو سامان بخشیده و موجودات عالم را به استخدام در آورد و در جهت منافع خود از آن‌ها استفاده کند. انسان با نیروی عقل و اندیشه خود می‌تواند دست به اباع و خلاقیت زده و جهان را دگرگون سازد. انسان با نیروی اندیشه می‌تواند نه تنها جهان که خود را نیز دگرگون سازد. و این هم که آیه می‌گوید: «وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ» به این معناست که انسان می‌تواند با استفاده از عقل و خرد نیروهای موجود در خشکی و دریا را به تسخیر خود درآورده، از آن‌ها بهره برگیرد.
اما منظور از تفضیل انسان بر دیگر موجودات جهان آفرینش این است که انسان در بسیاری از خصوصیات و ویژگی‌ها با دیگر موجودات شریک است، مثلاً همان‌گونه که حیوان می‌خورد و می‌آشامد، انسان نیز می‌خورد و می‌آشامد. همان‌گونه که حیوان به ارضای غریزه جنسی خود می‌پردازد، انسان نیز به ارضای غریزه جنسی خود توجه دارد. اما فرقی در اینجا میان انسان با حیوان وجود دارد. به این معنا که چگونگی اعمالی که انسان انجام می‌دهد به گونه دیگری است و حیوان نمی‌تواند به آن نحو اعمال خود را انجام دهد، یعنی آن‌گونه که حیوان استراحت می‌کند، انسان استراحت نمی‌کند یا آن گونه که حیوان غریزه خود را ارضاء می‌کند، انسان این غریزه را ارضاء نمی‌کند.

انسان امانتدار خداست!

قرآن انسان را به عنوان موجودی که امانتدار خداست معرفی می‌کند، و این امانتداری نیز اختصاص به انسان دارد، چرا که همه موجودات جهان آفرینش به جز انسان از پذیرش آن سرباز زده‌اند.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا؛ ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم. (این‌ها) از حمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را حمل کرد. همانا او ستم پیشه و جاهلی است. (احزاب 72)
حافظ می‌گوید:

آسمان بار امانت نتوانست کشید *** قرعه فال به نام من دیوانه زدند

این امانت چیست که همه موجودات جهان آفرینش از حمل آن سرباز زدند و تنها انسان بار آن را به دوش کشید؟ این امانت چیست که قرعه فال آن فقط به نام انسان زده شد؟
مفسرین در باب این امانت اقوال متعدد دارند. یکی از این اقوال این است که گفته‌اند منظور از امانت تکالیف الهی است که اطاعت و عمل به آن موجب سعادت و سرپیچی از آن موجب شقاوت می‌شود. و هر فردی که تکالیف الهی را بپذیرد و به آن عمل کند داخل بهشت می‌شود و هر که از انجام آن سرباز زند روانه جهنم خواهد شد. و این هم که در آیه گفته شده که این امانت را فقط انسان پذیرفت به این معناست که در میان همه موجودات جهان آفرینش تنها انسان است که بر اثر دارا بودن بعد اختیار و آگاهی، استعداد و توانایی آن را دارد تا فرامین الهی را پذیرفته و به آن‌ها عمل کند و در نتیجه خود را به سر منزل مقصود برساند.
بعضی دیگر گفته‌اند که منظور از این امانت شناخت خداوند است. و در میان موجودات جهان آفرینش هیچ یک توانایی و استعداد آن را ندارد تا خدا را بشناسد و در نتیجه تن به بندگی وی در دهد، بلکه فقط انسان است که می‌تواند آفریدگار جهان و مبدأ خود را شناخته و با اطاعت و پرستش او خود را به سر منزل کمال برساند. گروهی دیگر از مفسرین گفته‌اند که منظور از امانت امور دیانت و فرایض شریعت است و عده‌ای بر این اعتقادند که مقصود از امانت اطاعت و حدود شرع است و برخی نیز امانت را عبارت از پاکدامنی و خودداری از فساد و فحشا دانسته‌اند.
جمعی از مفسران نیز عقلی را که ملاک تکلیف و مناط ثواب و عقاب است امانت الهی به حساب آورده‌اند. در حالی که جمعی دیگر آن را اعضای پیکر انسان دانسته‌اند، و گفته‌اند هریک از جوارح بدن انسان امانتی از امانت‌های الهی است که باید آن را حفظ کرد.
گروهی دیگر گفته‌اند که منظور از امانت همان امانت‌هایی است که مردم از یکدیگر می‌گیرند و باید در برابر آن‌ها وفای به عهد داشت.
برخی از معاصرین نیز امانت را همان اختیار و آزادی اراده انسان دانسته و گفته‌اند که انسان تنها با برخورداری از این صفت از موجودات دیگر متمایز است.
به هر جهت بیشتر نظریات فوق بر روی مسئله تکلیف تکیه کرده‌اند. و تکلیف نیز گرچه از مقصود دور نیست، اما کافی به نظر نمی‌رسد، چرا که به گفته علامه طباطبایی «تکلیف مقدمه رسیدن به ولایت الهیه، و رسیدن به صفت کامله است. آنچه عرضه شد حقیقی و مطلوب به نفس است، یعنی خودش مطلوب و مورد نظر است، نه اینکه مقدمه برای او مطلوب باشد، و آن همان ولایت الهیه است.» (4)
در واقع منظور از امانت همان ولایت الهیه است. یعنی اگر انسان ولایت و سرپرستی خدا را بپذیرد و به دنبال آن تن به بندگی خدا بدهد، به کمال وجودی خود خواهد رسید. اگر انسان خدا را درست بشناسد و تن به بندگی و عبادت خدا دهد و در این رابطه همه فرامین الهی را انجام دهد به کمال خواهد رسید.
با این بیان تمام اموری که در تفسیر امانت گفته شده است در این معنا جمع می‌شود چه آنکه لازمه نیل به مقام کمال که همان ولایت الهیه است هم برخورداری از «عقل» و «اختیار» است و هم «معرفت خدا» و «التزام به تکالیف الهی» که مقدمه نیل به کمال است. وفای به عهد و حفظ امانت‌های مردمی و حفاظت از اعضاء و جوارح وجودی خود از دیگر لوازم نیل به تعالی و کمال است.
اینکه آیه می‌گوید در میان همه موجودات عالم آفرینش فقط انسان می‌تواند حامل این بار امانت باشد، منظور این است که فقط انسان استعداد و توانایی آن را دارد که ولایت خدا را بپذیرد و در نتیجه به تکالیفی که مقدمه رسیدن به کمال است تن در دهد و گرنه دیگر موجودات جهان هستی استعداد آن را ندارند تا این ولایت را پذیرا شوند و مراد از امتناع آن‌ها از حمل امانت الهی و ترس از آن نیز همین عدم توانایی و نداشتن استعداد وجودی است.
منظور از ظلوم و جهول هم که انسان متصف به آن شده این است که اگر انسان غفلت کند به جهت این دو عامل، امانت الهی را نادیده خواهد گرفت. به بیان دیگر آیه می‌خواهد انسان را به طبیعت اولیه‌اش آگاه سازد، چرا که در نهاد انسان زمینه ظلم و جهل وجود دارد و اگر انسان مراقب نباشد امانتی را که به او سپرده شده است، از دست خواهد داد. بنابراین وصف انسان به دو خصیصه «ظلوم» و «جهول» بودن نشانگر این معناست که در وجود انسان هم زمینه ظلم وجود دارد و هم زمینه جهل. به عبارت دیگر هر چند انسان از آن چنان استعداد مثبتی برخوردار است که می‌تواند امانت الهی را حمل کند، ولی به خاطر برخورداری از استعدادهای منفی چون «ظالم» و «جهل» ممکن است در پذیرش امانت خیانت کند. چنان که به دنبال آیه فوق، آیه دیگری آمده است که به این معنا اشاره نموده است.
لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِینَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَیتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا؛ تا عذاب كند مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را، و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاید و خداوند آمرزگار رحیم است. (احزاب 73)
آیه فوق می‌خواهد فرق میان مؤمن و مشرک و منافق را بیان کند. به این بیان که اگر کسی امانت الهی را- که همان پذیرش ولایت و التزام به تکالیف شرعی است- قبول کند مؤمن است و اگر آنرا نپذیرد مشرک است و اگر هم ادعای پذیرش آن را به ظاهر بنماید، ولی در باطن ملتزم به آن نباشد منافق نامیده می‌شود. بنابراین مؤمن کسی است که امانت الهی را هم به زبان و هم به جان و دل می‌پذیرد و منافق فردی است که به زبان ادعا می‌کند که من ولایت الهی را پذیرفته‌ام ولی در عمل ملتزم به آن نیست. پس منافق موجودی است که به این امانت خیانت می‌کند، اما خیانت خود را به زبان جاری نمی‌سازد. و چون این خیانت از نظرها پنهان است و خطرش نیز از خطر مشرک که خیانت خود را اظهار می‌کند بیشتر است، قرآن در ابتدا از مردان و زنان منافق سخن می‌گوید و سپس از مشرکان. اما مؤمن از آنجا که گام به سوی خدا بر می‌دارد و به این امانت خیانت نمی‌کند، خدا ولایت امور او را به عهده می‌گیرد. و او را به سوی خود هدایت می‌کند و ظلم و جهلش را به وسیله ایمان و عمل صالح به عدل و علم مبدل می‌سازد. پس منافقان و مشرکان چون نمی‌خواهند به سوی خدا گام بردارند تا خداوند سرپرستی امور آن‌ها را به عهده گیرد، یعنی چون به امانت الهی خیانت می‌کنند افرادی ظلوم و جهول به شمار می‌روند.

انسان و تسخیر موجودات جهان آفرینش

انسان از دیدگاه قرآن از ان چنان ارزش و مقامی برخوردار است که به فرمان خداوند همه موجودات جهان آفرینش مسخر او هستند. و خدا نیز انسان را به گونه‌ای آفریده است که بتواند همه نیروهای طبیعت را تسخیر کند و از آن‌ها به نفع خود استفاده کند. انسان به یاری نیروهای خدادادیش می‌تواند نهرها را به تسخیر درآورد. ماه و خورشید را به تسخیر خود درآورد. زمین و آسمان را مسخر خود سازد و از آن‌ها استفاده کند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ؛ خداوند است که آسمان‌ها و زمین را آفرید و از آسمان باران فرو فرستاد تا به وسیله آن میوه‌ها برای روزی شما به ثمر برسد و کشتی‌ها را به امر خود بر روی دریا جاری ساخت و نهرها را مسخر شما گردانید. (ابراهیم 32)
آری انسان در جهان‌بینی اسلامی دارای آن چنان ارزشی است که خداوند همه موجودات جهان آفرینش را مسخر او قرار داده است و در جهت نفع رساندن به انسان آن‌ها را خلق کرده است. خورشید برای انسان نورافشانی می‌کند، میکرب‌ها را می‌کشد و از پرتو نور خود گیاهان را رشد و نمو می‌دهد. نهرها در خدمت انسان هستند و مزرعه‌ها را برای وی آبیاری می‌سازند تا از محصولات آن‌ها انسان استفاده کند. انسان می‌تواند دریاها را مسخر خود گرداند و کشتی‌های خود را در آن به گردش درآورد. از آب دریاها استفاده برده، از موجودات آن استفاده کند و مرواریدها و صدف‌های آن را برای زیور و زینت خود به کار گیرد.
روز و شب را نیز خداوند مسخر انسان ساخته است. روز را خداوند مسخر انسان قرار داده تا در آن به کار و کوشش بپردازد، و شب را مسخر انسان قرار داده تا در آن آرام گیرد و خستگی روزانه خود را در پرتو تاریکی آن برطرف سازد.
وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَینِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ؛ و خورشید و ماه را که با برنامه در کارند به تسخیر شما درآورد و همچنین شب و روز را مسخر شما ساخت. (ابراهیم 33)
از دیدگاه قرآن معنای تسخیر موجودات این است که آن‌ها برای خدمت به انسان آفریده شده‌اند. یعنی آسمان‌ها و زمین، شب و روز، خورشید و ماه و... همه و همه به گونه‌ای آفریده شده‌اند که به انسان نفع و سود برسانند، نه آنکه سد راه حیات و منافع انسانی باشند.
وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِی الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِیهَا مَعَایشَ قَلِیلًا مَا تَشْكُرُونَ؛ و ما تسلط و حکومت بر زمین را برای شما قرار دادیم و در آن انواع وسایل زندگی را برای شما مهیا ساختیم، اما کمتر شکرگزاری می‌کنید. (اعراف 10)
خداوند در آیه فوق می‌فرماید که ما مالکیت و تسلط بر زمین را برای انسان فراهم ساخته‌ایم و انواع وسایل زندگی را در آن برای انسان مهیا کرده‌ایم.
آوردن کلمه تمکین به این معناست که ما وسایل کار را در اختیار انسان قرار داده و به او قدرت و توانایی داده‌ایم تا از مواهب عالم بتواند استفاده کند.

