عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 37
نویسنده : حسینی
هفتاد ساله اى حافظ كل قرآن شد

ماجرای جوان بی‌سوادی که یک‌روزه حافظ  قرآن شد


هفتاد ساله اى حافظ كل قرآن شد

تقريبا ١٥ سال قبل ، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنيدم كه پيرمرد هفتاد ساله اى به نام كربلايى محمدكاظم كريمى ساروقى (ساروق از توابع فراهان اراك است) كه هيچ سوادى نداشته ، تمام قرآن مجيد به او افاضه شده بطورى كه تمام قرآن به طرز عجيبى كه ذكر مى شود حافظ شده است عصر پنج شنبه كربلايى محمدكاظم به زيارت امامزاده اى كه در آن محل مدفون است مى رود، هنگام ورود دو نفر سيد بزرگوار را مى بيند كه به او مى فرمايند: كتيبه اى را كه اطراف حرم نوشته شده بخوان

مى گويد: آقايان من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم مى گويند: بلى ، مى توانى پس از التفات و فرمايش آقايان حالت غيرطبيعى عارضش ‍ مى گردد و همانجا مى افتد تا فردا عصر كه اهالى ده براى زيارت امامزاده مى آيند او را افتاده مى بينند، پس او را بلند كرده بخود مى آورند. به كتيبه مى نگرد مى بيند سوره جمعه است تمام آن را مى خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن مى بيند و هر سوره از قرآن مجيد را كه از او مى خواستند از حفظ به طور صحيح مى خوانده است و از جناب آقاى ميرزاحسن ، نواده مرحوم ميرزاى حجه الاسلام شنيدم كه گفت : مكرر او را امتحان كردم هر آيه اى را كه از او پرسيدم فورا مى گفت از فلان سوره است و عجيبتر آنكه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند يعنى از آخر سوره تا اول آن را مى خواند و نيز فرمود كتاب تفسير صافى در دست داشتم برايش باز كرده ، گفتم : اين قرآن است و از روى خط آن بخوان كتاب را گرفت چون در آن نظر كرد گفت : آقا تمام اين صفحه قرآن نيست و روى آيه شريفه دست مى گذاشت و مى گفت : تنها اين سطر از قرآن است يا اين نيم سطر از قرآنست و هكذا و مابقى قرآن نيست گفتم : از كجا مى گويى ؟ تو كه سواد عربى و فارسى ندارى ؟

گفت : آقا كلام خدا نور است : اين قسمت نورانى است و قسمت ديگرش تاريك است (نسبت به نورانيت قرآن) و چند نفر ديگر از علماء اعلام را ملاقات كردم كه مى گفتند: همه ما او را امتحان كرديم و يقين كرديم امر او خارق عادتست و از مبداء فياض به او چنين افاضه شده است


در سالنامه نور دانش سال ١٣٣٥ عكس كربلايى محمدكاظم مزبور را چاپ كرده و مقاله اى تحت عنوان (نمونه اى از اشراقات ربانى) نوشته و در آن شهادت عده اى از بزرگان علماء را بر خارق العاده بودن امر او نقل نموده است تا جايى كه مى نويسد: از مجموع دستخطهاى فوق ، موهبتى بودن حفظ قرآن كربلايى ساروقى به دو دليل ثابت مى شود:
١ - بيسوادى او كه عموم اهالى ده به آن شهادت مى دهند و احدى خلاف آن را اظهار ننموده است نگارنده شخصا از ساروقيهاى ساكن تهران تحقيق نمودم با اينكه موضوع بيسوادى او در جرايد كثيرالانتشار چاپ و منتشر شده معذالك هيچكس تكذيب نكرده است


٢ - بعضى از خصوصيات حفظ قرآن او كه از عهده تحصيل و درس ‍ خواندن خارج است به شرح زير مى باشد:
١ - هرگاه يك كلمه عربى يا غيرعربى بر او خوانده شود فورا مى گويد در قرآن هست يا نيست
٢ - اگر يك كلمه قرآنى از او پرسيده شود فورا مى گويد در چه سوره و در كدام جزو است
٣ - هرگاه كلمه اى در قرآن مجيد آماده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه مى شمارد و دنباله هركدام را مى خواند.(١٠)
٤ - هرگاه در يك آيه كلمه يا يك حركت غلط خوانده شود يا زياد و كم كنند بدون انديشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.
٥ - هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شوند محل هر كلمه را بدون اشتباه بيان مى كند.
٦ - هر آيه يا كلمه قرآنى را كه به او بدهند بلافاصله نشان مى دهد.
٧ - هرگاه در يك صفحه عربى با غيرعربى يك آيه مطابق ساير كلمات نوشته شود آيه را تميز مى دهد كه تشخيص آن براى اهل فضل نيز دشوار است
اين خصوصيات را خوش حافظه ترين مردم نسبت به يك جزء بيست صفحه فارسى نمى تواند داشته باشد تا چه رسد به ٦٦٦٦ آيه قرآنى و پس ‍ از نقل شهادت چند نفر از علماء مى نويسد: موهبت قرآن كربلايى كاظم براى مردمى كه فكر محدود خود را در چهار ديوارى ماديات محدود كرده و منكر ماوراء طبيعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدايت عده اى از گمراهان گرديده است ولى اين امر با همه اهميتش در نظر اهل توحيد يك شعاع كوچك از اشعه بيكران افاضات خداوندى به وسيله انبياء و سفراء حق به كرات به ظهور رسيده و در تواريخ ثبت و ضبط است ؛ در عصر حاضر نيز كسانى كه به علت ارتباط و پيوند با مبداء تعالى ، صاحب كراماتى هستند وجود دارند كه اهميت آنان به مراتب از حافظ قرآن ما بيشتر است نكته اى كه در پايان اين مقاله لازم است تذكر داده شود اين است كه در نتيجه انتشار شرح حال حافظ قرآن و معرفى او به مردم تهران از عده اى متدينين بازار شنيدم كه چند سال قبل يعنى در زمان مرحوم حاج آقا يحيى ، مرد كورى به نام حاجى عبود به مسجد سيد عزيزالله رفت و آمد داشت كه در عين كورى حافظ قرآن با خصوصيات كربلايى ساروقى بود، او نيز محل آيه را در عين كورى نشان مى داد و براى مردم با قرآن استخاره مى كرد...
مى گويند روزى كتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجيد را به او دادند تا استخاره كند فورا آن را پرت كرد و عصبانى شد و گفت : اين قرآن نيست در مجلسى كه حافظ قرآن حضور داشت جناب آقاى ابن الدين استاد محترم دانشگاه خصوصيات حاجى عبود را تائيد نموده و اظهار كردند كه نامبرده را در منزل آقاى مصباح در قم در حضور آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ملاقات و آزمايش كرده اند.
اينها از آثار قدرت حق است كه گاهى براى ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهرى است. ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم






:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 45
نویسنده : حسینی
تجسم اعمال در قرآن

تجسم اعمال در قرآن

مخالفان تجسم اعمال، وقتی بعضی آیات و روایات را مخالف مدعایشان یافته‌اند، به تأویل و توجیه آنها دست زده‌اند. در اینجا ابتدا به بعضی آیات و روایات تجسم اعمال و سپس به دیدگاه‌های مختلف در این

تجسم اعمال در قرآن

نویسنده: محمدحسن قراملکی
مخالفان تجسم اعمال، وقتی بعضی آیات و روایات را مخالف مدعایشان یافته‌اند، به تأویل و توجیه آنها دست زده‌اند. در اینجا ابتدا به بعضی آیات و روایات تجسم اعمال و سپس به دیدگاه‌های مختلف در این موضوع اشاره می‌کنیم.
مهم‌ترین انگیزه‌ای که موجب مخالفت عالمان اسلامی با نظریه‌ی تجسم اعمال شده است و آنان دست به تأویل آیات زده‌اند، این است که اعمال، عرض و در نتیجه قائم به شخص هستند و با زوال و عدم معروض، اعمال هم معدوم می‌شوند و حضور آن در آخرت مفهومی نخواهد داشت. رازی می‌گوید: عمل باقی نمی‌ماند و یافتن آن در روز قیامت ممکن نیست؛ پس باید آیه را تأویل کرد.آیات مربوط به نظریه‌ی تجسم اعمال را در کل می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:
1. آیات دال بر حضور خود اعمال دنیوی در آخرت؛
2. آیات دال بر کیفر توسط اعمال انسان.
اما آیات قسم اول:
1. «یوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ». (1)
2. «یوْمَئِذٍ یصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِیرَوْا أَعْمَالَهُمْ» «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یرَهُ» «وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ». (2)
3. «وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا». (3)
4. «ینْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یدَاهُ وَیقُولُ الْکَافِرُ یا لَیتَنِی کُنْتُ تُرَابًا». (4)
در این آیات، خداوند یکی از مشخصات و اوصاف قیامت را مشاهده و یافتن اعمال انسان ذکر می‌کند.
اما آیات قسم دوم:
1. «الْیوْمَ تُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْیوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ». (5)
2. «لَا تَعْتَذِرُوا الْیوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». (6)
3. «وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». (7)
4. «وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ» «وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ» «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ». (8)
5. «مَا یأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ». (9)
6. «إِنَّمَا یأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا». (10)

آیات مخالف تجسم اعمال

در مقابل این آیات که بر تکوینی بودن کیفر اخروی دلالت می‌کنند، آیات مخالفی وجود دارد که بر اعتباری و قراردادی بودن عقاب و وجود معذب خارجی دلالت دارند که در اینجا به بعضی از این آیات اشاره می‌شود:
1. «لِیجْزِی اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ». (11)
2. «إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِیرًا». (12)
3. «فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا». (13)
4. «غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا». (14)
5. «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». (15)
در این قسم از آیات، خداوند به صراحت جزا و انتقام و به وجود آوردن دوزخ را به ذات خودش استناد داده است که به ظاهر با آیات پیشین مغایرت دارند.
علاوه بر این نوع از آیات، اگر آیات شفاعت و توبه و افزایش حسنات و عذاب را اضافه کنیم، موجب تقویت دلیل اعتباری بودن کیفر می‌شود. نتیجه اینکه این دو قسم از آیات مثبته و نافیه، ناسازگاری آیات را درباره‌ی تجسم اعمال نشان می‌دهند.
این ناسازگاری ظاهری، میدان طرح مباحث تفسیری، کلامی و احیاناً فلسفی‌ای شده است که هر کدام بنا به مشرب خود، درصدد رفع آن برآمده‌اند.

1. نظریه‌ی مفسران و بیشتر متکلمان

بیشتر مفسران قدیم و متکلمان در توجیه آیات دال بر حضور اعمال در قیامت و مجازات توسط اعمال، به مجاز در اسناد معتقد شده‌اند؛ یعنی در آیاتی که مجازات و کیفر اخروی را به خود اعمال نسبت می‌دهند و همچنین آیاتی که بر مشاهده‌ی خود اعمال دلالت می‌کنند، کلمه‌ای مناسب با آن حذف شده است؛ مانند کلمه‌ی نتیجه و جزای اعمال؛ مثلاً در آیه‌ی «لِیرَوْا أَعْمَالَهُمْ» منظور «لِیرَوْا جَزاءُ أعْمالَهُمْ» است که کلمه‌ی جزاء یا نتیجه مقدر است. معنای آیه این است که در قیامت بندگان جزا و نتیجه‌ی اعمالشان را چه نیک و چه بد مشاهده خواهند کرد و این نوع استعمالات در زبان عرب و غیر عرب شایع و متداول است. بعضی دیگر احتمال می‌دهند کلمه‌ی «مقدر» در آیه‌ی مذکور، کلمه‌ی «صحائف» (نامه‌ی اعمال) است؛ یعنی انسان‌ها در قیامت، کارنامه‌ی اعمال خود را، چه اعمال نیک و چه اعمال زشت مشاهده خواهند کرد. امام فخر رازی در مورد ضرورت تقدیر در آیات تکوینی می‌گوید: «فلا بد فیه من التأویل و هو من وجهین: الاول: انه سیجد صحائف الاعمال و هو قوله تعالی «انا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون» قال «فینبئهم بما عملوا و احصاه الله و نسوه» و الثانی: «انه سیجد جزاء الاعمال». (16)
طبرسی می‌گوید: درباره‌ی چگونگی وجود حاضر یافتن عمل اختلاف وجود دارد؛ برخی گفته‌اند نامه‌های حسنات و سئیات را می‌یابد که از ابی مسلم و قاضی است و گفته شده است جزای عمل را که ثواب و عقاب باشد، می‌بیند و خود اعمال عرض‌هایی هستند که از میان می‌روند و اعاده در مورد آنها ممکن نیست؛ بنابراین حاضر دیدن آنها محال است. (17)
مجلسی ضمن رد صراحت آیات، در توجیه آیات تجسم اعمال می‌گوید: آیات و روایات در بیان آن مطلب (تجسم اعمال) صریح نیستند؛ چون می‌توان این آیات را بر این حمل کرد که خدا به ازای آن اعمال چیزی خلق می‌کند یا این جزای آنهاست. (18)
شیخ مفید هم دیدگاهی مشابه مفسران در مورد عدم بقای اعمال دارد. (19) سید ابوالقاسم خویی در رد آیات تجسم اعمال می‌گوید: این آیه دلالت ضمنی هم به تجسم اعمال ندارد، چه برسد به دلالت صریح؛ زیرا مدلول آیه این است که انسان‌ها به سبب اعمالی که از آنها سر می‌زند، مجازات می‌شوند؛ مدلول آیه این نیست که مجازات از آثار و لوازم ضروری عمل است. (20)

انگیزه‌ی مخالفت با نظریه‌ی تجسم اعمال

مهم‌ترین انگیزه‌ای که موجب مخالفت عالمان اسلامی با نظریه‌ی تجسم اعمال شده است و آنان دست به تأویل آیات زده‌اند، این است که اعمال، عرض و در نتیجه قائم به شخص هستند و با زوال و عدم معروض، اعمال هم معدوم می‌شوند و حضور آن در آخرت مفهومی نخواهد داشت. رازی می‌گوید: عمل باقی نمی‌ماند و یافتن آن در روز قیامت ممکن نیست؛ پس باید آیه را تأویل کرد. (21)
در ادامه و در بررسی ادله مخالفان، بیان خواهیم کرد که مقصود طرفداران حضور و تجسم حضور صور ملکوتی و باطنی اعمال و یا متحقق در صقع نفس است، نه اعمال مادی و در نتیجه ایراد فوق وارد نیست.

2. نظریه‌ی متأخران

متأخران عمدتاً قائل به عدم تأویل ظواهر آیات تجسم و حضور اعمال شده‌اند و آیات اعتباری بودن کیفر اخروی را مطابق نظریه‌ی علل طولی تفسیر و توجیه کرده‌اند؛ چون یگانه مؤثر حقیقی در عالم کائنات، خداوند متعال است و هر جنبنده‌ای که در روی زمین حرکت می‌کند، با قدرت و نیرویی است که خداوند افاضه فرموده و اوست که دو راه بهشت و جهنم را به بشر نشان داده و راه رسیدن به این دو مقصد را راه تکوین و علّی و معلولی قرار داده است؛ پس با افاضه و خلق صور ملکوتی اعمال یا با تجسم اعمال در صقع نفس، در حقیقت خالق بهشت و جهنم خداوند است و اسناد عذاب و انتقام از این لحاظ نه تنها مجاز نیست، بلکه عین حقیقت است. این اِسناد منافاتی با اِسناد بهشت و جهنم به انسان ندارد. برای اینکه انسان با اعمال خویش فاعل قریب و حقیقی صور ناریه و موحشه و نعمت‌های بهشتی است.
شیخ بهایی درباره کسانی که قائل به تقدیر در آیات تجسم اعمال شده‌اند، می‌گوید: کسی که (برای آیه) تقدیر قرار داده که (آیه می‌گوید) «لِیرَوْا جَزاءُ أَعْمالَهُمْ» و ضمیر «یره» را به عمل برنگردانده، به راستی خیلی دور رفته است. (22)
جوادی آملی درباره‌ی حمل آیات تجسم اعمال به تشبه و تمثیل در تفسیر آیه‌ی «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یرَهُ» می‌گوید: «این، حمل بر تشبیه و تمثیل و مانند آن نخواهد شد. تمثل غیر از تمثیل است. متن عمل را می‌بیند و حقیقت عمل برای او متمثل می‌شود. چنین نیست که ما بگوییم این یک زبان شعری است یا جزای عمل را می‌بیند و مانند آن. اگر قرینه‌ی قطعی بر خلاف نبود، به همین ظاهر باید حمل کرد». (23)
طباطبایی آیات مخالف تجسم عمل را چنین تفسیر و تأویل می‌کند: چون عقول عامه در حدی نیستند که به راحتی مسئله‌ی تجسم اعمال و تکوینی بودن عقاب اخروی را هضم کنند، خطابات شرع مقدس با توجه به فهم مردم نازل شده است و برداشت و استنتاج عامه مردم از مجازات و کیفرهایی که در اجتماع بشری سیلان و جریان دارد، از نوع اعتباری و وضعی است؛ بنابراین آیات دال بر قراردادی بودن کیفرهای اخروی، ناظر به فهم بیشتر مردم است و مطابق زبان خودشان نازل شده است. (24)
او در جای دیگر در مورد ضرورت انحصار کیفرهای اخروی به تکوینی می‌گوید: این امری است که براهین در مجازات به ثواب و عقاب آن را اقتضا می‌کنند؛ چون این مجازات‌ها از لوازم اعمال و نتایج آنهاست؛ برای اینکه واجب است در نهایت روابط قراردادی به روابط حقیقی وجودی برگشت کنند. (25)
مطابق این نظریه، هرگونه کیفری که در آخرت متوجه انسان شود، فقط از ناحیه‌ی انعکاس اعمال معصیت است و هیچ گونه عذاب و کیفر خارجی متوجه انسان گناهکار نیست.
صدرالمتألهین در مورد انحصار ثواب و عقاب آخرت به خود اعمال می‌گوید: «ان الثواب و العقاب فی دار الآخرة انما یکونان بنفس الاعمال و الاخلاق الحسنة و السیئة لا بشیء آخر یترتب علیها». (26) وجه انحصار کیفر به خود اعمال از استعمال کلمات «ان» «انما» و «لا بشیء آخر» کاملاً نمایان است.

3. نظریه بعضی معاصران (عمل به هر دو قسم از آیات)

بعضی از اعلام معاصر در تفسیر و جمع آیات تکوینی و اعتباری بودن کیفر اخروی، راه احتیاط را پیش گرفته‌اند و قائل به حجیت ظهور هر دو قسم از آیات شده‌اند و هیچ کدام را بر دیگری حمل و مقدم نکرده‌اند. وجه این احتیاط هم روشن است؛ برای اینکه این اعلام، وقتی ظهور اقوای هر دو قسم از آیات تجسم عمل و مخالف آن را مشاهده کرده‌اند، نتوانسته‌اند از ظهور یکی از دو قسم چشم‌پوشی کنند و در نتیجه، عصای احتیاط در دست گرفته و قائل شده‌اند که کیفر آخرت هم از ناحیه معذب خارجی است و هم از ناحیه معذب داخلی (تجسم اعمال). از حکمای اصولی که قائل به این نظریه شده است، کمپانی است. وی می‌گوید: ثواب و عقاب به دو نحو است: یکی ثواب و عقابی که از تبعات افعال و لوازم اعمال است و دومی ثواب و عقابی که از ثواب دهنده و عقاب دهنده‌ی خارجی است و این نحوه ثواب و عقاب چیزی است که ظاهر قرآن به آن اشاره دارد؛ پس محدود کردن ثواب و عقاب به نوع اول خلاف ظاهر کتاب و سنت است. (27)
به تعبیر جوادی آملی «اینکه عمل را می‌بیند، خودش یک جزاست و پاداش این عمل را هم خواهد دید که جزای دیگر است. عمل چون خلاف است، گزنده و گدازنده است. آن کس که مال یتیم را به ظلم می‌خورد، همین شعله است، گذشته از جهنم افروخته که در آینده به انتظار اوست».از اندیشورانی که متمایل به این نظریه شده‌اند، می‌توان به استادان بزرگوار، جوادی آملی، (28) مصباح یزدی، (29) جعفر سبحانی، (30) مکارم شیرازی (31) و سید جلال الدین آشتیانی (32) اشاره کرد. به تعبیر جوادی آملی «اینکه عمل را می‌بیند، خودش یک جزاست و پاداش این عمل را هم خواهد دید که جزای دیگر است. عمل چون خلاف است، گزنده و گدازنده است. آن کس که مال یتیم را به ظلم می‌خورد، همین شعله است، گذشته از جهنم افروخته که در آینده به انتظار اوست». (33)

بررسی و تحلیل نظریات

از مطالبی که درباره‌ی ضعف نظریه اعتباری بودن کیفر اخروی ارائه شد، نتیجه می‌گیریم هر نوع عقاب و کیفر، هر اندازه کم اهمیت، اگر به صورت اعتبار، از ناحیه‌ی الهی به بنده برسد، عقل از پذیرش آن استبعاد و استیحاش دارد. با توجه به این نکته بود که حکمای متأله، مانند صدرالمتألهین، سبزواری، علامه طباطبایی، مطهری و امام خمینی، هر نوع کیفر اخروی را منحصر به کیفر تکوینی کرده‌اند.
بنابراین نظریه‌ی اول و سوم که هر دو به نحوی قائل به کیفر قراردادی هستند، نمی‌توانند نظریه‌هایی مقبول و خالی از ایراد باشند. علاوه بر ایراد فوق که بر هر دو نظریه متوجه است، نظریه‌ی اول ایراد دیگری هم دارد که ضعف آن را دو چندان می‌کند و آن مخالفت با آیات تجسم است؛ اما نظریه‌ی دوم با مشکل تعارض با آیات مخالف تجسم و تکوینی بودن عقاب روبه‌روست که پاسخ آن گذشت. به نظر می‌رسد با توجه به ایرادات وارد بر هر سه نظریه، ایراد نظریه‌ی دوم پاسخ گفتنی است و لذا با حمل آیات اعتباری بودن عقاب به نظریه تجسم اعمال، هم می‌توان به ایراد تعارض آیات پاسخ داد و هم ایراد عقلی بر آن وارد نیست.