آفرینش انسان به دست خدا

بررسی برخی آیات قرآنی که در آن‌ها به آفرینش انسان اشاره شده است نشانگر ارزش و مقام انسان است. چرا که در این آیات خداوند آفرینش انسان را به گونه‌ای دقیق به خود منتسب ساخته است. به طور نمونه در آیه زیر در مورد خلقت انسان به ابلیس می‌گوید که من او را با دو دست خود آفریدم که این تعبیر نشانگر آن است که انسان از ارزش و مقام والایی برخوردار است.
قالَ یا اِبلیسُ ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَی؛ (خدا) گفت ای ابلیس چه چیز مانع از آن شد که تو بر آنکه با دو دست خود آفریدم سجده نکنی. (ص 74)
آیه زیر نیز که نفخ روح به انسان را به خود نسبت داده است گواه ارزش و مقام انسان است.
«وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» از روح خود در او دمیدم. (حجر 29)
اضافه روح خدا به انسان از نظر ادبی اضافه تشریفی است. یعنی چون انسان دارای شرافت وجودی است خداوند روح او را به خود نسبت داده است. همچنان که در مورد مسجد می‌گوییم خانه خدا و یا در باره مجلس قانونگذاری می‌گوییم خانه مردم که در این گونه موارد می‌خواهیم ارزش آن‌ها را نشان دهیم.

انسان، هدف نهایی خلقت

هر یک از موجودات جهان آفرینش دارای غرض و غایتی است که از نخستین روز پیدایش خود به سوی آن هدف و غایت در حرکت و تکاپو هستند. دانه گیاهی که در دل خاک نهفته است در حال حرکت است تا پس از عبور از مراحلی به فعلیت رسیده، به طور مثال تبدیل به میوه شود. یا تخم مرغی که در زیر مرغ قرار گرفته آماده جوجه شدن است تا از آنجا نیز مراحلی را طی کرده و تبدیل به مرغی شود و...
علاوه بر این، هر یک از این موجودات غایت موجودات دیگر می‌باشند.
یعنی به این علت آفریده شده‌اند تا حیوانات و انسان‌ها از آن استفاده کنند و یا برخی حیوانات برای این آفریده شده‌اند تا انسان از آن بهره‌گیری کنند. به بیان دیگر هرچند در این عالم همه موجودات از زمین و آسمان گرفته تا نباتات و جانداران دارای غرض و غایت هستند، ولی هیچ کدام از این‌ها هدف نهایی خلقت نمی‌باشند، بلکه هدف نهایی خلقت همانا انسان و تعالی وجودی اوست، یعنی همه موجودات آفریده شده‌اند تا انسان از آن‌ها بهره‌گیری کرده و خود را به «قرب ربوبی» برساند. چنان که در آیات زیر می‌خوانیم:
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا؛ او کسی است که آنچه در زمین است برای شما آفرید. (بقره 29)
الَّذِی جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً؛ کسی که برای شما زمین را گستراند و آسمان را برافراشت. (بقره 22)
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ او کسی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر روی آب بود تا شما را بیازماید که کدامتان نیکو کارتر هستید. (هود 7)

آیا ارزش انسان برتر از ملائکه است؟

در بحث از ارزش انسان این سؤال مطرح است که آیا انسان بر ملائکه برتری دارد یا نه؟ آیا انسان برتری ذاتی بر ملائکه دارد یا نه؟ و اساساً آیا می‌توان یک نوع برتری برای انسان نسبت به ملائکه قایل شد یا نه؟
جمعی معتقدند که چون انسان دارای نیروی اراده و اختیار است و به ناگزیر هم می‌تواند اطاعت خدا را بکند و هم از اطاعت او سرباز زند پس انسان افضل بر ملائکه است. به بیان دیگر چون ملائکه موجوداتی مختار نبوده و نمی‌توانند از اطاعت خدا سرباز زنند، یعنی مجبور به اطاعت هستند و اطاعت اجباری نیز ارزش ندارد، پس مقام ملائکه از انسان پایین‌تر است.
این نظر که بسیار شنیده می‌شود مورد پذیرش قرآن نیست، چرا که اگر این گونه باشد باید قرآن ارزشی برای اطاعت ملائکه قایل نباشد. در حالی که قرآن ملائکه را مقرب درگاه خود دانسته و آن‌ها را حاملان عرش و واسطه در رزق می‌داند.
لَنْ یسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ؛ نه مسیح و نه ملائکه مقرب از اینکه بنده خدا باشند سرباز نمی‌زنند. (نساء 172)
وَتَرَى الْمَلَائِكَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ؛ ملائكه را می‌بینی که از اطراف عرش می‌گذرند و پروردگارشان را با حمد تسبیح می‌کنند. (زمر 75)
فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا؛ ملائکه تدبیرکننده امورند. (نازعات 5)
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا، حمد خدایى را که آسمان‌ها و زمین را آفرید و ملائکه را رسولان قرارداد. (فاطر 1)
وَهُمْ مِنْ خَشْیتِهِ مُشْفِقُونَ؛ و آن‌ها همواره از خشیت خداوند هراسان هستند. (انبیاء 28)
به اعتقاد علامه طباطبایی ملاک ارزش و فضیلت تنها نیروی اختیار نیست، یعنی این گونه نیست که چون انسان می‌تواند هم معصیت کند و هم اطاعت و هرگاه معصیت نکند و اطاعت امر خدا را کند افضل است، بلکه ملاک ارزش در خلوص و عبودیت است. و چون ملائکه از نظر ذاتی دارای شرافت وجودی هستند، یعنی در عبادت از خود خلوص نشان می‌دهند و عباداتشان مانند عبادات انسان دستخوش شرک نمی‌شود برتری ذاتی دارند.
«حق این است که صرف امکان فعل و ترک آن و اینکه انسان به طور مساوی به آن دو قدرت دارد، به خودی خود ملاک فضیلت و برتری طاعت نیست. بلکه برتری طاعت بشر به این است که از صفای درون و حسن سریره او حکایت کند، و دلیل این مطلب نیز این است که طاعت فردی که می‌دانیم از زشتی باطن و پلیدی درون برخوردار است ارزشی ندارد، هرچند چنین فردی در تصفیه عمل منتها درجه کوشش را کرده باشد، مانند اطاعت منافق و آن‌ها که به بیماری قلب گرفتارند. عمل این افراد در نزد خدا حبط است و خداوند حسناتشان را نیز از کارنامه اعمالشان محو می‌کند، پس ملاک ارزش و فضیلت و طاعت، صفای نفس فرد مطیع است که مشتاق جمال ذات الهی بوده و در عبودیت دارای خلوص است، و همین خلوص در عبادت است که او را از معصیت به سوی طاعت می‌کشاند، و وادارش می‌سازد تا در راه اطاعت از خدا و ترک معصیت او مشقت‌ها را تحمل نماید، در نتیجه عمل و اطاعتش ارزش پیدا می‌کند. بنابراین ذات ملائکه که از نظر قوام وجودی بر طهارت و کرامت استوار است و در اعمالشان نیز جز ذلت عبودیت و خلوص نیت چیزی نیست، از جنس و ذات انسان که با کدورت‌های هوا و هوس غالب و شهوت آمیخته است افضل و شریف‌تر است.» (5)
بنابراین از آنجا که ذات ملائکه افضل بر ذات انسان بوده و عبادت فرشته نیز خالص‌تر از عبادت انسان است، ملائکه افضل و برتر از انسان هستند. یعنی ملائکه برتری ذاتی بر انسان دارند.
اما انسان، از آنجا که می‌تواند در مسیر کمال گام برداشته و استعدادهای وجودی خود را در جهت خدایی از قوه به فعل درآورد می‌تواند از آن چنان مقام قربی برخوردار شود که از ملائکه نیز برتر شود. و این هم که می‌بینیم قرآن به هنگام خلقت از انسان تجلیل می‌کند و ملائکه به سجده او می‌پردازند « فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ/ حجر 30» نظر به همین استعداد ذاتی انسان است که می‌تواند از کمالات وجودی والاتر برخوردار شود، و این هم که در آیات سوره بقره خواندیم خداوند علم اسماء را به انسان تعلیم داده است به همین علت است که انسان دارای آن چنان ظرفیت وجودی است که اگر بخواهد می‌تواند از ملائکه برتر شود.
خلاصه آنکه انسان از ملائکه برتر نیست یعنی برتری ذاتی ندارد، اما اگر بخواهد می‌تواند از امکانات و استعدادهای وجودی خود استفاده کرده و از ملائکه برتر شود. همچنان که انسان از حیوان پست‌تر نیست، اما اگر بخواهد می‌تواند با گام نهادن در مسیر نفس اماره خود را از حیوان پست‌تر کند. به بیان دیگر انسان برتری اکتسابی بر ملائکه دارد، یعنی اگر بخواهد می‌تواند کمالات بیشتری را نسبت به ملائکه کسب کند.

ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر

در بحث از ارزش و مقام انسان ضروری است که درباره ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر بحث شود، ما در اینجا می‌خواهیم نظر قرآن را با مقایسه با اندیشه‌های دیگران مطرح سازیم. اما قبلاً لازم است که به مسئله وحدت انسان‌ها بپردازیم:
از دیدگاه قرآن انسان‌ها از اصل واحد هستند. همه انسان‌ها از یک پدر و مادر مشخص ایجاد شده‌اند. اصل و نسبت همه آن‌ها یکی است. و هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که از اصلی و نسبی برتر برخوردار است، چرا که نسل همه به آدم و حوا می‌رسد.
وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ؛ و او کسی است که شما را از نفس واحده‌ای آفرید. (انعام 98)
یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِیرًا وَنِسَاءً؛ ‌ای مردم از پروردگارتان بپرهیزید که شما را از یک انسان آفرید و همسر او را نیز از جنس او آفرید و از آن دو، مردان و زنان زیادی را (بر روی زمین) پراکنده ساخت. (نساء 1)
آیات فوق آفرینش انسان‌ها را از یک نفس می‌داند. یعنی همه از نفس واحده‌ای خلق شده‌اند. منشاً همه آن‌ها یکی است، به گونه‌ای که همه انسان‌ها مانند خانواده واحدی هستند که از یک پدر و مادر زاده شده‌اند.
آیا منظور از نفس واحده یک فرد شخصی است و یا یک واحد نوعی (یعنی جنس مذکر) شکی نیست که ظاهر این تعبیر همان واحد شخصی را می‌رساند و اشاره به نخستین انسانی است که قرآن او را به نام آدم پدر انسان‌های امروز معرفی کرده و تعبیر «بنی‌آدم» که در آیات فراوانی از قرآن وارد شده نیز اشاره به همین است. و احتمال اینکه منظور وحدت نوعی بوده باشد از ظاهر آیه بسیار دور است. (6) وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِلْعَالِمِینَ؛ آفرینش آسمان‌ها و زمین و اختلاف زبان‌ها و رنگ‌های شما از نشانه‌های اوست. در این‌ها نشانه‌هایی است برای کسانی که دانا هستند. (روم 22)
قرآن اختلاف میان زبان‌ها و رنگ‌ها را یکی از نشانه‌های خود می‌داند، نه آنکه آن‌ها را موجب برتری گروهی بر گروه دیگر بداند و جمعی را به خاطر برخورداری از زبان و یا رنگ خاص، برتر از بقیه افراد جامعه بداند.
آیات فوق به صراحت امتیازات و افتخارات پوچ و موهوم را از میان می‌برد.
قرآن می‌گوید هیچ یک از امتیازات موهوم مانند امتیازات نژادی، زبانی، قبیله‌ای و گروهی و حزبی نمی‌تواند فرد یا گروهی را از دیگران ممتاز سازد، چرا که همه از یک منشأ واحد ریشه گرفته‌اند. قومی مانند قوم ژرمن نمی‌تواند خود را از همه برتر بداند یا جمعی مانند سفیدپوستان خود را به خاطر رنگ پوست از سیاه‌پوستان برتر به شمار آورند.