نمایش پی نوشت ها:
1. آل عمران: 30.
2. زلزله: 6-7.
3. کهف: 49.
4. نبأ: 40.
5. غافر: 17.
6. التحریم: 7.
7. یس: 54.
8. التکویر: 12-14
9. بقره: 17.
10. نساء: 10.
11. ابراهیم: 51.
12. دهر: 4.
13. روم: 47.
14. فتح: 6.
15. مائده: 118.
16. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 8، ص 16.
17. طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 127، تفسیر آیه‌ی 31 سوره‌ی آل عمران.
18. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج 9، ص 95.
19. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 202.
20. سید ابوالقاسم خوئی، محاضرات فی الفقه الجعفری: المکاسب المحرمة: تقریر الابحاث ابوالقاسم الخوئی، ج 2، ص 115.
21. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 8، ص 16.
22. محمد بن حسین الجبلی العاملی الشیخ البهایی، الاربعون حدیثا، شرح احادیث، 9، 33 و 39؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج 9، ص 94.
23. عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج 1، ص 212.
24. محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 377 و ج 2، ص 175.
25. همان، ج 1، ص 186، تفسیر آیه‌ی 48 سوره بقره.
26. ملاصدرا، تفسیر القرآن، ج 5، ص 185، همو، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 295.
27. روح الله خمینی، صحیفه‌ی نور، ج 6، ص 279.
28. عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج 1، ص 332-333؛ ملاصدرا، مبدأ و معاد، ص 321.
29. محمدتقی مصباح، معارف قرآن، بخش معاد، ص 511.
30. جعفر سبحانی، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، ج 1، ص 453.
31. عبدالله جوادی آملی، تفسیر نمونه، ج 2، ص 283.
32. جلال‌ الدین آشتیانی، شرح بر زاد المسافر صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، ص 138.
33. عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج 1، ص 332.

منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان، (1392) اسلام و مسئله نفس و بدن: مجموعه مقالات، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول.


:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 34
نویسنده : حسینی
بنده / عبد در آیات قرآن

بنده / عبد در آیات قرآن

آفریدگانی که ملتزم به خدمت خداوندند. در بیش از صدجا، قرآن پیامبران، مؤمنان، جن (نک. ذاریات: 56) و فرشتگان را بنده‌ی خدا (عَبد، جـ عِباد، عَبید؛ نیز عابد، جـ عابدون) می‌نامد. انسان‌ها به طور عام نیز بندگان خدا