تقوا ملاک برتری انسان

انسان از دیدگاه قرآن موجودی و الامقام و با ارزش است. قرآن انسان را موجودی می‌داند که ملائکه- با آن همه مقام و عظمت- تکریمش نموده‌اند و خداوند نیز او را به عنوان جانشین خود بر روی زمین انتخاب کرده است. به عبارت دیگر انسان دارای ارزش ذاتی است. و همچنین به این نکته اشاره کردیم که همه انسان‌ها از یک اصل و نسب واحد هستند و کسی نمی‌تواند بر دیگری ادعای برتری کند. حال این سئوال پیش می‌آید که آیا همه انسان‌ها در هر شرایطی که باشند و هرگونه که انتخاب کنند یکسان هستند؟ آیا قرآن میان آنکه ایثار می‌کند و آنکه بخل می‌ورزد فرقی قایل نمی‌شود؟ اگر بگوییم که قرآن همه‌ی انسان‌ها را به جهت آنکه از یک اصل و نسب هستند به یک چشم نگاه می‌کند شکی نیست که میان بسیاری از انسان‌ها تبعیض قایل شده‌ایم و به این وسیله به انسان‌های پاک و خالص ظلم کرده‌ایم! پس ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر چیست؟ قرآن چه عاملی را موجب برتری فردی بر فرد دیگر یا گروهی بر گروه دیگر می‌داند؟
از نظر قرآن تنها ملاک برتری تقوا است. یعنی هرکس که تقوایش بیشتر باشد از ارج و مقام برتری برخوردار است.
یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛ ‌ای مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به صورت اقوام و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. (حجرات 13)
از دیدگاه قرآن ملاک همه ارزش‌ها تقواست و براساس تقوا همه امتیازها لغو می‌گردد و تقوا نیز امتیاز مادی ایجاد نمی‌کند، یعنی این گونه نیست که هرکس تقوایش بیشتر باشد از حقوق مادی بیشتری در جامعه اسلامی برخوردار باشد، بلکه تقوا فقط یک امتیاز معنوی است و در جامعه اسلامی فرقی که میان فرد متقی با فرد بی‌تقوا وجود دارد این است که اگر فرد با تقوایی از دیگر شرایط اجتماعی برخوردار باشد مسئولیت‌های اجتماعی مهمتری را به عهده خواهد گرفت.
قرآن می‌گوید که ما انسان را به صورت گروه‌ها و قبیله‌های مختلف درآوردیم تا یکدیگر را بشناسند، نه آنکه یک گروه یا یک قبیله بر دیگری برتری جوید. کلمه لتعارفوا از باب تفاعل است و می‌دانیم که باب تفاعل در موردی به کار می‌رود که فعل دو طرفی باشد. در آیه فوق نیز منظور این است که افراد به طور متقابل یکدیگر را بشناسند، یعنی هدف از قبیله‌ها و انشعاب‌ها این بوده که افراد جامعه بشری همدیگر را بشناسند.
از دیدگاه قرآن ملاک برتری انسانی بر انسان دیگر افزونی مال و اولاد نیست. قرآن مشرکان را که افزونی اموال و اولاد خود را موجب تقرب خود به خدا می‌دانستند خطاب قرار داده و می‌گوید:
وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا؛ اموال و اولاد شما موجب تقرب شما به ما نمی‌شود، مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند. (سباء 37)
از دیدگاه قرآن آن گاه مال و اولاد می‌تواند برای انسان موجب برتری شود که انسان آن‌ها را در مسیر خدا به کار بندد. یعنی مال خود را در راه خدا انفاق کند، اولاد خود را شایسته تربیت کند، و آن‌ها را فردی مفید برای مکتب قرآن بارور سازد. و گرنه صرف مال داشتن و اولاد داشتن نه تنها امتیازی برای انسان ایجاد نمی‌کند که گاه موجب ضلالت و گمراهی انسان نیز می‌شود. انسانی که به خاطر مال و اولاد، خدا را فراموش می‌کند؛ در مسیر او قدم بر نمی‌دارد؛ انفاق نمی‌کند؛ در سازندگی جامعه خود قدمی برنمی‌دارد؛ نه تنها تقربی به خدا پیدا نکرده است که سخت از مبدأ وجود خود دوری گزیده و به وادی کفر و شرک و نفاق افتاده است.

پی‌نوشت‌ها

1- منشور جاوید قرآن، ج 4، صص 268-269.
2- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج 12، ص 187.
3- تفسیرالمیزان، ج 25، صص 265-266.
4- تفسیرالمیزان، ج 32، ص 242.
5- المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 13، ص 164.
6- تفسیر نمونه، ج 3، ص 245.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: ارزش و مقام انسان از نگاه قرآن ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 48
نویسنده : حسینی
بحثی درباره‌ی اصطلاح فطرت

بحثی درباره‌ی اصطلاح فطرت

کلمه فطر از نظر لغوی به معنای شکافتن است. طبرسی مفسر معروف آن را به معنای شکافتن طولی می‌داند. در بسیاری از آیات قرآنی نیز به معنای آفریدن آمده است. مثل آیه

بحثی درباره‌ی اصطلاح فطرت


نویسنده: عبدالله نصری

کلمه فطر از نظر لغوی به معنای شکافتن است. طبرسی مفسر معروف آن را به معنای شکافتن طولی می‌داند. در بسیاری از آیات قرآنی نیز به معنای آفریدن آمده است. مثل آیه
وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؛ من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است. (انعام 79)
مؤلف قاموس قرآن می‌گوید:
«با در نظر گرفتن معنای اولی فطر، افریدن از آن نظر فطر نامیده شده که خداوند موجودات را با شکافتن می‌آفریند. تخم مرغ تخم و جنبندگان دیگر شکافته شده بچه‌های آن‌ها به دنیا می‌آیند، حبوبات در زیر خاک شکافته شده و روییده، مبدل به ساقه‌ها، برگ‌ها و حبوبات دیگر می‌شوند...» (1)
کلمه فطرت نیز بر وزن فعله است که در زبان عربی برای بیان کیفیت فعل به کار می‌رود و از آن کیفیت ایجاد و وجود شی مراد می‌شود.
در قاموس اللغه در تعریف واژه فطرت چنین آمده است:
اَلفِطرَةُ: اَلخِلقَهُ الَّتی خُلِقَ عَلَیهاالمَولُودُ فی رَحِمِ اُمِّهِ؛ فطرت عبارت است از آفرینشی که بر اساس آن فرزند در رحم مادرش آفریده می‌شود.
فرهنگ اقرب الموارد نیز فطرت را چنین معنا کرده است:
اَلفِطرَةُ هِی‌الصِّفَهُ‌الَّتی یَتَّصِفُ بِها کُلُّ مَولُودٍ فِی اَوَّلِ زَمانِ خِلقَتِهِ؛ فطرت عبارت است از صفتی که هر فرزندی در آغاز آفرینش خود به آن متصف می‌شود.
المنجد (2) نیز چنین تعریف را از فطرت بیان کرده است:
الصِّفَهُ‌الَّتی یَتَّصِفُ بِها کُلُّ مَوجُودِ فِی اَوَّلِ زَمانِ خَلقِهِ؛ صفتی است که هر موجودی در آغاز آفرینش خود به آن متصف می‌شود؟
در فرهنگ فارسی، شادروان دکتر معین فطرت را چنین معنا کرده است:
«1. آفرینش، 2. ابداع و اختراع، 3. صفتی که هر موجودی در آغاز خلقتش داراست، طبیعت، سرشت.» (3)
بنابر تعاریف فوق می‌توان گفت که فطرت عبارت است از صفات و خصوصیاتی که لازمه خلقت انسان بوده و از آغاز آفرینش در نهاد انسان نهاده شده است.
به بیان دیگر از نظر اصطلاح کلمه فطرت به معنای سرشت اولی یا طبیعت انسانی است، یعنی مجموعه نیروها و قوا و استعدادهایی که از سوی آفریدگار جهان در نهاد و ذات انسان قرار داده شده است.
استاد محمدتقی جعفری این تعریف را از فطرت ارائه می‌دهند:
«فطرت عبارت است از جریان طبیعی و قانونی نیروهایی که در انسان به وجود می‌آید. بنابراین برای هریک از نیروهای غریزی و مغزی و روانی فطرتی وجود دارد که جریان طبیعی و منطقی آن نیرو می‌باشد.» (4)
به بیان دیگر می‌توان گفت که فطرت عبارت است از مجموعه استعدادها و گرایش‌های روانی انسان که خداوند در جهت هدایت تکوینی انسان آن‌ها را آفریده است.
با درنظر گرفتن تعریف فوق همه استعدادها و نیروهای درونی انسان را باید جزو فطریات وی دانست. چه گرایش‌های مثبت درونی و چه گرایش‌هایی که به ظاهر منفی به نظر می‌رسند همگی جزو فطرت و سرشت اولی انسان به شمار می‌روند. و این تفسیر صحیحی به نظر نمی‌رسد که گرایش‌های نیک و خیر را جزو فطرت انسان دانسته و گرایش‌هایی را که به ظاهر بد و شر به نظر می‌رسند جزو غریزه به حساب آوریم، چرا که در بسیاری از موارد کلمه غریزه مترادف با فطرت به کار می‌رود.
در این جا باید به دو نکته مهم اشاره کرد.
نکته اول اینکه در قرآن کریم علاوه بر کلمه فطرت، کلمه جبلت نیز معادل با آن به کار رفته است. از جمله در آیات زیر:
وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ؛ از خدایی که شما و صاحبان جبلت‌های گذشته را آفرید بترسید. (شعرا 184)
وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِیرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ؛ گروه بسیارى از شما را از (فطرت هدایت) گمراه کرد آیا تعقل نمی‌کنید. (یس 62)
در این دو آیه کلمه جبلت به معنای فطرت و سرشت به کار رفته است. کلمه جبلة در اصل به معنای که است و به جماعت زیاد هم که در عظمت مانند کوه هستند گفته می‌شود. همچنین به فطرت انسان جبلت گفته شده به خاطر آنکه غیرقابل تغییر است، و به بیان دیگر همچون کوه نمی‌توان آن را تغییر داد.
نکته دوم اینکه تعریف فوق از فطرت به معنای عام کلمه است، نه به معنای آن، چرا که در معنای عام فطرت همه استعدادهای انسانی چه مثبت و چه منفی منظور شده است، در حالی که در معنای خاص آن فقط استعدادهای مثبت مورد نظر است و بس. در قرآن کریم اصطلاح فطرت به معنای خاص آن به کار رفته است. یعنی فطرت در قرآن تنها شامل استعدادهای مثبت- آن هم استعداد خداجویی و خداشناسی- بشر است. در آیه شریفه «فِطرَةَالله الَّتی فَطَرَالنّاسَ عَلَیها» که تنها آیه‌ای است که در آن کلمه فطرت به کاررفته است، و ذاتیات مثبت انسان منظور شده است. و از این روی فطرت انسانی در قرآن و احادیث اسلامی همواره سالم و پاک به حساب آمده است.
ما از استعدادهای منفی انسان تعبیر به «طبیعت منفی انسان» کرده‌ایم. برخی نیز از استعدادهای منفی انسان تعبیر به شهوت یا هوا نموده‌اند. در قرآن کریم این هر دو اصطلاح به کار آمده است. از جمله:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ؛ به دنبال آنان افرادی جانشین آن‌ها شدند که نماز را مهمل گذاشته و از هوس‌ها پیروی کردند. (مریم 59)
وَیرِیدُ الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیلًا عَظِیمًا؛ كسانى كه از شهوات پیروی می‌کنند می‌خواهند که با لغزش بزرگ بلغزند (نسا 27)
وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنَا؛ از هوا و هوس‌های کسانی که آیات ما را تکذیب کردند پیروی مكن! (أنعام 150)
در این آیات و سایر آیاتی که کلمات شهوت و هوا به کار رفته است بیشتر به معنای فعلیت رسیدن استعدادهای منفی انسان می‌باشد. یعنی هرگاه که جنبه‌های منفی وجود انسان رشد پیدا کند از آن تعبیر به هوا یا شهوت می‌شود.