بنده / عبد در آیات قرآن

نویسنده: جاناتان بروکوپ
مترجم: مرتضی شوشتری
آفریدگانی که ملتزم به خدمت خداوندند. در بیش از صدجا، قرآن پیامبران، مؤمنان، جن (نک. ذاریات: 56) و فرشتگان را بنده‌ی خدا (عَبد، جـ عِباد، عَبید؛ نیز عابد، جـ عابدون) می‌نامد. انسان‌ها به طور عام نیز بندگان خدا توصیف شده‌اند، گرچه ممکن است در واقع شیطان یا معبود باطل دیگری را بپرستند (مثلاً «عبدالطاغوت» در آیه‌ی 60 مائده). رابطه‌ی ارباب و بنده یکی از استعاره‌های کلیدی‌ای است که قرآن برای توصیف ارتباط خداوند و مخلوقاتش به کار برده است.انسان‌ها بنده‌اند و خداوند سرور آنهاست، ولی برخلاف ارباب‌های نوع بشر، خداوند مطلقاً غنی بالذات است و از عبادت مؤمنان نفعی نمی‌برد؛ با این حال، حق خداوند بر مؤمنان بیش از حق یک ارباب بر برده‌ی خویش است. مؤمنان هم به سهم خود نباید خود را بنده‌ی شخص یا هر چیز دیگر بدانند، بلکه باید کمال [در بندگی] را از طریق دانش، که معمولاً منظور علم احکام است، به دست آورند.در عربی کلاسیک «عبد» دو معنای اصلی دارد: برده‌ی یک انسان و بنده‌ی موجودی الهی. با این حال، قرآن تقریباً همیشه ریشه‌ی ع ب د را در مفهوم خدمت یا عبادت معبود الهی به کار می‌برد. پنج یا شش جا هم که این ریشه به بردگان اشاره دارد معمولاً با قراین معنایی مشخص شده‌اند، مثل «عبد مملوک» در آیه‌ی 75 نحل. تفسیر معروف به جلالین (ذیل همین آیه) چنین توضیح می‌دهد: «[مملوک] صفت متمایز کننده‌ی [برده] از [بنده‌ی] آزاد است که بنده‌ی خدا است». چنان‌که در ادامه‌ی مقاله بحث می‌شود، قرآن این هر دو معنا را گه‌گاه در توضیح جایگاه واقعی بندگان خدا به کار می‌برد. با این حال، تمایز اهل لغت در سده‌های میانی بین جمع‌های «عبد» («عِباد» برای بندگان، «عَبید» برای بردگان؛ نک. لسان العرب، 271/3) از قرآن به دست نمی‌آید، چرا که جز در یک مورد هر دو به بندگان اشاره دارند. این تفاوت در معنا با نوسان معناشناختی خویشاوندهای سامی مطابق است (Jeffery, For. vocab., 209-210; Dandamaev, Slavery, 85n).
در قرآن چهار گروه متمایز برای بندگان می‌توان شناسایی کرد. نخست، همه‌ی انسان‌ها که بندگان خدایند، خواه این واقعیت را تشخیص دهند یا خیر. برای مثال، آیه‌ی 93 مریم می‌گوید: «هر که در آسمان‌ها و زمین است جز بنده‌وار به سوی [خدای] رحمان نمی‌آید». در آیه‌ی 17 فرقان کافران هم به صراحت بندگان خدا شمرده شده‌اند، هنگامی که خداوند خدایان دروغین را گرد می‌آورد و می‌گوید: «آیا شما این بندگان مرا (عبادی) به بیراهه کشاندید یا خود گمراه شدند؟» همچنین اظهاراتی در قرآن هست که می‌تواند درباره‌ی همه‌ی نوع بشر یا فقط مؤمنان باشد، مانند اشارات پرشماری که خداوند را نسبت به بندگانش بخشنده، همه‌نگر یا غیرظالم توصیف می‌کند (مثلاً «اللهُ رؤوفٌ بِالعباد» در آیه‌ی 207 بقره).
گروه دوم شامل آنهایی می‌شود که آشکارا به خداوند ایمان دارند. تعریفی کوتاه را از آنچه لازمه‌ی این بندگی است در آیات 63-68 فرقان می‌توان یافت، جایی که «عبادالرحمن» کسانی توصیف می‌شوند که به ملایمت سخن می‌گویند، نماز می‌خوانند، به اندازه انفاق می‌کنند و به دنبال خدایان دیگر، قتل و ارتکاب زنا نمی‌روند. بندگان خداوند در جاهای مختلف مُخلِص/ مُخلَص (راستین، خالص در ایمان؛ یا در ترجمه‌ای بدیل، برگزیده) نیز توصیف شده‌اند و در آیات 82-83 ص ابلیس به خدا هشدار می‌دهد که همه را جز بندگان راستین به بیراهه خواهد کشانید. در آیه‌ی 40 به بعد صافات به این بندگان راستین وعده‌ی بهشت داده شده است.
عنوان عبدالله (بنده‌ی خدا، به صورت‌های عبدی، عبدُک، عبدُه و ....) گروه سوم را شکل می‌دهد، که به طور معمول به پیامبران خدا، به ویژه به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، عیسی، زکریا، ایوب، سلیمان، داوود، هارون، موسی، یوسف، لوط، ابراهیم و نوح، اختصاص دارد. همراه موسی، مذکور در آیه‌ی 64 کهف، که غالباً در تفاسیر خَضِر/ خِضر معرفی شده است، هم «عبداً مِن عِبادنا» است.
چندین مرتبه به محمد (ص) به طور غیرمستقیم «بنده‌ی من/ او/ ما» گفته شد (مثلاً بقره: 23؛ اسراء: 1؛ کهف: 1؛ فرقان: 1) یا حتی به صورت «بنده‌ای» در آیه‌ی 10 علق به او خطاب شده است. محدودیت این کاربرد از ارتباطی ویژه میان خداوند و پیامبرانش خبر می‌دهد.
آخرین گروه از بندگان در قرآن شامل فرشتگان و دیگر مخلوقات می‌شود، که گاه برخی از آنها معبود انسان‌ها واقع شده‌اند. مثلاً برداشت شایع از آیه‌ی 194 اعراف این است که اشاره به بت‌هاست، آنجا که می‌گوید: «در حقیقت کسانی که به جای خدا می‌خوانید بندگانی (عباد) امثال شما هستند». در نقطه‌ی مقابل، آیه‌ی 5 اسراء اشاره به «بندگانی از خودمان که سخت نیرومندند» دارد که بیشتر مفسران آنها را به لشکرها یا جنگجویان گوناگون داستان‌های کتاب مقدس پیوند می‌دهند. بسیاری از آیات قرآن به فرشتگان اشاره دارند و در آیه‌ی 19 زخرف به صراحت آمده است که فرشتگان «عبادالرحمن»اند. البته مفسران توضیح می‌دهند که فرشتگان کاملاً مطیع اراده‌ی الهی‌اند، اما بندگانی که از نوع بشرند ممکن است به بیراهه روند.
زمینه‌های متعددی هست که در مفهوم‌یابی این معانی مختلف به کار می‌آیند. نخست، خدمت‌گزاری برای خدایان در سده‌ی هفتم م. در عربستان امری کاملاً شناخته شده بود و شاهد بر آن وجود نام‌هایی مرتبط با نام خداست. مثلاً جدّ جدّ پیامبر عبدمناف نامیده شد «زیرا مادرش حُبّا او را به مَناف، بزرگ‌ترین بت مکه، تقدیم کرد تا ارادت قلبی تدیّناً خود را به آن نشان دهد (طبری، تاریخ، 254/2).(1) نام‌های دیگر گواه بر این معنا عبدالعُزّی، عبد شمس و عبد مناة بودند. این‌گونه نامگذاری، و حق ملازم با آن برای خدمت‌گزاری، سابقه‌‌ای طولانی در فرهنگ‌های خاور نزدیک دارد (Dandamaev, Slavery, 82-85; and Heerrenschmidt, Bandaka, iii, 684). اما دعاوی خدمت به خدایان به تمام نوع بشر تعلق ندارد و تنها به هوادارانشان منحصر است.
دومین زمینه، که البته دورتر است، زمینه‌ی مربوط به مجموعه کتاب‌های عهد عتیق است که مفهوم خدا در آن با مفهوم قرآنی خدا به منزله‌ی پروردگار عالم آسان‌تر قابل انطباق است، گرچه زبان بندگی در آن محدودتر است. توضیح آنکه، همانند قرآن در توصیف پیامبران گوناگون، چون ابراهیم، اسحاق، کالیب، یوشع و سموئیل، یا از زبان خود آنان، گه‌گاه عنوان بنده‌ی خدا (به عبری: عِوِد) مطرح شده است. اما موسی در کتاب مقدس بنده‌ی تمام عیار خداوند است و ده‌ها بار از او با این عنوان نام برده شده است. قوم خداوند، بنی‌اسرائیل، نیز بندگان خدا نامیده شده‌اند (مثلاً لاویان، 25: 55) ولی در کتاب مقدس هیچ جا این واژه با طیفی عالم‌گیر به کار نرفته، آن‌گونه که در قرآن آمده است، تا شامل همه‌ی نوع بشر شود. و نیز هیچ‌گاه به صراحت فرشتگان بندگان خدا نامیده نشده‌اند، گرچه آنها به طور قطع تنها اراده‌ی او را انجام می‌دهند.
در عهد جدید حتی خودداری بیشتری وجود دارد تا شخصی بنده‌ی خدا نامیده شود و هنگامی که این اصطلاح دیده می‌شود معمولاً منعکس کننده‌ی مطالب عهد عتیق است (لوقا،2: 29؛ اعمال رسولان، 2: 18). اما دو کاربرد نوآورانه در آن شایسته‌ی ذکرند. نخست اینکه یوحنا، در مکاشفه (19: 9-10) خود را به قصد سجده به پای فرشته‌ای می‌اندازد و او پاسخ می‌دهد: «زنهار چنین نکنی! زیرا که من هم بنده‌ای چون تو و برادرانت هستم» (نیز نک. مکاشفه، 22: 8-9). این تنها جایی است که در کتاب مقدس فرشته‌ای بنده‌ی خدا نامیده می‌شود و البته حکم ملازم آن که عبادت نکردن فرشتگان است در قرآن هم نظیر دارد. دوم اینکه، گرچه معلمان کلیسای اولیه بندگان خدا نامیده نمی‌شدند، ولی به آنان «بندگانِ (به یونانی douloi، مفـ doulos) مسیح» می‌گفتند (رومیان، 1: 1؛ و رساله یعقوب، 1: 1، 2؛ ...). مارتین بر آن است که این عنوان تلاشی است تا این مردان را به جایگاه موسی و پیامبران دیگر برسانند (Martin, Slavery, 54-56)، ولی این احتمال را هم می‌توان داد که این عنوان به منزله‌ی ادعای مقام خدایی برای عیسی باشد.
کاربرد عنوان «بنده‌ی مسیح» همچنان در کلیسای مسیحی ادامه یافت و شاید آیه‌ی 79 آل عمران اشاره به همین دارد که می‌گوید: «هیچ بشری را نسِزَد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبری بدهد و سپس او به مردم بگوید: به جای خدا، بندگان من باشید (کونوا عباداً لی مِن دونِ الله)، بلکه [باید بگوید]: به سبب آنکه کتاب [آسمانی] تعلیم می‌دادید و از آن‌رو که درس می‌خواندید علمای دین (ربّانیّین) باشید». مفسران مقصود از «بشر» را در اینجا عیسی دانسته‌اند و در شأن نزول آن گفته‌اند: «این آیه هنگامی نازل شد که یکی از مسیحیان اهل نجران گفت عیسی به آنان دستور داده تا (او را) آقای (ربّ) خود بدانند و نیز هنگامی که (آن مسیحی) از برخی مسلمانان انتظار داشت در مقابل (عیسی) سجده کنند» (جلالین، ذیل آل عمران: 79؛ نیز نک. واحدی، اسباب، ذیل آیه). این تنها یک نمونه است که در آن قرآن با اعلام نظر خود درباره‌ی بندگی با نظرات دیگر مذاهب در این زمینه مخالفت می‌کند.
قرآن به صراحت هرگونه برداشت بومی را که به معنای بنده بودن برای چیزی باشد رد می‌کند. تصحیح بیشتری از تصورات غلط آن عصر را می‌توان در آیات 56-57 ذاریات مشاهده کرد: «و جن و انس را نیافریدیم جز برای آنکه مرا بپرستند (لیَعبدون). از آنان هیچ روزی‌ای نمی‌خواهم و نمی‌خواهم که مرا خوراک دهند». این تصور از «غذا دادن» به خدا را اشاره‌ای به قربانی‌های پیش از اسلام برای بت‌ها می‌توان دانست، گرچه بیشتر مفسران آن را استعاره‌ای برای غنای ذاتی پروردگار می‌دانند. مثلاً فخر رازی (د.606) این سخنان فرضی را از جانب خداوند بیان می‌کند «من مانند اربابی [از نوع بشر] نیستم که خدمت بخواهم، چرا که [اربابان] از خدمت [بردگانشان] نفع می‌برند» (تفسیر، 234/28، ذیل ذاریات: 56-57). اما از سوی دیگر، رابطه‌ی خدا با بندگانش در قرآن دقیقاً همچون رابطه‌ی ارباب و برده به نظر می‌رسد. در آیه‌ی 118 مائده، عیسی به خداوند خطاب می‌کند و می‌گوید: «اگر عذابشان کنی آنان بندگان تواند و اگر بر ایشان ببخشایی تو خود توانا و حکیمی».
در این عبارات، تمایزات مهم اعتقادی در زبان ناظر به بندگی بیان شده است. انسان‌ها بنده‌اند و خداوند سرور آنهاست، ولی برخلاف ارباب‌های نوع بشر، خداوند مطلقاً غنی بالذات است و از عبادت مؤمنان نفعی نمی‌برد؛ با این حال، حق خداوند بر مؤمنان بیش از حق یک ارباب بر برده‌ی خویش است. مؤمنان هم به سهم خود نباید خود را بنده‌ی شخص یا هر چیز دیگر بدانند، بلکه باید کمال [در بندگی] را از طریق دانش، که معمولاً منظور علم احکام است، به دست آورند. بنابراین، مسلمانان از طریق اعمال نیکشان بندگی خود را در برابر خداوند را اثبات می‌کنند.
به نظر می‌رسد که قرآن، آنجا که خدا به بندگان ویژه‌ی پروردگار، یعنی پیامبران، می‌پردازد، سبکی یهودی- مسیحی دارد. در درجه‌ی اول علاقه به این است که سلسله‌ی انبیا تا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه داده و مقام عیسی و دیگر خدایان بومی تا ردیف دیگر بندگان تنزل داده شود. مثلاً آیه‌ی 172 نساء می‌گوید: «مسیح از اینکه بنده‌ی خدا باشد هرگز ابا نمی‌ورزد و فرشتگان مقرّب [نیز ابا ندارند]؛ و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگی فروشد به زودی همه‌ی آنان را به سوی خود گرد می‌آورد». همچنین سخن عیسی در گهواره که خود را بنده‌ی خدا (عبدالله) می‌نامد (مریم: 30) ردّی بر باورهای مسیحی مبنی بر پسر خدا بودن عیسی است. (Anawati, Isa, 83).
گرچه معانی ضمنی دینی رابطه‌ی مولا و عبد کاملاً در عربستان ریشه داشت، اما این استعاره از تجربه‌ی بومی برده‌داری معنایی فزون‌تر یافت. مثلاً در آیه‌ی 71 نحل آمده است: «و خدا بعضی از شما را در روزی بر بعضی دیگر برتری داده است. ولی کسانی که فزونی یافته‌اند روزی خود را به بندگان خود نمی‌دهند تا در آن با هم مساوی باشند؛ آیا باز نعمت خدا را انکار می‌کنند؟» برخی از مفسران در آنچه که به نظر می‌رسد بیان سرراستی از برده‌داری باشد جدلی تمثیلی می‌بیند که تبیین می‌کند چرا خداوند عبادت بت‌ها را نمی‌پذیرد. مثلاً قرطبی (د.671) می‌نویسد: «اگر شما به بردگان خود (عبیدُکم) اجازه نمی‌دهید که مساوی شما باشند، پس چگونه بندگان مرا (عبیدی) مساوی من قرار می‌دهید؟» (جامع 141/10، ذیل نحل: 71؛ نک. طبری، تفسیر، ذیل آیه). این‌گونه سخنان در پرتو فرهنگی با تمایزات روشن طبقاتی میان مولا و عبد معنا می‌یابد. از سوی دیگر، با بردگان چونان اعضای خانواده رفتار می‌شد و آنان حتی می‌توانستند به عنوان کارگزار ارباب در امور اقتصادی فعالیت نمایند. چنین تجربه‌هایی زمینه را برای توضیح این موضوع فراهم می‌سازد که به بندگان واقعی خداوند نیز بهره‌ای از رابطه‌ی نزدیک داده شده و اینکه پیامبران خدا به مثابه نمایندگان او هدایت و انذار انسان‌ها را به عهده دارند.
در جهان امروز، که برده‌داری تقریباً ریشه‌کن شده، ممکن است این استعاره‌ی غالب قرآنی استبدادی و محدود کننده به نظر آید. با این حال، مفسران سده‌های میانی استعاره مولا و عبد را منبعی فیاض در توصیف ارتباط مؤمن با خدا یافتند. مثلاً غزالی (د. 505؛ احیاء، 11/1) در مقدمه‌ی کتابش احیاء علوم الدین رشته‌ای از «صفات حمیده را که.... بنده به وسیله‌ی آنها می‌تواند رضایت پروردگار جهانیان را به دست آورد» مطرح کرده و صدها صفحه را به ده صفت برجسته، مانند توبه، صبر و شکر، اختصاص داده است. سرسپردگان و دیگر مؤمنان نیز علاقه‌مند بودند خود را بندگان خدا بنامند و زنان صوفی حتی با وقف کامل خود برای خداوند قدری آزادی دنیوی کسب می‌کردند (Cornell, Early Sufi women, 54-59). مسلمانان هنوز هم با اخذ نام‌هایی چون عبدالله یا عبدالرحمن سرسپردگی خود را به خداوند نشان می‌دهند.
در ترجمه‌های اخیری که مسلمانان ریشه‌دار در این سنت از قرآن کرده‌اند گاه ترجیح داده‌اند که واژه‌ی «عبد» را به جای «بنده» به «برده» ترجمه کنند (مثلاً Pickthall; al-Hilali and Khan). چنین ترجمه‌ای تمایل قرآن را به استفاده بردن از رابطه‌ی بشری مولا و عبد برای توضیح ارتباط مؤمن با خدا نشان می‌دهد؛ اما در جهانی که برده‌داری به عنوان عملی ناخوشایند به حق محکوم شده، ممکن است این ترجمه معانی پرشمار و متنوعی را که در مفهوم قرآنی «بنده‌ی خدا» نهفته است پنهان سازد. نیز نک. برده و برده‌داری.
منابع تحقیق :
خواننده گرامی! منابع مقاله را در نسخه ی چاپی ملاحظه فرمایید.
منبع مقاله :
مک اولیف، جین دَمن؛ (1390)، دائرةالمعارف قرآن (جلد اول آ-ب)، ترجمه‌ی: حسین خندق آبادی، مسعود صادقی، مهرداد عباسی، امیر مازیار، تهران: انتشارات حکمت.


:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 44
نویسنده : حسینی
خصوصیات ارزشی انسان

بحث پیرامون مدیریت منابع انسانی در هر مکتبی از جمله در مکتب اسلام مستلزم شناختانسانو خصوصیات او می باشد . انسان از نظر اسلام دارای خلقتی مستقل و جدا از خلقت سایر موجودات عالم است . انسان از ابتدای حیات خود دارای تمدن و زندگی مبتنی بر قوانین بوده است . انسان دارای خصوصیات ارزشی و ضد ارزشی است . این خصوصیات در وجود او بصورت بالقوه موجود است ، و انسان با فعلیت یافتن این خصوصیات در دو جهت بینهایت مثبت یا منفی و یا ملکوت اعلى و اسفل سافلین می تواند پرواز یا سقوط کند . انسان مهمترین موضوع مورد بحث همه مکتبها بوده و هست . مکتبهای الهی هدایت یک انسان را محور اصلی رسالت خود قرار داده اند وهدف و نقش و تلاش بی وقفه خود را در هدایت و راهبری او جستجو کرده اند .

در مکتبهای غیر الهی نیز گرچه تغییر و تحولات تاریخ را به عوامل دیگری غیر از انسان نسبت داده اند اما باز انسان به عنوان اصلی ترین موضوع مورد بحث آنها مطرح شده است . از آنجا که منابع انسانی محور اساسیمدیریتاست ، مهمترین بحث در مدیریت قطعا بحث پیرامون انسان خواهد بود . در این بحث سعی بر این است که انسان از دیدگاههای مختلف مورد بحث و بررسی قرار گیرد. انسان در مکاتب الهی سرگذشت شگفت و جالبی دارد . می تواند مسیری طولانی و پرفراز و نشیب را بپیماید که از بلندای علیین تا پرتگاه سافلین فاصله دارد . او هدف آفرینش و منبع تمامی خیرات و شرارتها است. او جهان را به تسخیر خویش در می آورد و در خلقتش ملائک به سجده او فرمان داده می شوند. از نظر اسلام و قرآن انسان موجودی است که از جهانی برتر به این کره خاکی هبوط کرده است ، او امانتدار الهی ، مسجود ملائکه ، آگاه به اسماء الله و از همه بالاتر جانشین خدا در زمین است . او تنها موجودی است که در میان جانداران از آفرینشی دیگر و دارای روح خدایی است. در صورت انحراف می تواند به پرتگاهی سقوط کند که هیچ حیوان درندهای هرگز یارای آنهمه وحشیگری را ندارد و سرانجام موجودی است که در نهاد او مجموعه ای از خصوصیات متضاد یافت می شود .در این مبحث برای شناخت انسان از نظراسلامبه دو موضوع اساسی میپردازیم که عبارتند از خلقت انسان و خصوصیات ارزشی و ضد ارزشی او. در مورد خلقت انسان دیدگاههای مختلفی وجود دارد که در اینجا بدون اینکه وارد جزئیات بحث شویم ، به اشاره ای بسنده می کنیم :

1-اکثریت فلاسفه و دانشمندان به خصوص تا قرن هجدهم خلقت آدمی را همچون صاحبان ادیان الهی خلقتی مستقل دانسته اند و آن را به جریان تکامل انواع متصل نکرده اند .

۲- در اواسط قرن هجدهم نظریه تحول توسط لامارک (۱۸۲۹-۱۷۶۶) مطرح شد و سپس مشهورترین فردی که روی این نظریه کارکرد چارلز داروین (۱۸۸۲-۱۸۰۹) است که کتاب معروف خود را به نام « بنیاد انواع و جریان آن در انتخاب طبیعی» به رشته تحریر در آورد . به دنبال انتقاداتی که از نظریه داروین مطرح شده ، نظریه موتاسیون یا جهش بوسیله دانشمند هلندی در اصلاح و تکامل نظریه داروین مطرح شد که مورد توجه دانشمندان جامعه شناسی چون مورگان و هولدان قرار گرفت . گذشته از این مسأله که آیا نظریات الامارک ، داروین و دیگران بخصوص نظریه داروین که انسان را از نسل میمون دانسته و تحول و تطور جانداران را پایه و ریشه انسان می داند با اصل توحید مغایرت دارید یا خیر، این نظریه بیشتر بر پایه منطق مفاهیم تجریدی استوار است تا قوانین تجریدی ، به همین دلیل دلایلی که بر رد این نظریات ارائه شده اهمیت و اعتبار آنها را از بین برده است.

٣- خلقت انسان از نظر اسلام و قرآن با خلقت حضرت آدم که از پیامبران الهی است آغاز می شود . اسلام و بطور کلی مکتبهای الهی ، بی فرهنگی وتوحش انسانهای اولیه را رد می کنند و معتقدند که هبوط آدم و حوا به عنوان انسانهای نخستین به زمین خاکی سرآغاز زندگی انسان را تشکیل می دهد که همراه با تشکیل خانواده و فرهنگ الهی انسانی بوده است .

قرآن کریم در دو گروه از آیات ، موضوع خلقت انسان را تبیین می کند . دسته اول آیاتی هستند که به جریان طبیعی خلقت انسان مربوط است که از ماده زمینی آغاز می گردد ، به صورت نطفه در می آید ، در مجرای تبدیلات جنینی به علقه و مضغه تبدیل می شود و پس از مرحله استخوان بندی و تکامل جنین ، تولد کودک صورت می گیرد . از جمله این آیات ، آیه ۱۲ تا 14 سوره مؤمنون است : و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین. ثم جعلناه نطفه فی قرار مکین ثم جعلنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضعه عظاما فکسونا العظام لحما ثم أنشاناه خلقا اخر فتبارک الله احسن الخالقین . « ما انسان را از (حقیقتی که از گل بیرون کشیده شده است ، آفریدیم سپس آن را بصورت نطفه ای در قرارگاه محکم قرار دادیم ، آنکه نطفه را به علقه و علقه را به مضغه و مضغه را به استخوانها تبدیل نموده و به استخوانها گوشت پوشاندیم و سپس خلقت دیگری در او ایجاد کردیم ، پس پاکیزه و بخشنده برکت است خداوندی که بهترین آفریندگان است .»

دسته دوم آیاتی هستند که آغاز خلقت انسان را تشریح می کنند، و درباره سجده فرشتگان و داستان آدم ابوالبشر که اولین انسان روی کره خاکی است دستور پروردگار را توضیح می دهند و خصوصیات او را بیان می کنند . از این دسته آیات موضوع استقلال خلقت انسان نسبت به سایر موجودات عالم و عظمت و خصوصیات انسان روشن می شود . بنابراین خلقت انسان از نظر اسلام خلقتی است مستقل از سایر موجودات عالم و انسان از ابتدای خلقت دارای تمدن و زندگی خانوادگی و اعتقادات و گرایشات و تشخیص سود و زیان و خیر و شر و در معرض وسوسه شیطان و برخوردار از هدایت انبیاء بوده است .

منبع:اصول ومبانی مدیریت در اسلام، مهرداد حسن زاده و عبد العظیم عزیزخانی، انتشارات هنر آبی، چاپ اول، تهران، 1390



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 67
نویسنده : حسینی
خصوصیات انسان های شاکر و ناسپاس در قرآن

خصوصیات انسان های شاکر و ناسپاس در قرآن

در این مقاله ویژگیهای افراد شاکر و ناسپاس از نظر آیات قرآن بیان شده است.

خصوصیات انسان های شاکر و ناسپاس در قرآن

خصوصیات انسان های شاکر و ناسپاس در قرآن در زندگی انسان هم مراحل سخت وجود دارد و هم مرحله های آسان. در همه این زمان ها خداوند با ماست و هوای ما را دارد اما گاهی پیش می آید که در سختی ها به یاد خدا هستیم اما به رفاه که می رسیم ناشکری کرده و خدا را فراموش می کنیم. برای دوری از این حالت باید از نماز و صبر کمک بجوییم.


ویژگی افراد ناسپاس چیست؟

خداوند از ناسپاسی انسان ها بابت ناشکری شان گله دارد. او این گونه افراد را این طور معرفی می کند که وقتی دچار گرفتاری می شوند به یاد خدا می افتند اما وقتی مشکلشان رفع می شود خدا و پرستش او را فراموش می کنند. خداوند در آیه 12 سوره یونس می فرماید:

«وَ إِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنَا إِلَىٰ ضُرٍّ مَسَّهُ ۚ کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»
«هنگامی که به انسان زیان (و ناراحتی) رسد، ما را (در هر حال:) در حالی که به پهلو خوابیده، یا نشسته یا ایستاده است می‌خواند؛ اما هنگامی که ناراحتی را از او برطرف ساختیم، چنان می‌رود که گویی هرگز ما را برای حل مشکلی که به او رسیده بود، نخوانده است. این گونه برای اسرافکاران، اعمالشان زینت داده شده است (که زشتی این عمل را درک نمی‌کنند)»


آیا افراد ناسپاس همیشه همین طور هستند؟

درباره این گونه افراد و ویژگی های رفتاری آن ها خداوند در آیات 9 و 10 سوره هود می فرماید:

«وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ»
«و اگر از جانب خویش، نعمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود»

«وَ لَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی ۚ إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»
«و اگر بعد از شدت و رنجی که به او رسیده، نعمتهایی به او بچشانیم، می‌گوید: «مشکلات از من برطرف شد و دیگر باز نخواهد گشت» و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می‌شود»

باید توجه داشت که هر نعمتی نشانه محبت خدا نیست و اگر زمانی خداوند نعمتی را از انسان گرفت همیشه نمی تواند نشانه قهر و غضب باشد بلکه ممکن است آزمایش الهی بوده باشد. ولی انسان چون حکمت الهی و مصالح امور را نمی داند زود قضاوت می کند و مایوس شده و کفر می ورزد.

در حدیث آمده است که «زندگی دو چهره دارد؛ گاهی با تو و گاهی بر علیه تو. آن گاه که به نفع توست مغرور مشو و آن گاه که به ضرر توست صبر پیشه کن زیرا در هر حال مورد آزمایش الهی هستی.


افراد شاکر چه ویژگی هایی دارند؟

البته خداوند حساب انسان های شاکر و سپاسگزار را از سایرین جدا کرده و در آیه 11 سوره هود در مورد آن ها می فرماید:

«إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ»
«مگر آنها که (در سایه ایمان راستین) صبر و استقامت ورزیدند و کارهای شایسته انجام دادند که برای آنها آمرزش و اجر بزرگی است»

مومنان سپاسگزار، هم در برابر تلخی ها و شکست ها و هم در برابر پیروزی ها و شادی ها صبر پیشه می کنند و برای جلوگیری از کفر و ناسپاسی خداوند متعال در همه حالات از خودش یاری می جویند.


منبع:سایت ستاره



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 42
نویسنده : حسینی
ارزش‌ها و ضدارزش‌ها انسان در جهان بینی اسلامی داستانی شگفت دارد. انسان در اسلام تنها یک حیوان مستقیم القامه که ناخنی پهن دارد و با دو پا راه می رود و سخن می گوید نیست؛ این موجود از نظر قرآن ژرفتر و مرموزتر از این است که بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرد. قرآن، انسان را مدحها و ستایش ها کرده و هم مذمتها و نکوهش ها نموده است. عالیترین مدحها و بزرگترین مذمت های قرآن درباره انسان است؛ او را از آسمان و زمین و از فرشته برتر و در همان حال از دیو و چهار پایان پایین تر می داند. قرآن انسان را با خصوصیات ارزشها و ضد ارزشها مطرح می کند . اساسا آنچه که در زمینه بحث مدیریت انسانی مورد استفاده قرار می گیرد همین خصوصیات انسان است که به ارزشها و ضد ارزشها تقسیم می شود و آثار آن مستقیما در مجموعه رفتار ، کردار و گفتار و بطور کلی زندگی انسان آشکار می گردد . سرگذشت خلقت انسان اولیه هر چه باشد تأثیری در زندگی امروز او نخواهد داشت اما خصوصیات انسان رابطه تنگاتنگی با فعالیتها و جهت گیریهای انسان دارد . از نظر قرآن انسان موجودی است برگزیده از طرف خداوند ، خلیفه و جانشین او در زمین، نیمه ملکوتی و نیمه مادی ، دارای فطرتی خدا آشنا ، آزاد ، مستقل ، امانتدار خدا و مسؤول خویشتن و جهان ، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان ، ملهم به خیر و شر ، و جودش از ضعف و ناتوانی آغاز می شود و به سوی قوت و کمال سیر می کند و بالا می رود اما جز در بارگاه الهی و جز با یاد او آرام نمی گیرد ، ظرفیت علمی و عملی اش نا محدود است ، از شرافت و کرامتی ذاتی بر خوردار است ، احیانا انگیزه هایش هیچ گونه رنگ مادی و طبیعی ندارد ، حق بهره گیری مشروع از نعمتهای خدا به او داده شده است ولی در برابر خدای خودش وظیفه دار است. 1. انسان خلیفه خدا در زمین است: روزی که خواست او را بیافریند، ارادهی خویش را به فرشتگان اعلام کرد. آنها گفتند: آیا موجودی می آفرینی که در زمین تباهی خواهد کرد و خون خواهد ریخت؟ او گفت: من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» [ بقره / ۳۰ (ترجمه آیه به مضمون است).] «اوست که شما انسانها را جانشین های خود در زمین قرار داده تا شما را در مورد سرمایه‌هایی که داده است در معرض آزمایش قرار دهد.» ۲. ظرفیت علمی انسان بزرگترین ظرفیت هایی است که یک مخلوق ممکن است داشته باشد: «تمام اسماء را به آدم آموخت (او را به همه ی حقایق آشنا ساخت)،( آنگاه از فرشتگان موجودات ملکوتی) (پرسید: نام های اینها را بگویید چیست. گفتند: ما جز آنچه تو مستقیما به ما آموخته ای نمی دانیم آنچه را تو مستقیما به ما نیاموخته باشی ما از راه کسب نتوانیم آموخت). خدا به آدم گفت: ای آدم! تو به اینها بیاموز و اینها را آگاهی ده. همین که آدم فرشتگان را آموزانید و آگاهی داد، خدا به فرشتگان گفت: نگفتم که من از نهانهای آسمان و زمین آگاهم (میدانم چیزی را که حتما نمیدانید) و هم می دانم آنچه را شما اظهار می کنید و آنچه را پنهان می دارید؟» [ بقره / ۳۱ - ۳۳] ٣. او فطرتی خدا آشنا دارد؛ به خدای خویش در عمق وجدان خویش آگاهی دارد. همه‌ی انکارها و تردیدها، بیماری و انحرافهایی است از سرشت اصلی انسان: «هنوز که فرزندان آدم در پشت پدران خویش بوده و هستند و خواهند بود) خداوند (با زبان آفرینش آنها را بر وجود خویش گواه گرفت و آنها گواهی دادند.»[ اعراف / ۱۷۲] «چهره ی خود را به سوی دین نگهدار، همان که سرشت خدایی است و همه ی مردم را بر آن سرشته است.» [ روم / 43.] 4 . در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادی که در جماد و گیاه و حیوان وجود دارد، عنصری ملکوتی و الهی وجود دارد. انسان ترکیبی است از طبیعت و ماوراء طبیعت، از ماده و معنی از جسم و جان: «آنکه هر چه را آفرید نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد؛ سپس نسل او را از شیرهی کشیده ای که آبی پست است قرار داد؛ آنگاه او را بیاراست و از روح خویش در او دمید.»[ الم - سجده / ۷- ۹.] . 5. آفرینش انسان، آفرینش حساب شده است، تصادفی نیست. انسان موجودی انتخاب شده و برگزیده است: «خداوند، آدم را برگزید و توبه اش را پذیرفت و او را هدایت کرد.» (طه / ۱۲۱) 6. او شخصیتی مستقل و آزاد دارد، امانتدار خداست، رسالت و مسئولیت دارد، از او خواسته شده است با کار و ابتکار خود زمین را آباد سازد و با انتخاب خود یکی از دو راه سعادت و شقاوت را اختیار کند: «همانا امانت خویش را بر آسمان و زمین و کوهها عرضه کردیم، همه از پذیرش آن امتناع ورزیدند و از قبول آن ترسیدند، اما انسان بار امانت را به دوش کشید و آن را پذیرفت. همانا او ستمگر و نادان بود.»[ احزاب / ۷۲] «ما انسان را از نطفهای مرکب و ممزوج آفریدیم تا او را مورد آزمایش قرار دهیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم، همانا راه را به او نمودیم، او خود یا سپاسگزار است و یا کافر نعمت (یا راه راست را که نمودیم خواهد رفت و به سعادت خواهد رسید و یا کفران نعمت کرده، منحرف می گردد.)»[ دهر /۲ و ۳ ۷. او از یک کرامت و شرافت ذاتی برخوردار است؛ خدا او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است. او آنگاه خویشتن واقعی خود را درک و احساس می کند که این کرامت و شرافت را در خود درک کند و خود را برتر از پستیها و دنائت ها و اسارتها و شهوترانی ها بشمارد: «همانا ما بنی آدم را کرامت بخشیدیم و آنان را بر صحرا و دریا (خشک و تر) مسلط کردیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری دادیم.»[. اسراء / ۷۰.] ۸ او از وجدانی اخلاقی برخوردار است: به حکم فطری، زشت و زیبا را درک می کند: سوگند به نفس انسان و اعتدال آن، که ناپاکیها و پاکیها را به او الهام کرد.»( شمس / ۸ و.9 ) 9. او جز با یاد خدا با چیز دیگر آرام نمی گیرد. خواست های او بی نهایت است، به هر چه برسد از آن سیر و دلزده می شود مگر آنکه به ذات بی حد و نهایت (خدا) بپیوندد: «همانا تنها با یاد او دلها آرام می گیرد.»[ رعد / ۲۸.] «ای انسان! تو به سوی پروردگار خویش بسیار کوشنده هستی و عاقبت او را دیدار خواهی کرد.»[ انشقاق /6] ۱۰. نعمتهای زمین برای انسان آفریده شده است: «همانا اوست که آنچه در زمین است برای شما آفرید.» [ بقره / ۲۹] «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است مسخر او قرار داده است (پس او حق بهره گیری مشروع از همه ی اینها را دارد).»[ جاثیه /۱۳] ۱۱. او را برای این آفرید که تنها خدای خویش را پرستش کند و فرمان او را بپذیرد. پس او وظیفه اش اطاعت امر خداست: . انعام / ۱۹۵. «همانا جن و انس را نیافریدیم مگر برای اینکه مرا پرستش کنند.»[ . ذاریات / 56] منبع: اصول ومبانی مدیریت در اسلام، مهرداد حسن زاده و عبد العظیم عزیزخانی، انتشارات هنر آبی، چاپ اول، تهران، 1390

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 37
نویسنده : حسینی
جلوه‌های کرامت انسانی

اگرچه کرامت انسانی از روح دمیده شده خداوند در وجود انسان نشأت گرفته و شایسته است در آخرت نیز به کرامت مطلق ملحق شود اما به حکم عقل و براساس نقل، در این دنیا نیز اهداف والا و مقدس مدنظر خالق یکتا بوده است. شاید یکی از اهداف مورد نظر شارع مقدس، تحقق کرامت انسانی و فعلیت بخشیدن به جلوه های آن در زندگی دنیایی است. انسان بالفطره موجودی اجتماعی است، بنابراین کرامت انسانی باید در اجتماعات بشری تحقق و تجلی پیدا کند. و از آنجا که اجتماع بشری ضرورتا به حاکم و نظام مدیریتی نیاز دارد، در نتیجه تحقق کرامت انسانی با نظام مدیریتی جامعه ارتباط مستقیم پیدا می کند. یک حکومت دینی و نظام مدیریتی مبتنی بر شرع مقدس، اگر بخواهد در راستای خواست و فرامین الهی حرکت کند باید یکی از برنامه هایش تحقق کرامت انسانی در جامعه باشد و برای این منظور، لاجرم به راهکارها و شیوه های مبتنی بر شرع مقدس، نیازمند است.