تعریف غریزه

کلمه غریزه در قرآن به کار نرفته، ولی در نهج البلاغه، علی (علیه السلام) این کلمه را به کار برده است. از جمله در خطبه 91 دوباره این کلمه به کار رفته است که با توجه به محتوای خطبه می‌توان از آن تعبیر به سرشت کرد. متن کلام علی (علیه السلام) چنین است:
المُنشِیءُ أصنافَ اَلاَشیاءِ بِلا رَویَّةِ فکَرٍ آلَ اِلیَها، وَلا قَرِیَحةِ غَریزَةٍ أضمَرَ عَلَیها؛ موجودات را بدون احتیاج به تفکر و اندیشه و بدون غریزه‌ای که در درون پنهان داشته باشد ایجاد کرد.
وَ فَرَّقَها اَجاسا مُختَلِفاتِ فِی‌الحُدودِ وَالاقدارِ، وَ الغَرَائِزِ وَاَلهَیئاتِ، بَدایا خَلائِقَ أحکَمَ صُنعَها، وَفَطَرَها عَلی ما ارادَ وَ أبتدَعَها؛ موجودات را به اجناس مختلفی از نظر حدود، اندازه، غرایز، و اشکال و هیئت تقسیم نمود. مخلوقات را آفرید و در آفرینش آن‌ها حکمت را به کار بست، و آن‌ها را آن گونه که می‌خواست ابداع نمود.
در فرهنگ فارسی در معنای غریزه چنین آمده است:
«1. سرشت، طبیعت (اعم از خیر و شر)
2. از نظر فلسفه و اخلاق: «ملکه‌ای است که از آن صفات ذاتی صادر شود، و خوی (خلق) بدان نزدیک است، جز اینکه در خوی اعتیاد مداخله دارد ولی در غریزه چنین نیست.»
3. از نظر روان‌شناسی: غریزه «استعدادی است که حیوان را خود به خود- یعنی پیش از تجربه- به اجرای اعمال مفید و با معنی و پیچیده برمی‌انگیزد، و قوای او را بدون احتیاج به اکتساب تعدیل می‌کند، چنان که جوجه را فوری به دانه چیدن و مرغ را به آشیانه ساختن و طیور را به ییلاق و قشلاق یا تمیز خطر از دور وا می‌دارد...» (5)
غریزه در موارد زیر نیز امروزه به کار می‌رود:
1. غریزه بیشتر در مورد حیوانات به کار می‌رود، یعنی بیشتر در مورد ویژگی‌ها و خصوصیات ذاتی حیوانات به کار می‌رود.
2. غریزه در مورد ویژگی‌هایی به کار می‌رود که حالت ناخودآگاه دارد.
مانند کارهایی که حیواناتی چون مورچه و موریانه و زنبور عسل انجام می‌دهند.
به اعمالی که حیوانات برای جمع آوری غذا و تولید نسل و دیگر کارها انجام می‌دهند کارهای غریزی گفته می‌شود.
3. گاه غریزه در مورد مشترکات انسان و حیوان به کار می‌رود. به طور مثال امور جنسی که میان انسان و حیوان مشترک است می‌گویند غریزی است.
طرفداران روان‌شناسی اجتماعی در تفسیر غریزه ملاک‌های سه‌گانه زیر را ارائه کرده‌اند:
«ملاک اول وجود پیوستگی و استمرار میان نوع خاصی از رفتار در بشر و رفتار انواع جانوران دیگر، خلاصه رفتار میمون‌های آدم نماست... ملاک دوم این که کشف پایه‌ای بیوشیمیک یا فیزیولوژیک در فلان رفتار دلیل دیگری بر وجود عنصری غیراکتسابی در آن رفتار است... ملاک سوم، ملاک همگانی بودن است. کشف اینکه رفتاری در تمام جوامع بشری با وجود تفاوت فرهنگ آن‌ها مشترک است، دلیل نیرومندی بر ثبات آن رفتار است...» (6)
اگر بخواهیم ملاک‌های سه گانه فوق را برای غریزه بپذیریم، دیگر این معنا از غریزه را نمی‌توان مترادف با فطرت دانست، چرا که با این وجوه، اشتراک و افتراقی میان غریزه با فطرت وجود دارد.
وجه اشتراک میان فطرت و غریزه این است که هر دو جنبه عمومی و همگانی دارند، یعنی در همه افراد دیده می‌شوند. اما اختلاف این دو در دو چیز است:
اول اینکه غریزه هم از اختصاصات حیوان است و هم انسان. مثلاً غرایز و نیازهای اولیه چون میلی به خوراک و پوشاک و نیاز جنسی هم در حیوان یافت می‌شوند و هم در انسان، در حالی که امور فطری مختص به انسان است.
دوم آنکه غریزه پایه و مبنای بیوشیمیکی و فیزیولوژیکی دارد، درحالی که امور فطری از چنین ویژگی برخوردار نیستند. به طور مثال برای غریزه جنسی می‌توان پایه‌ای فیزیولوژیکی چون هورمون‌ها را سراغ گرفت، در حالی که برای میل به زیبایی و میلی به راستی و درستی نمی‌توان پایه‌ای فیزیولوژیکی جستجو کرد. از نظر روان‌شناسی اگر میان غریزه و فطرت به صورت فوق فرق قایل شویم، یعنی غریزه را از مشترکات انسان و حیوان دانسته و برای آن ریشه‌ای فیزیولوژیکی قایل شویم کمتر دچار اشتباه خواهیم شد. یعنی هر گرایشی که میان انسان و حیوان مشترک باشد، و بنای مادی و فیزیولوژیکی داشته باشد از آن به عنوان غریزه نام ببریم. و استعدادها و گرایش‌هایی را که از مختصات انسان هستند و مبنایی غیرمادی یعنی روحی دارند و از ابعاد نفس انسان می‌باشند امور فطری بدانیم.

پی‌نوشت‌ها

1- قاموس قرآن ج 5، ص 193.
2- المنجد، ص 588.
3- فرهنگ فارسی، ج 1، ص 2555.
4- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج 1، ص 141.
5- فرهنگ فارسی، ج 2 ص 2410.
6. روان‌شناسی اجتماعی، ج1، ص 93.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 57
نویسنده : حسینی
نیازهای انسان

نیازهای انسان

انسان دارای نیازهای متعددی است که ارضاء و اقناع آن‌ها موجب رشد و تکامل وی می‌شود. و اگر این نیازها به گونه صحیح ارضاء نشوند موجبات ناهماهنگی ابعاد شخصیت انسان را فراهم می‌آورند.

نیازهای انسان

نویسنده: عبدالله نصری

انسان دارای نیازهای متعددی است که ارضاء و اقناع آن‌ها موجب رشد و تکامل وی می‌شود. و اگر این نیازها به گونه صحیح ارضاء نشوند موجبات ناهماهنگی ابعاد شخصیت انسان را فراهم می‌آورند.
اینکه انسان چه نیازهایی دارد در میان مکاتب مختلف روان‌شناسی مورد گفتگو است. و روش این مقاله نیز ایجاب نمی‌کند که ما نظریات روان‌شناسان مختلف را مطرح سازیم، بلکه در اینجا به برخی از نیازهای انسانی پرداخته و نظرگاه قرآن را در این زمینه روشن می‌سازیم. ما قبل از آنکه به بحث پیرامون برخی از نیازهای انسانی بپردازیم چند نکته را خاطر نشان می‌سازیم:
1. قرآن کریم مجموعه نیازهای اصیل انسانی را در نظر می‌گیرد، نه آنکه برخی از نیازهای انسانی را در نظر آورده، برخی دیگر را به فراموشی بسپارد، و این از ویژگی‌ها و ابعاد جاودانه این کتاب مقدس است. بدون هیچ‌گونه مبالغه‌ای باید گفت که هیچ مکتبی را نمی‌توان سراغ گرفت که یک یا چند نیاز انسانی را به فراموشی نسپرده باشد. اسلام هم به نیازهای مادی انسان توجه دارد و هم به نیازهای اخلاقی و معنوی؛ هم به روح توجه دارد و هم به جسم؛ هم به عقل توجه دارد و هم به دل.
قرآن کریم نیازهای انسانی را هماهنگ با هم مطرح می‌کند، یعنی برای یک نیاز بیش از حد اصالت قایل نمی‌شود، در حالی که برای نیازی دیگر اصلاً ارزش و اعتباری را در نظر نگیرد. به بیان روشن‌تر این گونه نیست که مانند فرویدیسم برای نیاز جنسی و مانند مارکسیسم برای نیاز اقتصادی بیشترین ارزش و بها را قایل شود به گونه‌ای که بقیه نیازها تحت‌الشعاع یک نیاز قرار گیرد، و این نیاز واحد جهت دهنده همه نیازها باشد و یا عامل محرک وجود انسان و جامعه و تاریخ به شمار رود. این افراط‌گری‌های انسانسوز در شأن دیانت اسلام نیست.
2. از دیدگاه اسلام و قرآن هیچ یک از نیازهای انسانی هدف نیستند. اسلام اجاره نمی‌دهد تا انسان هستی خود را قربانی این نیازها سازد و یا به پرستش این نیازها بپردازد. این نیازها وسیله هستند و وسیله مهمی نیز می‌باشند برای رساندن انسان به سوی قله کمال و معنویت.
3. ارضای نیازها باید به روش معقول باشد. انسان نمی‌تواند هرگونه که بخواهد نیازهای خود را ارضاء سازد. به طور مثال انسان نیاز جنسی خود را باید با روش صحیح که ازدواج موقت یا دایم است برطرف سازد، نه آنکه دست به استمناء یا لواط یا زنا بزند. یا انسان نیاز اقتصادی خود را باید از طریق کار و کوشش برطرف سازد، نه از راه دزدی یا ربا یا کسب‌های حرام.
5. انسان نباید نیازهای خود را سرکوب کند. انسان مسلمان نمی‌تواند به نیاز جنسی خود بی‌تفاوت باشد. انسان مسلمان نباید نیاز اقتصادی خود را نادیده بگیرد. انسان مسلمان نمی‌تواند نسبت به مسایل اخلاقی بی‌تفاوت باشد.
نفس کشی از دیدگاه اسلام باطل است. ریاضت‌جویی و گوشه‌نشینی در اسلام ممنوع است. انسان باید هم به نیازهای فردی خود بپردازد و هم به نیازهای اجتماعی.
وَرَهْبَانِیةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیهِمْ؛ رهبانیت بدعتی است که ما بر آن‌ها مقرر نکردیم. (حدید 27)
ریشه و اساس همه مسایل فوق در این است که قرآن انسان را موجودی می‌داند چند بعدی که شکوفایی استعدادها و ابعاد وجودی وی در آن است که همه نیازها و استعداد و ابعادش در جهت هدف آفرینش هماهنگ با یکدیگر رشد پیدا کنند.
آری اسلام نه به نیازهای انسانی بی‌تفاوت است و نه آن‌ها را هدف اعلای حیات تلقی می‌کند، بلکه آن‌ها را وسایلی می‌داند در جهت رشد انسان که اگر در مسیر صحیح و به گونه‌ای مناسب ارضاء و اقناع شوند می‌توانند انسان را به سوی کمال بکشانند.
و اگر هر یک از نیازهای انسان تعدیل نشوند و یا سرکوب گردند، در وجود انسان عقده‌های فراوانی ایجاد خواهد شد که نه تنها خود که دیگران را نیز به سوی نابودی خواهد کشاند.

پرورش جسم

اسلام به جسم انسان بی‌توجه نیست، چرا که پرورش بدن انسان و سلامتی وی عامل مهمی برای رشد دیگر ابعاد انسان است. دستورالعمل‌ها و فرامینی که در اسلام برای صحت بدن انسان دیده می‌شود نشانگر آن است که اسلام به این مهم بی‌توجه نیست. مطهرات که در قرآن بر روی آن تأکید شده است به این انگیزه است که انسان به نظافت بدنش اهمیت بدهد و در جهت سلامتی بدنش بکوشد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‌گوید: «اِنَّ لِبَدَنَکَ عَلَیکَ حَقا»؛ «برای بدن تو، بر تو حقی است».
اسلام حتی به ورزش برای رشد بدن انسان توجه دارد و فقهای عظام نیز بابی را تحت عنوان «سبق و رمایه» به تیراندازی و سوارکاری اختصاص داده‌اند، و در این باب احادیث بسیاری را ذکر کرده‌اند: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی می‌گوید:
اَلمُؤمِنُ القَوی خَیرٌ وَ اَحَبُّ مِنَ‌المُؤمِنِ الضَّعیفِ؛ مؤمن نیرومند از مؤمن ضعیف بهتر و محبوب‌تر است.
این نکته را باید در نظر داشت که اگر اسلام به پرورش جسم انسان توجه دارد نه به این معنا است که خود بدن را هدف بداند و بخواهد قهرمان بپرورد، بلکه اسلام تقویت و رشد بدن را وسیله‌ای می‌داند برای رشد روح و روان، چرا که اسلام به تأثیر و تأثر متقابل جسم و روح اعتقاد داشته و سلامت بدن را زمینه‌ای مهم برای تکامل روح می‌داند. اسلام می‌خواهد انسان‌هایی نیرومند بسازد تا همراه با رشد دیگر ابعاد وجودی از رشدی هماهنگ و متعادل برخوردار باشند.
بنابراین اسلام، از یک سو بی‌توجه به بدن نیست و از سوی دیگر جسم و بدن انسان را هدف تلقی نمی‌کند، بلکه آن را وسیله‌ای می‌داند برای رشد دیگر ابعاد وجود انسان.

نیاز اقتصادی

یکی از نیازهای انسان، نیاز اقتصادی است. انسان برای ادامه حیات خود ناگزیر از آن است که به کار و کوشش پرداخته و نیازمندی‌های اقتصادی خود را برطرف سازد.
اهمیت نیازمندی‌های مادی انسان تا آنجاست که باید گفت هیچ مکتبی نمی‌تواند داعیه انسان‌سازی داشته باشد، مگر آنکه به نیازمندی‌های اقتصادی انسان توجه کرده و در رفع آن برنامه‌ای صحیح ارائه دهد. اسلام نظامی کامل و جامع برای رفع نیاز اقتصادی انسان ارائه داده است که در آن نه اثری از افراط است و نه اثری از تفریط.
قرآن انسان‌ها را دعوت به کار و کوشش می‌کند.
وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى وَأَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یرَى؛ و برای انسان جز کار و کوشش نباشد و قطعاً نتیجه کوشش وی دیده خواهد شد. (نجم 39-40)
اگرچه کار و کوشش در آیه فوق معنای عام دارد و هرگونه کار فیزیکی یا غیرفیزیکی، اقتصادی و یا غیراقتصادی را شامل می‌شود ولی یکی از مصادیق آن فعالیت‌های اقتصادی است.
فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ؛ روزی را از نزد خدا طلب کنید. (عنکبوت 17)
اسلام آن چنان اهمیتی برای ارضای نیاز اقتصادی انسان قایل است که پیامبر فقر را عاملی برای نزدیکی به کفر می‌داند.
«کادَالفَقر أن یَکُونَ کُفرا»
آری اسلام به نیازهای مادی انسان توجه داشته و می‌کوشد تا آن را به گونه‌ای صحیح ارضاء کند، اما نمی‌گذارد که این نیاز از مسیر خود دور شود، چرا که اگر انسان بخواهد از این نیاز در جهت ثروت اندوزی یا استثمار دیگران استفاده کند، از تکامل وجودی خویش بازخواهد ماند. بر همین اساس است که قرآن ثروت‌اندوزی را شدیداً نهی می‌کند.
وَالَّذِینَ یكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ینْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ، کسانی که طلا و نقره را می‌اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی‌کنند، آنان را به عذاب دردناکی بشارت بده (توبه 34)
وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاكُمْ؛ به آن‌ها (تنگدستان) از مال خداوند که به شما داده است بدهید. (نور 33)
قرآن نمی‌خواهد که انسان با ارضای این نیاز خود به خودکامگی دچار شود. قرآن نمی‌خواهد که انسان با پاسخگویی به یک نیاز، نیازهای دیگر خود را به فراموشی بسپارد.
از نظر قرآن این نیاز انسان باید به گونه‌ای ارضاء شود که عدالت اجتماعی را از میان نبرد. جمع شدن ثروت در دست عده‌ای معدود که موجب جلوگیری از ارضای نیازهای دیگر افراد جامعه شود ممنوع است. قرآن صریحاً می‌گوید که نباید ثروت در دست ثروتمندان باشد.
كَی لَا یكُونَ دُولَةً بَینَ الْأَغْنِیاءِ مِنْكُمْ (حشر 7)
قرآن می‌کوشد تا از این نیاز انسانی در جهت هدف حیات انسان بهره‌برداری کند. اینکه می‌بینیم در اسلام مالکیت خصوصی با شرایطی که دارد پذیرفته شده، تنها به انگیزه جهات اقتصادی نیست، بلکه جهتی مهمتر در پذیرش مالکیت خصوصی وجود دارد و آن اینکه:
انسان هنگامی می‌تواند رشد پیدا کند که هم بر سر دوراهی انتخاب قرار گیرد و هم از امکاناتی برخوردار باشد. اگر انسان در یک نظام بسته قرار گرفته باشد که از خود اختیاری در جهت صرف امکانات نداشته باشد و یا اصلاً امکاناتی در اختیارش نباشد تا بتواند از آن‌ها در جهت مثبت یا منفی استفاده کند، چگونه تکامل انسانی معنا پیدا می‌کند؟!
اسلام می‌خواهد که انسان در حد مشروع از مالکیت خصوصی برخوردار باشد، تا با آزادی اراده و اختیار از مالِ خود در راه خدا انفاق کند. انسانی که از امکانات اقتصادی برخوردار است و می‌تواند هم انفاق کند و هم نکند، اگر انفاق کند رشد پیدا خواهد کرد، و اگر نکند از رشد و کمال باز خواهد ماند.
مکاتبی که نظام اجتماعی آن‌ها نظامی بسته است، از آنجا که جلوی بهره‌گیری از امکانات و انتخاب‌های افراد انسان را می‌گیرند، در واقع بزرگترین مانع را بر سر راه رشد انسان ایجاد می‌کنند.
یکی از ابعاد انفاق که در قرآن بسیار بر روی آن تأکید شد این است که انسان از وابستگی‌ها و تعلق‌های مادی خود جدا شود تا عوامل مادی مانعی را بر سر راه حرکت او به سوی خدا ایجاد نکنند. قرآن راه رسیدن به خیر و نیکی را انفاق می‌داند و می‌گوید انسان هرگز به نیکی نخواهد رسید، مگر از آنچه که دوست دارد انفاق کند.
لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ؛ هرگز به نیکی دست نمی‌یابید، مگر آنکه از آن‌چه که دوست دارید انفاق کنید. آنچه را که انفاق می‌کنید خداوند بر آن آگاه است. (آل عمران 92)

نیاز به زندگی اجتماعی

یکی دیگر از نیازهای انسان نیاز به زندگی اجتماعی است. یعنی انسان به گونه‌ای آفریده شده که خواهان زندگی اجتماعی است. به بیان دیگر در نهاد و سرشت انسان گرایش به حیات اجتماعی نهفته است، نه آن که عواملی خارج از ذات انسان او را وادار سازد تا به قید و بندهای زندگی اجتماعی تن در دهد.
یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛ ‌ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت‌ها و قبیله‌هایی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. (حجرات 13)
در مقابل این نظریه، نظریه کسانی قرار دارد که می‌گویند انسان به طور فطری میل به زندگی اجتماعی ندارد، بلکه علل و عوامل برونی او را وادار به زندگی اجتماعی می‌نماید. طرفداران این نظریه می‌گویند چون انسان بنا به طبیعت اولیه خودخواهان سودجویی است و عقل و تجربه نیز به او می‌گوید که به دست آوردن منافع جز با تن دادن به زندگی اجتماعی میسر نیست، لذا بالاجبار به محدودیت‌های اجتماعی تن در می‌دهد. طبق نظریه اول زندگی اجتماعی انسان فطری و درون ذاتی است، ولی طبق این نظریه زندگی اجتماعی انسان اضطراری و برون ذاتی است.
آیه فوق با بیان «وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» به این مطلب اشاره نموده که آفرینش انسان به گونه‌ای است که گرایش به حیات اجتماعی دارد و فلسفه این گرایش نیز طبق همین آیه عبارت است از شناسایی متقابل افراد.
خداوند انسان‌ها را به گونه‌ای آفریده تا با تشکیل گروه‌های مختلف اجتماعی به شناسایی یکدیگر بپردازند.
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا؛ او کسی است که از آب بشر را آفرید و او را به صورت نسب و سبب قرار داد. (فرقان 54)
طبق این آیه نیز خداوند روابط نسبی و سببی را که موجبات ارتباط انسان‌ها را با یکدیگر فراهم می‌آورد در متن خلقت و آفرینش آن‌ها قرار داده است.

نیاز جنسی

یکی از تمایلات اساسی انسان نیاز جنسی است. ارضای صحیح غریزه جنسی نقش اساسی در آرامش روح و روان انسان دارد. و اگر این نیاز ارضاء نشود عوارض و ناراحتی‌های روحی فراوانی را برای شخص ایجاد خواهد کرد.
در افرادی که ازدواج نمی‌کنند دارای نابسامانی‌های روحی و اخلاقی بسیار هستند که از حرکات و سکنات آن‌ها می‌توان به این واقعیت پی برد.
ما قبل از آنکه نظر قرآن را در مورد این نیاز انسانی مطرح سازیم، به دو نظریه مغایر با قرآن اشاره می‌کنیم:
در مورد ارزیابی غریزه جنسی دو نظریه متضاد اراده شده است که یکی بسیار افراطی است و دیگری بسیار تفریطی، نظریه تفریطی در آیین‌هایی چون بوداییسم و مسیحیت تحریف شده وجود داشته است. از نظر پیروان این دو آیین علاقه جنسی ذاتاً پلید است. آمیزش جنسی حتی با همسر قانونی موجب تباهی و فساد است. در این نظریه میان پرهیزکاری و آمیزش جنسی تضاد وجود دارد، یعنی نمی‌توان هم پرهیز کار بود و هم متأهل، بلکه باید یکی را پذیرفت و دیگری را رها نمود.
البته کلیسا ازدواج را به انگیزه تولید نسل و جلوگیری از فحشا و فساد جایز می‌شمارد، ولی باید توجه داشت که این کار به هیچ وجه پلیدی ذاتی ازدواج را از بین نمی‌برد، بلکه فقط می‌تواند از بی‌بندوباری‌های جنسی جلوگیری کرده، به بقا و افزایش نسل کمک کند. برتراند راسل در باره تاریخچه این نظریه چنین می‌نویسد:
«باید توجه داشت که از همان روزگاران نخستین عناصر مخالف نیز در کنار سایر عناصر وجود داشت و همین عناصر سرانجام در آنجاهایی که مذهب مسیح و بودا قوت گرفت بر عناصر مخالف چیره شد. و سترمارک موارد بسیاری را در باب «این عقیده عجیب مبنی بر اینکه چیر ناپاک و معصیت باری در زناشویی و به طور کلی در روابط جنسی وجود دارد» ذکر می‌کند. در نقاطی هم که از تأثیر و نفوذ مذاهب بودا و مسیح برکنار بودند، همیشه بودند کاهنانی که عهد می‌کردند گرد ازدواج نگردند، هم چنانکه در میان یهود فرقه «حسیدیم» (Essenes) روابط جنسی را زشت و پلید می‌دانست. به نظر می‌رسد که این عقیده در اعصار قدیمه و حتی در میان محافلی که سخت با مسیحیت سر دشمنی داشته‌اند قوت و پیشرفت داشته است. در حقیقت، در امپراطوری روم گرایش شدیدی به سوی ریاصت و ریاضت کشی مشهور بود: در میان طبقه مهذب و با فرهنگ روم و یونان پیروی از «ابیقور» و یا اعتقاد به اصالت خوشی و خوشگذرانی از میان رفت و پیروی از حکمت «رواقیون» که پرهیز کاری باشد جانشین آن گردید. در قطعات مشکوکی که به کتاب مقدس نسبت می‌دهند تلقی تقریباً مرتاضانه‌ای نسبت به زن مشاهده می‌شود که با آن احساس قوی مردانه‌ای که در بخش‌های قدیم‌تر عهد عتیق به چشم می‌خورد بسیار فرق دارد. هوا خواهان فلسفه نوین افلاطونی نیز در این زمینه دست کمی از مسیحیان ندارند. این عقیده که ماده چیز زشت و پلیدی است از ایران به مغرب زمین رسید و با خود این عقیده را آورد که رابطه جنسی چیز ناپاک و کثیفی است. همین نظر، در حد متعارف خود، تلقی و نقطه نظر کلیساست.» (1)
نظریه افراطی در مورد غریزه جنسی را باید در اندیشه‌های فروید و برتراند راسل سراغ گرفت.
فروید تا آنجا در مورد غریزه جنسی افراط کرده است که می‌کوشد تا به تمام رفتارهای انسانی- از لحظه‌ای که از زهدان مادر خارج می‌شود تا آن هنگام که می‌میرد- رنگ جنسیت دهد. فروید بر این اعتقاد است که اگر کودک پستان مادر را می‌مکد، یا پسر به مادر و دختر به پدر محبت می‌ورزد، اگر نویسنده‌ای به خلق آثار ادبی می‌پردازد، اگر هنرمندی با قدرت خلاقه خود دست به ابداع یک اثر هنری می‌زند، منشأ همه کارها غریزه جنسی است، یعنی هر یک می‌کوشند تا تمایلات واپس رانده خود را ارضاء و اقناع کنند. فروید دامنه افراط‌گری را تا به آنجا کشانده که حتی انگیزه گرایش انسان به خدا را غریزه جنسی می‌داند. (2)
بعد از فروید باید از برتراندراسل نام برد. راسل نیز در افراط‌گری خود تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید باید مالکیت مرد نسبت به زن از میان برود. یعنی هیچ لزومی ندارد که یک زن فقط با یک مرد ازدواج کند. باید این حق را برای زن قایل شد که در یک زمان واحد با هر تعدادی از مردان که بخواهد آمیزش جنسی کند. البته برای آنکه مشخص شود که زن از کدام یک از مردان صاحب فرزند شده است، بر عهده زن است که یکی از این مردان را به ازدواج قانونی خود درآورده، به هنگام آمیزش با دیگران نیز از وسایل ضد بارداری استفاده نماید. راسل معتقد است که اگر این تئوری پیاده شود هم از ظلم و ستمی که در طول تاریخ به زن شده جلوگیری می‌شود و آزادی انسانی او به او بار می‌گردد، و هم با ارضای کامل غریزه جنسی دیگر هیچ‌گونه ناراحتی روحی برای طرفین پیش نمی‌آید. یعنی به این وسیله از بروز بسیاری از بیماری‌های روانی و مفاسد اخلاقی چون حسد و کینه جویی و... جلوگیری به عمل می‌آید. راسل خود در این باره چنین می‌گوید:
«استفاده از وسایل جلوگیری از بارداری، مسئله تولید نسل را به صورت عملی ارادی و اختیاری در آورده و آن را از صورت نتیجه خود به خودی آمیزش جنسی خارج ساخته است. به دلایل مختلف اقتصادی، یحتمل در آینده اهمیت پدر از لحاظ تربیت و اعاشه اطفال به مراتب کمتر از حال باشد، و رد آن صورت دلیلی نخواهد داشت که زن، مردی را که به عنوان معشوق یا صاحب خود برگزیده است به پدری فرزند خویش انتخاب کند. در آینده شاید زنان به سهولت بتوانند بی‌آنکه به سعادت خویش لطمه‌ای بزنند پدر فرزندانشان را با توجه به مسایل اصلاح نژاد انتخاب کنند و احساسات خصوصی و شخصی خود را در زمینه مناسبات جنسی با دیگران آزاد گذارند.» (3)
اما نظر قرآن درباره این نیاز. قرآن نه آن نظریه تفریطی را قبول دارد و نه این نظریه افراطی را. قرآن برای این غریزه ارزش و اصالت خاصی قایل است؛ نه به آن بی‌توجهی می‌کند و نه آن را به گونه‌ای که به صورت بی‌بندوباری جنسی در آید می‌پذیرد. قرآن کریم معتقد است که باید غریزه جنسی از راه صحیح آن که ازدواج است ارضاء شود و ارضای آن را به وسیله ازدواج صحیح موجب آرامش روانی انسان می‌داند.
وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً؛ و یکی از نشانه‌های او این است که از جنس خودتان همسری آفرید تا به وسیله او آرامش پیدا کنید و میان شما مهربانی و رحمت قرار داد. (روم 21)
قرن‌ها قبل از اینکه علوم روان‌شناسی و روانپزشکی به ارزش و اهمیت ارضای غریزه جنسی در آرامش روحی انسان دست یابند قرآن با بیان «لِتَسْكُنُوا إِلَیهَا» به اهمیت ارضای صحیح غریزه جنسی اشاره کرده است.
وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَنِینَ وَحَفَدَةً؛ و خداوند از (جنس) خودتان برای شما همسرانی قرار داد و برای شما از همسرانتان فرزندان و نوادگانی قرار داد. (نحل 72)
هدف اسلام تنها ارضای غریزه جنسی نیست، بلکه می‌خواهد در کنار آن کانون گرم خانوادگی را نیز که موجب رشد فرزندان می‌شود و از آلودگی‌های اجتماعی جلوگیری به عمل می‌آورد، ایجاد کند. قرآن انسان را چونان حیوان تصور نمی‌کند تا هرگونه که خواست این نیاز را ارضاء کند. قرآن می‌خواهد تا در کنار ارضای این نیاز انسان تعالی پیدا کند، و به روحیه‌ای سرشار از مهر و محبت دست‌یابد. سفارش قرآن نیز برای به ازدواج در آوردن افراد مجرد به منظور تحقق همین اهداف است.
وَأَنْكِحُوا الْأَیامَى مِنْكُمْ؛ مردان و زنان مجرد را به ازدواج یکدیگر درآورید (نور 32)
قرآن می‌خواهد که انسان از مجرای ارضای غریزه جنسی، به تولید نسل بپردازد، نه آنکه این غریزه را در جهت منفی تلف نماید.
نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ؛ زنان محل بذرافشانی شما هستند، شما هرگاه که خواستید با آن‌ها آمیزش نمایید. (بقره 223)
قرآن مانند فروید و راسل غریزه جنسی را از صورت یکی از نیازهای انسانی خارج نمی‌سازد تا همه ابعاد وجود انسان تحت‌الشعاع این نیاز قرار گیرد، بلکه در حد معقول برای این نیاز اصالت قایل شده است و اجازه نمی‌دهد تا این نیاز همچون بتی در آید که همه ابعاد وجود انسان را از مسیر اصلی‌شان خارج سازد و خود حاکم بر همه آن‌ها گردد. قرآن غریزه جنسی را وسیله‌ای می‌داند تا انسان با بهره‌برداری صحیح از آن بتواند در جهت هدف حقیقی حیات حرکت کند. کسی که از این نیاز بهره‌برداری صحیح نمی‌کند، یعنی دست به زنا یا لواط می‌زند، در واقع گامی برخلاف هدف حیات خویش برداشته است. برای اینکه به اهمیت این نیاز از دیدگاه اسلام بیشتر پی‌ببریم حدیثی را از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می‌کنیم:
ان فی بضع احد کم صدقة (لاجرا) قالوا: یا رسول الله ان احدنا لیأتی شهوته ثم یکون له علیها اجر؟ قال: ارائیتم لو وضعها فی حرام أکان علیه وزر؟ قالوا: نعم. قال: فاذا وضعها فی حلال فله علیها اجر؛ یعنی در عمل زناشویی و ارضای غریزه جنسی برای شما اجر و پاداشی است. عرض کردند یا رسول الله آیا اینکه یکی از ما شهوت خود را ارضاء می‌سازد برای آن اجر و پاداشی است؟ پیامبر فرمود: آیا اگر در مورد حرام به این عمل اقدام نماید بر او گناهی است؟ عرض کردند: آری، فرمود: اگر در مورد حلال غریزه جنسی خود را ارضاء نماید پس برای او اجر و پاداشی خواهد بود. (4)