در ادامه بحث به برخی از این شیوه ها و به عبارت دیگر به برخی از جلوه های تحقق کرامت انسانی از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) می پردازیم:

۱- برابری: تمام انسانها برابر آفریده شده اند و قوم و قبیله، نسب، رنگ پوست، شرایط اقلیمی و حتیدینو مذهب، هیچ تأثیری در ماهیت انسانی ندارند. اولین گروهی که باید این برابری انسانها را باور کنند و برای تحقق آن گام بردارند حاکمان و مدیران جامعه اند. حضرت علی (علیه السلام) خطاب به حاکم مصر می فرمایند: «و مهربانی بر رعیت و دوستی ورزیدن با آنان و مهربانی کردن با همگان را برای دل خود پوششی گردان و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری، چرا که رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تواند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند». حضرت علی (علیه السلام) حتی برای حاکمان و مدیرانجامعههیچگونه حق تقدمی قائل نشده و به مالک اشتر تصریح می فرمایند که:«بپرهیز از آنکه چیزی را به خود مخصوص داری که - بهره - همه مردم در آن یکسان است.» و البته این یکسانی بهره همه مردم حتی حاکمان، فقط در حقوقی است که خداوند برای انسان - بماهو انسان - قرار داده است و شکی نیست که در زندگی فردی و اجتماعی هر کس بیشتر تلاش کند بهره بیشتری خواهد برد. حضرت علی (علیه السلام) هنگام خلافت خود روزی در صدد تقسیم بیت المال برآمد، خطاب به مردم فرمود: «ای مردم... از آدم(علیه السلام) فرزندی به عنوان غلام یا کنیز متولد نگردید، تمام مردم آزاده هستند و امروز به خاطر شرایط و مقتضیاتی، برخی بنده و مملوک شما قرار گرفته اند... مقداری از اموال مسلمین نزد من جمع شده که باید در میان شما از سیاه پوست و سفیدپوست تقسیم شود. بعد حضرت به هر نفر سه دینار داد، مردی از انصار و غلام سیاهش که روز گذشته آزاد شده بود هر کدام سه دینار گرفتند. مرد انصاری اعتراض کرد که: یا علی، من این غلام را دیروز آزاد نموده ام آیا سهم مرا با او به ایک اندازه می پردازی؟ امام (علیه السلام) پاسخ دادند: من در کتاب خدا نگاه کردم، هیچ برتری بین فرزندان اسماعیل (که کنیززاده بودند) و فرزندان اسحاق (که آزاد بودند) ندیدم. برابری، یکی از اصول کرامت انسانی و یکی از شیوه های ارج نهادن و تحقق کرامت انسانی در جامعه به شمار می رود. همه انسانها به خاطر شرافت و کرامت انسانی خود قابل احترامند و همه شهروندان در مقابل قانون از حقوق یکسان برخوردارند. فضیل بن جعد گوید: مهمترین عاملی که موجب دست کشیدن عرب از حمایت حضرت علی (علیه السلام) گردید مسائل مالی بود، زیرا امام (علیه السلام) شریف را بر غیر شریف و عرب را بر عجم برتری نمی داد و با رؤسا و بزرگان قبایل آنطور که پادشاهان رفتار می کردند رفتار نمی کرد و تلاش نمی نمود کسی را (با اعطای صله و مال) به خود متمایل کند، در حالی که معاویه عکس این عمل می کرد و به همین جهت مردم علی (علیه السلام) را ترک کرده و به معاویه می گرویدند. حتی نزدیکان و یاران حضرت به او گفتند به خاطر تقویت و حفظ نظام نوپای سیاسی، قدری از این اموال را به آنان که بیم مخالفت و گریز شان به سوی معاویه می رود عطاکن، ولی حضرت برآشفت و فرمود: مرا فرمان می دهید تا پیروزی را بجویم به قیمت ستم کردن درباره آنکه والی اویم؟ به خدا که نپذیریم تا جهان سرآید و ستاره ای در آسمان پی ستاره ای برآید، اگر مال از آن من بود همگان را برابر می داشتم که چنین تقسیم الزامی است - تا چه رسد که مال، مال خداست.

۲- حفظ عزت نفس انسانی: مناعت طبع و عزت نفس انسانی از گوهرهای ارزشمند وجودانساناست و تحت هیچ شرایطی نباید خدشه دار شود. حضرت علی (علیه السلام) معتقدند که در یک حکومت دینی، رهبران و نظام مدیریتی جامعه باید با پایبندی به اصول، مبانی و ارزشهای الهی، اخلاقی و انسانی و با سیاستگذاری و تصمیم گیری در چارچوب همین اصول، زمینه‌های حفظ عزت نفس انسانی را در جامعه فراهم آورند و علواخلاقیمردم را افزایش و تحکیم بخشند. تملق و چاپلوسی از مهمترین آفات عزت نفس انسان به شمار می رود و معمولا صاحبان قدرت و ثروت، نقش مهمی در ایجاد و اشاعه این روحیه ایفا می کنند. امام علی (علیه السلام) در نظام سیاسی خود بشدت با این خصیصه مبارزه کرد و همواره به استانداران و فرمانداران خود سفارش می فرمود: که اطرافیان خود را چنان بپرورید که شما را نستایند و بدون جهت شما را شاد ننمایند. روزی مردی در ضمن سخنرانی امام بلند شد و حضرت را ستود، از ادامه خطبه چنین بر می آید که حضرت بر آشفتند و به طور ضمنی آن مرد را مورد نکوهش قرار دادند. امام ضمن یادآوری این نکته که از زشت ترین خوی حاکمان این است که خواستار این باشند که مردم آنان را دوستدار بزرگ منشی شمارند، فرمود:

خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم و خواهان ستایش شنودن. سپاس خدا را که بر چنین صفت نزادم و اگر ستایش دوست بودم آن را وا می نهادم... و بسا مردم که ستایش را دوست دارند، از آن پس که در کاری کوشش آرند. لیکن مرا به نیکی مستایید تا از عهده حقوقی که مانده است برآیم و واجبها که برگردنم باقی است ادا نمایم. پس با من چنانکه با سرکشان گویند سخن مگویید و چنان که با تیز خویان کنند از من کناره مجویید و با ظاهر آرایی آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و نخواهم مرا بزرگ انگارید». حضرت(علیه السلام) هنگام عزیمت به صفین در حال عبور از شهر «انبار» بودند. کشاورزان این شهر طبق رسوم و تشریفات ایرانیان به استقبال امام(علیه السلام) آمدند و ابتدا پیشاپیش آن حضرت دویدند. حضرت دلیل این کار را پرسیدند، آنان پاسخ دادند: بدین کار امیران خود را بزرگ می شماریم. حضرت ضمن نهی این عمل خطاب به آنان فرمودند: «به خدا که امیران شما از اینکار سودی نبردند و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج می افکنید و در آخرتتان بدبخت می گردید، و...) در بازگشت از صفین نیز امام (علیه السلام) به تیره ای از قبیله «همدان» برخورد کرد، «حرب بن شرحبیل شبامی» که بزرگ قبیله بود پیاده در رکاب حضرت به راه افتاد در حالی که امام (علیه السلام) سوار بود، حضرت خطاب به وی فرمود: برگرد که اینگونه راه رفتن تو موجب فریفته شدن والی و خواری مومن است.

منبع:اصول ومبانی مدیریت در اسلام، مهرداد حسن زاده و عبد العظیم عزیزخانی، انتشارات هنر آبی، چاپ اول، تهران، 1390



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 52
نویسنده : حسینی
مادیت در زندگی انسان انسان ممکن است که از حرکت و تلاش خود جز رضای آفریننده. مطلوبی دیگر نداشته باشد: «ای نفس آرامش یافته! همانا به سوی پروردگارت باز گرد با خشنودی متقابل: تو از او و او از تو خشنود.»[ فجر / ۲۷ و ۲۸] «خداوند به مردان و زنان با ایمان باغها وعده کرده است که در آنها نهرها جاری است، جاویدان در آنجا خواهند بود، و هم مسکن های پاکیزه؛ اما خشنودی خدا از همه ی اینها برتر و بالاتر است. آن است رستگاری بزرگ.»[ . توبه / ۷۲] بنا بر آنچه گفته شد، از نظر قرآن انسان موجودی است برگزیده از طرف خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین، نیمه ملکوتی و نیمه مادی، دارای فطرتی خدا آشنا، آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسئول خویشتن و جهان مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، ملهم به خیر و شر، وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز می شود و به سوی قوت و کمال سیر می کند و بالا می رود اما جز در بارگاه الهی و جز با یاد او آرام نمی گیرد، ظرفیت علمی و عملی اش نامحدود است، از شرافت و کرامتی ذاتی برخوردار است، احیانا انگیزه هایش هیچگونه رنگ مادی و طبیعی ندارد، حق بهره گیری مشروع از نعمتهای خدا به او داده شده است ولی در برابر خدای خودش وظیفه دار است. انسان به عنوان مهمترین موضوع خلقت، همیشه جایگاه مهمی در اندیشه ها و مکاتب مختلف فلسفی داشته و «انسان شناسی» بخش عمده ای از معرفت بشری را در تاریخ علم به خود اختصاص داده است. بدیهی است تا ابعاد مختلف وجود انسان مورد تحقیق و بررسی قرار نگیرد، نمی توان تصویر روشنی از نحوه و حدود و ثغور زندگی اجتماعی انسان ارائه داد و نقش و جایگاه او را در جامعه تعیین نمود. همین انسان دارای ضدارزشهایی است که بدانها اشاره میشود : « و العصر إن الإنسان لفی خسر إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر » (سوره عصر) .سوگند به عصر ، همانا انسان در زبان است ، مگر آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده و یکدیگر را به حق و صبر و مقاومت توصیه کرده اند . «ولقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الإنس ، لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها أولئک کالانعام بل هم أضل اعراف .» همانا بسیاری از جنیان و آدمیان را برای جهنم آفریده ایم ( پایان کارشان جهنم است )، زیرا دلها دارند و با آنها فهم نمی کنند ، چشمها دارند و با آنها نمی بینند ، گوشها دارند و با آنها نمی شنوند . اینها مانند چهار پایان بلکه راه گم کرده ترند . «او بسیار ستمگر و بسیار نادان است.»[ احزاب / ۷۲] او نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»[. حج /16] او آنگاه که خود را مستغنی می بیند طغیان می کند.»[ علق 67 و ۷.] «او عجول و شتابگر است.»[ . اسراء /۱۱] او هرگاه به سختی بیفتد و خود را گرفتار ببیند ما را در هر حال به یک پهلو افتاده و یا نشسته و یا ایستاده) می خواند؛ همین که گرفتاری را از او برطرف کنیم گویی چنین حادثه ای پیش نیامده است.»[ یونس/۱۲ ] او تنگ چشم و ممسک است.»[ . اسراء / ۱۰۰] «او مجادله گرترین مخلوق است.»[ . کهف / 54.] او حریص آفریده شده است.»[ معارج / ۱۹ - ۲۱] «اگر بدی به او رسد جزع کننده است و اگر نعمت به او رسد بخل کننده است.»[معارج / .۲۱ - ۱۹ ] از نظر قرآن آیا انسان یک موجود زشت و زیباست ، آن هم زشت زشت و زیبای زیبا ؟ آیا انسان یک موجود دو سرشتی است : نیمی از سرشتش نور است و نیمی ظلمت ؟ چگونه است که قرآن ، هم او را منتها درجه مدح می کند و هم منتهای درجه مذمت ؟ إحقیقت این است که این مدح و ذم ، از آن نیست که انسان یک موجود دو سرشتی است : نیمی از سرشتش ستودنی است و نیم دیگر نکوهیدنی ، نظر قرآن به این است که انسان همهء کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند ، و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد . شرط اصلی وصول انسان به کمالاتی که بالقوه دارد ” ایمان " است . از ایمان ، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا بر می خیزد ، به وسیله ایمان است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج می شود و به صورت یک ابزار مفید در می آید . و علم و ایمان لازم و ملزوم یکدیگرند. انسان حقیقی که خلیفة الله است ، مسجود ملائکه است ، همه چیز برای اوست و بالاخرش دارندهء همهء کمالات انسانی است ، انسان بعلاوهء ایمان است ، نه انسان منهای ایمان . انسان منهای ایمان ، کاستی گرفته و ناقص است. چنین انسانی حریص است ، خونریز است ، بخیل و ممسک است، کافر است، از حیوان پست تر است. در قرآن آیاتی آمده است که روشن می کند انسان ممدوح چه انسانی است و انسان مذموم چه انسانی است. از این آیات استنباط می شود که انسان فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعی نیست. انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او ویاد او آرام می گیرد بپیوندد ، دارندهء همه کمالات است و اگر از آن حقیقت - یعنی خدا - جدا بماند ، درختی را ماند که از ریشه خویشتن جدا شده است. منبع: اصول ومبانی مدیریت در اسلام، مهرداد حسن زاده و عبد العظیم عزیزخانی، انتشارات هنر آبی، چاپ اول، تهران، 1390