زیبایی‌جویی

یکی از نیازهای اصیل روح انسانی زیبایی‌جویی است. انسان ذاتاً زیباجو است و از زیبایی‌های عالم آفرینش لذت می‌برد و می‌کوشد تا از زیبایی‌ها و زینت‌های جهان استفاده کند. البته مظاهر زیبایی در جوامع مختلف و در میان اقوام گوناگون متفاوت است. چه بسا چیزی در جامعه‌ای یا برای افرادی زیبا باشد و همان چیز در جامعه‌ای دیگر یا برای افرادی دیگر زشت باشد ولی به هر جهت در وجود این میل که انسان چیزی را زیبا می‌داند و خواهان آن است و چیز دیگری را زشت دانسته، از آن دوری می‌کند، شکی نیست.
از دیدگاه قرآن کریم هم انسان زیباجو آفریده شده و هم جهان هستی زیبا خلق شده است تا این نیاز درونی انسان ارضاء و اقناع بشود.
آیات زیر نشانگر آن است که موجودات جهان آفرینش برای ارضای میل زیباجویی انسان زیبا آفریده شده است:
أَفَلَمْ ینْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَیفَ بَنَینَاهَا وَزَینَّاهَا؛ آیا به آسمان كه در بالای سرشان قرار گرفته است نمی‌نگرند که چگونه آن را ساختیم و با زیبایی آن را آراستیم. (ق 6)
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَهَا؛ ما آنچه را که بر روی زمین است به عنوان زینت برای آن قرار دادیم. (کهف 7)
وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِیا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیةً تَلْبَسُونَهَا؛ او کسی است که دریا را مسخر قرار داد تا از گوشت تازه آن بخورید و از آن وسایل زینتی را برای پوشش استخراج کنید. (نحل 14)
خلاصه از نظر قرآن کریم جهان آفرینش زیباست. درخت‌های سرسبز و خرم زیباست، گل‌های رنگارنگ زیباست، آواز پرندگان زیباست، آسمان و ستارگانش همه و همه زیبا هستند.
با در نظر گرفتن آیات فوق که به انسان‌ها گوشزد نموده است که به زیبایی‌های جهان طبیعت بنگرید و از آن‌ها استفاده کنید می‌توان دریافت که میل به زیباجویی در نهاد و فطرت انسان نهفته شده است، زیرا در غیر این صورت هرگز خداوند دستور به توجه به زیبایی‌های جهان آفرینش نمی‌داد.
قرآن کریم از آنجا که برای نیازهای اصیل انسانی ارزش قایل است و در جهت صحیح، بهره‌برداری از آن‌ها را تأکید می‌کند به این نیاز نیز بی‌توجه نیست.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ؛ بگو چه کسی زینت‌های خداوند را که برای بندگان خود آفریده و روزی‌های پاکیزه را حرام کرده است. (اعراف 32)
قرآن استفاده از لباس زیبا، زینت آلات مختلف، به کار بردن عطر را در حد معقول جایز دانسته است و به مسلمانان سفارش کرده تا از آن‌ها استفاده کنند.
قرآن با نظر راهبان و صوفیانی که زینت‌های الهی را تحریم می‌کنند، از غذاهای حلال دوری می‌جویند، از پوشیدن لباس‌های زیبا خودداری می‌کنند و پرهیز از این امور را نشانه زهد و تقوا می‌دانند مخالف است. از نظر اسلام اگر این امور بد بودند و حرام، خدا آن‌ها را نمی‌آفرید. اگر زینت‌ها و زیورهای الهی در جهت مصالح و منافع بشر نمی‌بودند، خداوند گرایش به آن‌ها را در درون بشر ایجاد نمی‌کرد. یعنی لزومی نداشت انسان دارای حس زیباجویی باشد تا به سوی امور زیبا کشانده شود.
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید چیزهای پاکیزه را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام نکنید، و از حد تجاوز ننمایید، زیرا خداوند متجاوزان را دوست نمی‌دارد. (مائده 87)
از نظر قرآن و جهان‌بینی اسلامی فرد مسلمان حق ندارد که مواهب الهی را از خود دور سازد. مسلمان حق ندارد که نعمت‌های الهی را بر خود حرام نماید، چرا که اگر انسانی بخواهد حلال‌ها را برای خود حرام نماید، چنین انسانی از حدود الهی تجاوز کرده است. شأن نزول آیه فوق نمایشگر اهمیت استفاده از نعمت‌های الهی و زینت و زیورهاست:
«روزی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره رستاخیز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهی بیاناتی فرمود، این بیانات مردم را تکان داد و جمعی گریستند. به دنبال آن جمعی از یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفتند، پاره‌ای از لذایذ و راحتی‌ها را بر خود تحریم کرده و به جای آن به عبادت بپردازند، امیرمؤمنان (علیه السّلام) سوگند یاد کرد که شب‌ها کمتر بخوابد و مشغول عبادت باشد. بلال سوگند یاد کرد که همه روز، روزه باشد. عثمان‌بن مظعون قسم یاد کرد که آمیزش جنسی را با همسر خویش ترک گوید و به عبادت بپردازد. روزی همسر عثمان‌بن مظعون نزد عایشه آمد. او زن جوان و صاحب جمالی بود. عایشه از وضع او متعجب شد و گفت: چرا به خودت نمی‌رسی، و زینت نمی‌کنی؟! در پاسخ گفت برای چه کسی زینت کنم؟ همسرم مدتی است که مرا ترک گفته و رهبانیت پیش گرفته است. این سخن به گوش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آیند. هنگامی که مردم در مسجد اجتماع کردند، بالای منبر قرار گرفت، پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: چرا بعضی از شما چیزهای پاکیزه را بر خود حرام کرده‌اید؟ من سنت خود را برای شما بازگو می‌کنم، هرکس از آن روی گرداند از من نیست، من قسمتی از شب را می‌خوابم و با همسرانم آمیزش دارم و همه روزها را روزه نمی‌گیرم. آگاه باشید من هرگز به شما دستور نمی‌دهم که مانند کشیشان مسیحی و رهبان‌ها ترک دنیا گویید، زیرا این گونه مسایل و همچنین دیر نشینی در آیین من نیست. رهبانیت امت من در جهاد است. (اگر می‌خواهید ترک دنیا گویید چه بهتر که در راه سازنده‌ای همچون جهاد باشد.) بر خود سخت نگیرید، زیرا جمعی از پیشینیان شما بر اثر سخت گرفتن بر خود هلاک شدند. آن‌ها که سوگند یاد کرده بودند این امور را ترک کنند، برخاستند و گفتند:‌ ای پیامبر، ما در این راه سوگند یاد کرده‌ایم وظیفه ما در برابر سوگندمان چیست؟ آیه فوق نازل شد و به آن‌ها پاسخ گفت.» (5)
نکته شایان توجه در آیه فوق این است که خداوند کار برخی صحابه پیامبر را با آنکه انگیزه‌ای جز تقوا و تقرب به خدا نداشتند مصداق «اعتداء» و «تجاوز» به شمار آورده است، چرا که آن‌ها در تشخیص معیارهای الهی به خطا رفته بودند.

نیاز اخلاقی

یکی از نیازهای انسانی، نیاز اخلاقی او است. براساس این نیاز، انسان چیزهایی را خیر و خوب تلقی کرده، جویای آن‌هاست و چیزهایی را شر و بد دانسته، به نفی و طرد آن‌ها می‌پردازد. اگرچه مصادیق خوب و بد، خیر و شر، فضیلت و رذیلت بر اثر عواملی چند متغیر است، اما در اینکه انسان ذاتاً دوستدار فضایل است شکی نمی‌توان کرد.
در طول تاریخ همواره افراد انسانی دوستدار عدالت و انصاف و وفای به عهد و راستگویی و امانتداری و ده‌ها نوع دیگر از ارزش‌های اخلاقی بوده‌اند، تا جایی که بسیاری از آن‌ها در راه این ارزش‌ها جان خود را از دست داده‌اند.
ارزش‌های اخلاقی از جمله اصول ثابته طبیعت انسانی می‌باشند که ریشه در نهاد افراد بشر دارند و هر فردی خواهان آن‌هاست. به طور مثال هر انسانی دوستدار عدالت است، حتی اگر خودش ظلم و ستم کند و حقوق دیگران را پایمال سازد دوست دارد که اگر خواستند او را مجازات کنند، در مورد او ظلم و ستمی نکنند. هر انسانی راستگویی و وفای به عهد را دوست دارد، حتی اگر فردی دروغ بگوید و یا در عهد و پیمان‌های خود وفادار باشد دوست دارد که در رابطه‌ای که با دیگران دارد به راستگویی و وفای به عهد با او عمل کنند.
قرآن کریم به نیاز اخلاقی انسان سخت توجه کرده است. اهمیت پرورش این بعد تا آنجاست که پیامبر هدف بعثت خود را تکمیل اخلاق انسان‌ها می‌داند.
اِنَّما بُعثِتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ؛ همانا من برای تکمیل مکارم اخلاق مبعوث شدم.
آیات اخلاقی قرآن فراوان است و ما در اینجا فقط به چند اشاره می‌کنیم:
اهمیت حسن معاشرت و خوشخویی تا آنجاست که قرآن به پیامبر می‌گوید اگر بد خوی و سخت دل بودی مردم از کنار تو پراکنده می‌شدند:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛ (ای پیامبر) به سبب رحمت خداست که نسبت به آن‌ها نرم خوی شدی و اگر تندخو و سخت دل می‌بودی از اطراف تو پراکنده می‌گشتند. (آل عمران 159)
وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا؛ بندگان خدای رحمان کسانی هستند که با تواضع بر روی زمین راه می‌روند و هنگامی که جاهلان ایشان را خطاب کنند با (زبان خوش) و سلامت جواب دهند. (فرقان 63)
در نظام اخلاقی قرآن همه مفاهیم اخلاقی مطرح شده است. طریقه سخن گفتن، طریقه راه رفتن، طریقه نشستن، روش برخورد با دوستان، روش برخورد با دشمنان، طریقه احسان مال و... همه از جمله ارزش‌های اخلاقی هستند که قرآن به آن‌ها اشاره کرده است.
قرآن کریم با طرح ارزش‌های اخلاقی خود نمی‌خواهد که تنها نیازی را برطرف سازد، بلکه می‌خواهد با پاسخگویی صحیح به این نیاز، انسان را به سوی رشد و کمال بکشاند، چرا که در بسیاری از مکاتب نیز سخن از ارزش‌های اخلاقی به میان آمده است، بدون آنکه این ارزش‌ها موجب رشد و تعالی انسان شود. در برخی از مکاتب از این جهت انسان باید به ارزش‌های اخلاقی عمل کند تا در جامعه برخورد و تزاحمی پیش نیاید. به طور مثال یک فرد باید به این جهت راستگویی و امانتداری را پیشه کند که دیگران نیز به هنگام ضرورت با او به راستگویی و امانتداری وفا کنند، بدون آن که این فرد را انگیزه‌ای متعالی به سوی این ارزش‌ها بکشاند. اما در اسلام این چنین نیست، زیرا که قرآن برای انسان انگیزه‌ای متعالی در نظر می‌گیرد تا فرد همراه با عملکردهای اخلاقیش ساخته شود. قرآن نمی‌گوید که ‌ای انسان برای سودجویی به راستگویی و امانتداری اقدام کن، بلکه می‌گوید این‌ها از ارزش‌های الهی هستند که اگر انسان در جهت خدا به آن‌ها اقدام کند از کمال وجودی برخوردار خواهد شد. قرآن نمی‌خواهد ارزش‌های اخلاقی را در رابطه با نفس اماره مطرح سازد، بلکه می‌خواهد این ارزش‌ها در خدمت نفس مطمئنه انسان درآیند.

عواطف انسانی

اسلام به عواطف انسانی توجه داشته و هیچ گاه آن‌ها را نادیده نمی‌گیرد، چرا که قرآن برای انسان بعدی به نام قلب و دل قایل است، و انسان را موجودی می‌داند که عواطفش مکمل عقل و اندیشه‌اش می‌باشد.
قرآن خود نمونه‌هایی را نشان می‌دهد که دارای عواطف انسانی شدید بودند. از جمله آنکه حضرت «یعقوب» (علیه السلام) با وجود آن که پیامبر بود در فراق فرزندش حضرت یوسف (علیه السلام) آن قدر گریه کرد که چشمانش را از دست داد و این مسئله نیز نه منافاتی با پیامبری وی داشت و نه منافاتی با «صبر جمیل، آن بزرگوار.
یعقوب (علیه السلام) همواره شکرگزار خدا بود و هیچ‌گاه سخنی را که نشانه ناشکری و ناسپاسی باشد بر زبان جاری نمی‌ساخت. رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز هنگامی که ابراهیم فرزند خردسالش را از دست داد در سوگ او اشک ریخت. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگامی که فرزندش را به خاک می‌سپرد، دچار اندوه شدید شد؛ یارانش که از شدت تأثر او متعجب شده بودند گفتند یا رسول‌الله شما که ما را از گریستن نهی می‌کردید پس چرا خودتان اشک می‌ریزید؟ حضرت در جواب فرمودند:
تَدمَعُ‌العَینَ وَ یَحزَنُ‌القَلبَ وَ لانَقَولُ ما یَسخِطُ الرَّبَّ؛ چشم می‌گرید و قلب اندوهناک می‌شود ولی چیزى که خدا را به خشم آورد نمی‌گویم.
آری از آنجا که در وجود انسان قلب قرار داده شده است گریستن در سوگ عزیزان یا خوشحالی به هنگام به دست آوردن موقعیّتی خطا نیست، بلکه آنچه خطاست، این است که انسان به هنگام حادثه ناگوار بیش از حد خود را ناراحت سازد تا جایی که زبان به کفرگویی بگشاید و یا به هنگام به دست آوردن نعمتی آن چنان خوشحال شود که خدا را به فراموشی سپرده و به کفران نعمت دچار شود.

پی‌نوشت‌ها

1- زناشویی و اخلاق، صص 38-39.
2- نگاه کنید به دیگر نوشته ما خدا در اندیشه بشر، صص 95-114.
3- زناشویی و اخلاق، ص 249.
4- اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول: تربیت، ص 47.
5- تفسیر نمونه، ج 5، ص 60، مجمع‌البیان، ج 3، صص 225-2256.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: نیازهای انسان ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 47
نویسنده : حسینی
تحقیق درباره دارچین

خواص دارچین

*****************************************

دانشمندان سال هاست بر این باورند کهدارچینمی تواند از افزایش بیش از حد قند خون جلوگیری کند و بدن را در برابر مقاومت به انسولین محافظت نماید. این موضوع فاکتور خطری برای دیابت محسوب می شود. اما اینکه دارچین چگونه می تواند چنین کاری را انجام دهد دقیقا مشخص نبود.

با اینکه برخی ازمطالعات انجام شده اثر قوی را در مورد دارچینگزارش کرده اند اما سایر مطالعات قطعی نیستند.

تحقیقجدیدی که در نشست سالانه زیست شناسی مولکولی و بیوشیمی در آمریکا بیان شد مکانیسم احتمالی برای این اثرات را پیشنهاد می کند و از این ایده که دارچین نیروگاه سوخت و ساز بدن است حمایت می نماید.

در حقیقت دانشمندان بر این باورند که مزایای این ادویه ممکن است فراتر از کنترل سطح قند خون باشد.

امی استاکرت سال هاست که دارچین را مورد بررسی قرار داده است. در سال ۲۰۱۵، تحقیق و پژوهش او نشان داد افراد مبتلا به دیابت نوع ۲ که به صورت روزانه ازمکمل های حاوی دارچیناستفاده کرده بودند کاهش قابل توجهی در سطح قند خون خود نسبت به افرادی که از دارونماها استفاده کرده بودند داشتند.

برخی از این اثرات حتی بعد از اینکه شرکت کنندگان مصرف مکمل ها را قطع کردند نیز ادامه داشت. این موضوع نشان می دهد که تغییرات ادامه دار در سطح سلولی آغاز شده است.

دکتر امی استاکرت در این باره می گوید: ما به این موضوع دست یافتیم که یکی از پروتئین های درگیر در نمایش ژن ها می تواندتحت تاثیر دارچینقرار گیرد.

مقاله مرتبط: خواص دارچین

تحقیق جدیداو که هنوز در مجله منتشر نشده است بر روی Sirtuin-1 تمرکز دارد. همانطور که می دانید Sirtuin-1 پروتئینی است که در تنظیم انسولین نقش فعالی دارد. او در این باره چنین می گوید: ما به خوبی می دانیم که این پروتئین بر روی سایت پروتئین ها نیز فعالیت دارد و می تواند در انتقال گلوکز تاثیر داشته باشد.

بنابراین می توان به این نتیجه رسید که چنین پروتئینی ممکن است نقش کلیدی در این شرایط داشته باشد.

*****************************************

cinnamon-دارچین

*****************************************

تحقیق درمورد مزایای دارچین برای بدن

دانشمندان به خوبی می دانند که Sirtuin-1 توسط آنتی اکسیدان رسوراترول فعال می شود. دارچین نیز ترکیب مشابهی دارد که با عنوان فنول ها شناخته شده است و می تواند به مولکول Sirtuin-1 متصل شود.

دکتر استاکرت و همکارانش از مدل رایانه ای برای بررسی این فرضیه استفاده کردند و به این نتیجه رسیدند که فنول های موجود در دارچین تعامل مشابه و در برخی از موارد تعامل قوی تری با این پروتئین دارد. این موضوع نشان می دهد که فنول موجود در دارچین نیز می تواند این پروتئین را فعال سازد و مزایای موجود در این ادویه را به خوبی توضیح می دهد.

استاکرت در این باره می گوید: اگر چنین فرضیه ای صحت داشته باشد بدین معنی است که دارچین کار بیشتری نسبت به تنظیم سطح قند خون انجام می دهد. این ادویه بر روی پروتئینی کار می کند که بر روی متابولیسم لیپیدها ، تغییر رشد سلول ها و نمایش انواع ژن ها تاثیر دارد.

*****************************************

دارچین و چربی سوزی

*****************************************

مقاله درباره خواص دارچین

تحقیقاتپیشین استاکرت نشان داده است افرادی که در روز ۱ گرم دارچین مصرف می کنند با کاهش سطح قند خون مواجه خواهند شد. اما او معتقد است که حتی مقادیر کوچک تر که در آشپزی و پخت و پز مورد استفاده قرار می گیرد می تواند مزایایی برای بدن به همراه داشته باشد. او در این باره چنین توضیح می دهد:

اگردارچینبا این آنزیم به شیوه ای که در مدل ما توضیح داده شده است تعامل داشته باشد می تواند با فرایند ضدپیری،کنترل آنتی اکسیدان ها و مزایای دیگر سلامتی مرتبط باشد. برای اینکه افراد از چنین مزیت هایی برخوردار شوند نیازی نیست در روز یک گرم دارچین مصرف نمایند.

استاکرت پیشنهاد می کند دارچین از فروشگاه های معتبر خریداری شود. تیم او در حال حاضر بر روی اثرات دارچین در سلول های چربی تحقیق می کنند و امیدوارند پژوهش های خود را به عضلات و سلول های کبدی نیز توسعه دهند.

نانسی فارل، یک متخصص تغذیه و سخنگوی آکادمی تغذیه و رژیم های غذایی می گوید با اینکه تحقیقات بر روی سطح قند خون هنوز قطعی نیست اما همین یافته ها دانشمندان را تشویق می کند مطالعات بیشتری انجام دهند.

او در این باره می گوید: دارچینی که به صورت روزانه در مواد غذایی مورد استفاده قرار می گیرد می تواند یک عادت خوب برای افراد باشد. فارل به افراد پیشنهاد می کند این ادویه بی نظیر را به جوی دوسر، نان تست،چیلی و مواد دیگر اضافه کنند.

البته باید به خاطر داشته باشید که مصرف بیش از اندازه‌ی دارچین نیز می تواند عملکرد کبد را در افرادی که کبدشان اسیب دیده است بدتر کند. استفاده ازمکمل های حاوی دارچینباید همیشه با مشورت پزشک انجام شود.

این اولین باری نیست که مزایای دارچین مورد بررسی قرار می گیرد. اگر دارچین به درستی و به اندازه مصرف شود می تواند مزایای خوبی برای بدن فراهم آورد.



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 48
نویسنده : حسینی
خواص دارویی زعفران

برخی ازخواص شگفت‌انگیز زعفران برای سلامتیشامل بهبود سلامت تنفسی، تقویت سیستم گوارشی، رفع درد، بهبود عادات خواب، کاهش خونریزی، تقویت سلامت قلب، افزایش گردش خون، پیشگیری از دیابت،استحکام استخوان‌ها، و بهبود عنلکر ایمنی بدن می‌شود.