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 44
نویسنده : حسینی
حقوق زن و مرد در اسلام

آنچه مسلم است این است که اسلام حقوق یکجور و یکنواختی برای زن و مرد قائل نشده است، ولی اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان نسبت به زنان قائل نیست. اسلام اصل مساوات انسانها را در باره زن و مرد نیز رعایت کرده است. اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است. کلمه «تساوی» و «مساوات» چون مفهوم برابری و عدم امتیاز در آنها گنجانیده شده است جنبه «تقدس» پیدا کرده اند، جاذبه دارند، احترام شنونده را جلب می کنند، خصوصا اگر با کلمه «حقوق» توأم گردند. ترکیب قشنگ و مقدس تساوی حقوق زن و مرد همه انسانها را از هر مذهبی جذب میکند . چه کسی است که وجدانی و فطرت پاکی داشته باشد و در مقابل این دو کلمه خاضع نشود؟! اما چرا کار مسلمانان که روزی پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان بوده اند باید به آنجا بکشد که دیگران بخواهند نظریات خود را در باب «تشابه حقوق زن و مرد» با نام مقدس «تساوی حقوق» به آنها تحمیل کنند؟! این درست مثل این است که یک نفر لبوفروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابی تبلیغ کند. آنچه مسلم است این است که اسلام در همه جا برای زن و مرد حقوق مشابهی وضع نکرده است، همچنانکه در همه موارد برای آنها تکالیف و مجازاتهای مشابهی نیز وضع نکرده است. اما آیا مجموع حقوقی که برای زن قرار داده ارزش کمتری دارد از آنچه برای مردان قرار داده؟ البته خیر، چنانکه ثابت خواهیم کرد.

در اینجا سؤال دومی پیدا می شود و آن اینکه علت اینکهاسلامحقوق زن و مرد را در بعضی موارد، نامشابه قرار داده چیست؟ چرا آنها را مشابه یکدیگر قرار نداده است؟ آیا اگر حقوق زن و مرد، هم مساوی باشد و هم مشابه بهتر است یا اینکه فقط مساوی باشد و مشابه نباشد. برای بررسی کامل این مطلب لازم است که در سه قسمت بحث کنیم: 1- نظر اسلام در باره مقام انسانی زن از نظر خلقت و آفرینش ۲- تفاوتهایی که در خلقت زن و مرد هست برای چه اهدافی است؟ آیا این تفاوتها سبب می شود که زن و مرد از لحاظ حقوق طبیعی و فطری وضع نامشابهی داشته باشند یا نه؟ ٣- تفاوتهایی که در مقررات اسلامی میان زن و مرد هست که آنها را در بعضی قسمتها در وضع نامشابه‌ی قرار میدهد بر اساس چه فلسفه ای است؟ آیا آن فلسفه ها هنوز هم به استحکام خود باقی است یا نه؟

اما قسمت اول. قرآن تنها مجموعه قوانین نیست. محتویاتقرآنصرفا یک سلسله مقررات و قوانین خشک بدون تفسیر نیست. در قرآن، هم قانون است و هم تاریخ و هم موعظه و هم تفسیر خلقت و هم هزاران مطلب دیگر. قرآن همان طوری که در مواردی به شکل بیان قانون دستورالعمل معین می کند در جای دیگر وجود و هستی را تفسیر می کند، راز خلقت زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان و راز موتها و حیاتها، عزتها و ذلتها، ترقیها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بیان می کند. قرآن کتاب فلسفه نیست، اما نظر خود را در باره جهان و انسان و اجتماع که سه موضوع اساسی فلسفه است به طور قاطع بیان کرده است. قرآن به پیروان خود تنها قانون تعلیم نمی دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه با تفسیر خلقت به پیروان خود طرز تفکر و جهان بینی مخصوص می دهد. زیربنای مقررات اسلامی در باره اموراجتماعیاز قبیل مالکیت، حکومت، حقوق خانوادگی و غیره همانا تفسیری است که از خلقت و اشیاء می کند. از جمله مسائلی که در قرآن کریم تفسیر شده موضوع خلقت زن و مرد است. قرآن در این زمینه سکوت نکرده و به یاوه گویان مجال نداده است که از پیش خود برای مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبنای این مقررات را نظر تحقیر آمیز اسلام نسبت به زن معرفی کنند. اسلام، پیشاپیش نظر خود را در باره زن بیان کرده است.

اگر بخواهیم ببینیم نظر قرآن در باره خلقت زن و مرد چیست، لازم است به مسأله سرشت زن و مرد که در سایر کتب مذهبی نیز مطرح است - توجه کنیم. قرآن نیز در این موضوع سکوت نکرده است. باید ببینیم قرآن زن و مرد را یک سرشتی می داند یا دوسرشتی؛ یعنی آیا زن و مرد دارای یک طینت و سرشت می باشند و یا دارای دو طینت و سرشت؟ قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی می فرماید که زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر سرشت مردان آفریده ایم. قرآن در باره آدم اول می گوید: «همه شما را از یک پدر آفریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار دادیم» (سوره نساء آیه ۱). در باره همه آدمیان می گوید: «خداوند از جنس خود شما برای شما همسر آفرید» (سوره نساء و سوره نحل و سوره روم)

در قرآن از آنچه در بعضی از کتب مذهبی هست که زن از مایهای پست تر از مایه مرد آفریده شده و یا اینکه به زن جنبه طفیلی و چپی داده اند و گفته اند که همسر آدم اول از عضوی از اعضای طرف چپ او آفریده شده، اثر و خبری نیست. علیهذا در اسلام نظریه تحقیر آمیزی نسبت به زن از لحاظ سرشت و طینت وجود ندارد.

یکی دیگر از نظریات تحقیر آمیزی که در گذشته وجود داشته است و در ادبیات جهان آثار نامطلوبی بجا گذاشته است این است که زن عنصر گناه است، از وجود زن شر و وسوسه برمی خیزد، زن شیطان کوچک است. می گویند در هر گناه و جنایتی که مردان مرتکب شده اند زنی در آن دخالت داشته است.

منبع:اصول ومبانی مدیریت در اسلام، مهرداد حسن زاده و عبد العظیم عزیزخانی، انتشارات هنر آبی، چاپ اول، تهران، 1390



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: حقوق زن و مرد در اسلام ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 43
نویسنده : حسینی
اصطلاح رشد در قرآن

اصطلاح رشد در قرآن

کلمه رشد به معنی رسیدن به واقع است و در قرآن به معنای هدایت یافتن و رسیدن انسان به کمال وجودیش به کار رفته است، چنانکه قرآن در مورد حضرت ابراهیم می‌گوید:

اصطلاح رشد در قرآن


نویسنده: عبدالله نصری

کلمه رشد و مشتقات آن چون یرشدون، راشدون، مرشد، رشاد حدود 19 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در آیات زیر:
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیسْتَجِیبُوا لِی وَلْیؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یرْشُدُونَ؛ و چون بندگان من از تو درباره من سؤال کنند (بگو) که به درستی من به آن‌ها نزدیک هستم و دعای کسی را که مرا بخواند اجابت می‌کنم. پس باید از من بپذیرند و به من ایمان آورند تا شاید رشد پیدا کنند. (بقره 186). مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیا مُرْشِدًا؛ هر که را خداوند هدایت کند پس او راه یافته است و هر که (به کیفر کردارش) گمراه شود هرگز او را باور و رهبری نباشد. (کهف 17)
کلمه رشد به معنی رسیدن به واقع است و در قرآن به معنای هدایت یافتن و رسیدن انسان به کمال وجودیش به کار رفته است، چنانکه قرآن در مورد حضرت ابراهیم می‌گوید:
وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِینَ؛ به تحقیق که ما قبلاً به ابراهیم آن رشدی (را که می‌توانست داشته باشد) دادیم و ما (به شایستگی‌های) او دانا بودیم. (انبیاء 51)
اصحاب کهف نیز از خداوند چنین تقاضا می‌کنند:
رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَیئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا؛ پروردگارا از جانب خودت بر ما رحمت فرست و راه نجاتی برای ما فراهم ساز. (کهف 10)
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز هدف دعوت خود را چیزی جز رشد و کمال انسان‌ها نمی‌داند.
مَا أَهْدِیكُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ؛ شما را جز به راه رشد هدایت نمی‌کنم. (غافر 29)
در مقابل کلمه رشد، در قرآن کلمه غی به کار رفته است که به معنای گمراهی و دور شدن از واقع است. این کلمه نیز 4 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در آیه زیر:
لَا إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی؛ در پذیرش دین اجبار نیست، (زیرا) راه رشد از راه گمراهی آشکار گردیده است. (بقره 256)
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم


:: موضوعات مرتبط: , ,
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان حسینی و آدرس mohammadjavadhosseini.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com