درباره زعفران

زعفران، ادویه‌ای رایج و محبوب است که از گلی به‌نام زعفران بدست می‌آید. اسم علمی آنCrocus sativusمی‌باشد، و می‌توان کلاله آن را خشک کرده و طی فرایندی تبدیل به ادویه‌ای ارزشمند کرد، زعفران از نظر وزنی، با ارزش‌ترین ادویه است. این رشته‌های نازک، معمولا نارنجی متمایل به قرمز بوده و با دست، از گل‌های زعفران به دقت جدا می‌شوند. این گیاه معطر به‌خاطر قابلیتش برای رنگ و طعم دادن به غذا، همراه بافواید خاصش برای سلامتی، بسیار پرطرفدار است. ترکیب ارگانیک منحصربفرد زعفران، آن را تبدیل به یک افزودنی قدرتمند در رژیم غذایی‌تان کرده است، زیرا حاوی بیش از ۱۵۰ ترکیب متغیر شامل کاروتنوئیدها، سافرانال، کروستین، آنتی‌اکسیدان‌ها و سایر مواد بیوشیمیایی همراه با مواد معدنی و ویتامین‌ها می‌باشد که برای سلامت انسان ضروریند.

زعفران

رایج ‌ترین شکل زعفران، مدل خشک شده یا پودری آن است، اما شما می‌توانید مکمل‌های زعفران را هم از برخی از فروشگاه‌های خوراک گیاهی تهیه کنید. تنها مقدار کمی از این چاشنی کافیست تا از فوایدش بهره‌مند شوید، و بیشترین میزانی که باید روزانه مصرف نمایید، بین نیم تا یک گرم از این ادویه با ارزش است.

از زعفران می‌توان برای ماساژ، انواع سوپ، نوشیدنی‌های گرم یا داروهای تلخ استفاده کرد. می‌توانید زعفران را در بیشتر فروشگاه‌های غذایی ارگانیک و خواروبارفروشی‌ها پیدا کنید، و قرص‌های مکمل آن هم در عطاری‌ها موجود است. حالا نگاهی دقیق‌تربه این گیاه جادویی می‌اندازیم تا پرده از فواید بیشمارش برداریم.

۱۱ خاصیت زعفران:

  1. ورم و التهاب

کرم و روغن زعفران، به‌عنوان ابزاری رایج در ماساژ، از ترکیبات این گل می‌تواند درد را در سراسر بدن از بین برده وموجب آرامش شود. زعفران برای افرادی که از آسیب‌های ورزشی، آرتریت، نقرس و سایر بیماری‌های التهابی رنج می‌برند، درمانی شگفت‌انگیز است.

همچنین، برای درمان موضعی کبودی و کوفتگی و زخم‌ها، ترکیبات آنتی‌اکسیدانی سریع‌العمل موجود در زعفران، می‌تواند به تسریع فرایند التیام‌بخشی کمک کند.

  1. زعفران برای سلامت سیستم ایمنی

هرچند اغلب فکر می‌کنیم ادویه‌ها، فواید خاصی ندارند و صرفا ابزاری برای مزه دادن به غذا هستند، اما واقعیت این است که ادویه‌ها، حاوی مقادیر زیادی از مواد مغذی خاص مانند ویتامین ث می‌باشند.

اسید اسکوربیک یا همان ویتامین ث، برای سلامت انسان فوق‌العاده ضروری است، چون باعث تحریک سیستم ایمنی بدن برای تولید گلبول‌های سفید می‌شود که خط مقدم دفاعی بدن در برابر بیماری‌ها بوده و همچنین برای تولید کلاژن، ضروری است، کلاژن هم برای تولید سلولی در بدن جهت ترمیم زخم و جراحت، رشد عضله، ترمیم رگ‌های خونی و تولید بافت، لازم است.

خواص دارویی زعفران

خواص دارویی زعفران

  1. گردش خون بهتر با زعفران

زعفرانمی‌تواند به‌عنوان یک افزاینده انرژی موثر عمل کرده و با افزایش گردش خون‌تان، متابولیسم بدن‌تان را هم بیشتر کند. وجود مقادیر زیادی از آهن در زعفران، یعنی این‌که این گیاه می‌تواند مقدار گلبول‌های قرمز خون‌تان را افزایش دهد و در نتیجه موجب بیشتر شدن گردش خون و اکسیژن‌رسانی به سیستم‌های اندامی برای سوخت و ساز سالم‌تر و پیشگیری از علائم کم‌خونی شود.

  1. خواص زعفران بر سلامت قلب و فشارخون

به‌نظر می‌رسد، بهبود سلامت قلب، امروزه، یکی از اهداف اصلی درسلامت انسان است، و یکی از راه‌های ساده برای تامین این هدف، افزایش مصرف پتاسیم می‌باشد.

پتاسیم، به‌عنوان یک رگ‌گشا، استرس و فشار روی رگ‌های خونی و شریان‌ها را کاهش داده و اجازه می‌دهد فشارخون، تنش و فشار روی سیستم قلبی و رگی را تخفیف دهد، که در نهایت از رخ دادن مواردی چون تصلب شرایین، حملات قلبی و سکته مغزی پیشگیری می‌شود.

خواص درمانی زعفران

خواص درمانی زعفران

  1. خاصیت زعفران برای دیابت

مقادیر چشمگیری از منگنز می‌تواند به بدن در بهینه‌سازی میزان قند خون کمک کند. دیابت، یکی از خطرناک‌ترین و شایع‌ترین بیماری‌ها در دنیای امروز است، که در کل دنیا میلیون‌ها نفر را درگیر کرده‌است.

شما می‌توانید با کنترل میزان قندخون، انسولین و گلوکز، از ایجاد زمینه برای دیابت نوع دوم جلوگیری کرده یا اگر از این بیماری رنج می‌برید، علائم آن را کنترل نمایید.

همچنین بخوانید :انسولین چیست؟
  1. اضطراب و وضعیت روحی بهتر با زعفران

گفته می‌شود که زعفران، افسردگی خفیف را فرونشانده و وضعیت روحی را در آنهایی که مدام زعفران مصرف می‌کنند، بهبود می‌دهد. ترکیبات بسیار فعال موجود در زعفران، تاثیراتی روی سیستم غدد درون‌ریز داشته و می‌تواند در تشدید رهاسازی هورمون‌هایی که منجر به حفظ سلامتی و شادی می‌شوند، موثر باشد.

همین تاثیر مشابه در زنان به‌عنوان عاملی برای افزایش میل جنسی عمل می‌کند. همچنین مطالعات فراوان نشان داده، زعفران، یک داروی ضدافسردگی طبیعی است.

  1. فواید زعفران برای استحکام استخوان

بعضی از مواد معدنی و ترکیبات ارگانیک موجود در زعفران، موجب جذب بیشتر و بهتر مواد مغذی به‌ویژه کلسیم می‌شود. با افزایش میزان کلسیمی که بدن ما می‌تواند از طریق غذا جذب نماید، شانس بهتری در تقویت تراکم موادمعدنی استخوان‌مان و درنتیجه پیشگیری از بیماری‌هایی چون پوکی استخوان و سایر بیماری‌های مربوط به بالا رفتن سن خواهیم داشت.

خاصیتهای زعفران برای سلامتی

خاصیتهای زعفران برای سلامتی

  1. عملکرد عصبی بهتر با مصرف زعفران

ویتامینهای گروه ب، معمولا یکی از چیزهایی است که در سلامت انسان مورد غفلت قرار می‌گیرد، اما نقشی اساسی در عملکرد اعصاب درتمام بدن دارد. حجم بالای ویتامین ب۶ یافته شده در چاشنی زعفران، می‌تواند به عملکرد بهتر سیستم عصبی کمک کرده و از بعضی از اختلالات کشنده و خطرناکی که از عملکر ضعیف سیستم عصبی ناشی می‌شود، جلوگیری کرد.

  1. خواص ضد درد زعفران

تسکین درد، همیشه یکی از خواص ارزشمند یک گیاه یا داروی طبیعی است، و ترکیب متغیر سافرانال موجود در زعفران، به‌عنوان آرام‌بخش و مسکن برای خیلی از بیماران عمل می‌کند. این تاثیر آرامش‌بخشی، می‌تواند به تسکین درد، کاهش اضطراب و استرس، بهبود عادات خواب و به‌طور کلی آرامش ذهن و جسم کمک کند که همیشه یک اتفاق خوب است!

فواید زعفران

فواید زعفران

  1. پیشگیری از سرطان با زعفران

زعفران با دارابودن بیش از صد ترکیب متفاوت، خواص آنتی اکسیدانی فراوانی از خود نشان داده است. ترکیبات آنتی اکسیدانی متفاوتی در زعفران وجود دارد که بسیاری از آنها رادیکال‌های آزاد را در بدن پیدا کرده و خنثی می‌کنند، رادیکال‌های آزاد، تولیدان جانبی متابولیسم سلولی هستند که می‌توانند منجر به تغییر سلول‌های سالم یا نابودی‌شان شوند.

زعفرانمی‌تواند سیستم عمومی ایمنی را تقویت کرده و در موارد خاص‌تر، از گسترش سرطان در بدن جلوگیری نماید.

مقاله مرتبط: سبک زندگی پیشگیری از سرطان
  1. تاثیرات گوارشی زعفران

یکی از کهن‌ترین و شناخته‌شده‌ترینکاربردهای زعفران، برای دل بهم‌خوردگی و نفخ زیاد است. طبیعت ضد درد و ضد التهاب زعفران، به آرام کردن درد معده و کاهش التهاب کمک می‌کند و در نتیجه موجب بهبود یبوست، کاهش نفخ، قولنج و دل پیچگی و التیام بیماری‌های جدی‌تر مانند زخم معده می‌شود.

عوارض احتمالی زعفران

مصرف زعفراندر دوزهای بالا می‌تواند خطرات بالقوه داشته باشد، چون تجمع زیاد عناصر بسیار فعال موجود در زعفران، می‌تواند طیفی از تاثیرات گوناگون روی بدن داشته باشد.

با این وجود، در دوزهای کمتر( مثلا در وعده‌های غذایی یا به شکل قرص‌های مکمل)،عوارض جانبیخاص یا خصوصیات آلرژیک مشاهده نشده است.

بعضی از تاثیرات جانبی گزارش شده، شامل خشکی دهان، سرگیجه، تهوع، اضطراب، احساس خستگی، و تغییراتی در اشتها و ذائقه می‌باشد، اما این علائم بسیار نادر هستند. مثل همیشه، پیش از افزودن یک عامل جدید و جدی به رژیم گیاهی‌تان، با یک پزشک یا گیاه‌شناس دانش آموخته مشورت کنید.



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 43
نویسنده : حسینی
بهترین روغن های طبیعی برای چین و چروک صورت

بهترین روغن های طبیعی برای چین و چروک صورت

روغن های ضد پیری

هنگامی که صحبت ازدرمان چین و چروکبه میان می آید، گزینه ها به نظر بی پایان می آیند. باید یک کرمضدآفتاب یا ضد پیری را انتخاب کنید؟ استفاده از سرم یا ترکیبات ویتامین C یا ژل مبتنی بر اسید چطور؟ با این حال، اگر به دنبال درمان های مبتنی بر طبیعت هستید، ممکن است با کمکروغن های ضروری سرم ضد پیریخود را ایجاد کنید.

روغن های ضروری نمی توانند چروک ها را از بین ببرند، اما می توانند به بهبود آنها کمک کنند. آنها همچنین ممکن است:

  • باعث افزایش کلاژن شوند
  • حتی تن پوست را بهبود ببخشند
  • به چهره شما کمک کنند
  • باعث کاهش التهاب شوند
  • سلول های پوستی را ترویج کنند
  • از آسیب زیست محیطی محافظت نمایند.

مرحله ۱: پایه آنتی اکسیدان را انتخاب کنید

شما ممکن است بدانید که غذاهای غنی از آنتی اکسیدان، مانند انواع توت ها و سبزیجاتی با برگ سبز، می توانند به جلوگیری از بیماری های مزمن کمک کنند. این به خاطر اثرات آنها بر رادیکال های آزاد است.

آنتی اکسیدان ها با کنترل فعالیت رادیکال آزاد کار خود را انجام می دهند. به نوبه خود، روغن های ضروری حاوی آنتی اکسیدان می توانند به جلوگیری از اثرات مضر تنش های محیطی روزمره مانند آلودگی هوا، نور خورشید و دود کمک کنند.

رزماری:

rosemary-رزماری

خواص روغن رزماری

این گیاه برای خواص ضد میکروبی و آنتی اکسیدانی آن شناخته شده است. هنگامی که صحبت از سلامت پوست به میان می آید، دفاع طبیعی اکسیداتیو رزماری ممکن است از ایجاد رادیکال های آزاد جلوگیری کند.

یکی از مطالعات انجام شده در سال ۲۰۱۴ نشان می دهد نتایج قابل توجهی در طی هفت روز استفاده از اسانس رزماری در دوز ۱۰ mg/kg ایجاد شده است. رزماری همچنین با افزایش گردش خون و کاهش التهاب کلی، می تواند به پوست شما کمک کند. بیشترین مزایا مربوط به عصاره های الکل از برگ های این گیاه است.



:: موضوعات مرتبط: , ,
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان حسینی و آدرس mohammadjavadhosseini.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com