عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 45
نویسنده : حسینی
فرهنگ سازی یک شرکت برقکاری در انگلیس، کارهای برقی یک خونه رو تو ۶ هفته‌ داشته انجام می‌داده و تو این مدت، بچه کوچیک خانواده می اومده کمکشون. اونا هم به خاطر کمک هایش یه فیش حقوقی براش صادر کردند و پول رو گذاشتن تو یک پاکت و بهش دادند

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 41
نویسنده : حسینی
پایه های جهل سالیان پیش ، همیشه فکر می کردم شب ها کسی زیر تختم پنهان شده است . نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم . روانپزشک گفت : تنها یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای 80 هزارتومن بده و بیا تا درمانت کنم . شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم ، پرسید :چرا نیومدی؟ گفتم :خب جلسه‌ای هشتاد هزار تومان ، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجار منو مجانی معالجه کرد . خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه وانت نو خریدم . پزشک با تعجب گفت ، شگفتا ! میتونم بپرسم اون نجار چگونه تو را معالجه کرد؟ گفتم : آن نجار به من گفت اگه پایه‌های تختخوابت را ببُرم ؛ دیگه هیچ کس نمی‌تونه زیر تختت پنهان بشه !!!؟ هرچه پایه های جهل ، نادانی و خرافاتمان را کوتاه کنیم آرامش بیشتری پیدا خواهیم کرد!؟

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 49
نویسنده : حسینی
شاه مرده!! در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده. شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند. پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند.، و او را نزد پادشاه بردند. پادشاه به پیرزن گفت: چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام. پیرزن گفت: من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته اید. چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام می دهد، قاضی رشوه می گیرد و داروغه از همه باج خواهی می کند و به همه زور می گوید، کاسب ها هم کم فروشی و گران فروشی می کنند. هیچ دادخواهی هم پیدا نمي شود، هیچ کس به فکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده اند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستی!

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 48
نویسنده : حسینی
سیاست تحقیر مردم اسکندر پس از حمله به ایران مستأصل بود. از مشاوران خود پرسید : چگونه بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران می گوید: کتاب هایشان را بسوزان... خردمندانشان را بکش ... اما او مشاور جوان و باهوشی داشت که پاسخ داد: نیازی به چنین کاری نیست از میان مردم آن سرزمین، آن ها را که نمی‌فهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آن ها که می‌فهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. بی‌سوادها و نفهم‌ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچ‌گاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده‌ها و با سوادها هم یا به سرزمین‌های دیگر کوچ می‌کنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه‌ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد ...

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 45
نویسنده : حسینی
سگ هواشناس! آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا این که غروب شد. کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که می خواهد در آسیاب را ببندد. اگر می خواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوش هایم نمی شنود و امشب هم باران می آید شما خیس می شوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمی شنوم و شما باید زیر باران بمانید! ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: این که اینجا نشسته بزرگ ترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید! آسیابان گفت: به هر حال من گفتم. من گوش هایم نمی شنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمی شوم... شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد... تا این که صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود می لرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا می دانستی که دیشب باران می آید؟! آسیابان پاسخ داد: من نمی دانستم، سگ من می دانست! ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ می داند که باران می آید؟ آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود! ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت: خدایا !آنقدر می دانم که می دانم به اندازه یک سگ، هنوز نمی دانم.....

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 53
نویسنده : حسینی
بهترین توشه ها در یکی از روزها،پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آن ها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند. از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. ☝ همچنین از آن ها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند. وزرا از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 46
نویسنده : حسینی
این ور دیوار یا آن ور دیوار ؟ برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان های روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند. وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکت ها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو می کردند. بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری می نشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید. پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود. ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی این ور دیوار است یا آن ور دیوار ؟...

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 48
نویسنده : حسینی
*حکایت و حقیقت!!* ♈️در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت. ♈️روزی همسرش در غیاب او وارد آن اتاق شد و آینه را زیر فرش پیدا کرد. نگاه کرد دید عکس زن خیلی زیبایی است .با خودش گفت همسرم حتما زن دیگری گرفته ،بعد از آمدن شوهرش، دعوایشان بالا گرفت. ♈️پیش کشیشی رفتند. مرد گفت: این عکس برادر مرحوم من است! زن گفت: نه این یک زن زیباست که احتمالا همسر دوم اوست! کشیش آینه را از آن ها گرفته نگاه کرد و گفت: شما هر دو اشتباه می کنید. این عکس یک کشیش است و باید در کلیسا نگهداری شود. ♈️حقیقت یک چیز واحد است. اما افراد آن را متفاوت و حتی نادرست می بینند، و همه دعواها و گرفتاری عالم سر همین است که آنچه با من است ، حقیقت کامل است و دیگران از حقیقت بهره ای ندارند.پس باید با من هماهنگ شوند تا هدایتشان کنم.!! ♈️و حکیم خیام هزار سال پیش چقدر زیبا این را به نظم در آورد که: *قومی متفکرند اندر ره دین* *قومی به گمان فتاده در راه یقین* *می ترسم از آن که بانگ آید روزی* *کای بی خبران راه نه آن است و نه این!!*

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 51
نویسنده : حسینی
در زمین مردمان خانه مکن ⭐️

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 64
نویسنده : حسینی
شرافت را کشتند تا... سربازان وارد روستایی شدند و به همه زنان تجاوز کردند. به استثنای یک زن که با مقاومت توانست سربازی را بکُشد و سر او را ببُرد ... پس از برگشت سربازان به پادگان ها و اقامتگاه ها ، همه زنان نیز از خانه هایشان بیرون آمدند و لباس های پاره پاره خود را با گریه ای دلسوزانه جمع می کردند به جزء آن زن ،که از خانه اش با عزت و افتخار در حالی خارج شد که با در دست داشتن سر آن سرباز ، به دیگر زنان با تحقیر نگاه می کرد و گفت: تصور داشتید بگذارم به من تجاوزی کند بدون آن که بمیرم یا او را بکشم ؟! زن های روستا به یکدیگر نگاه کردند و تصمیم گرفتند او را بکشند تا مبادا با شرافتش بر آن ها برتری داشته باشد و هنگام بازگشت همسرهایشان پرسیده شود چرا همانند او مقاومت نکردید . بنابراین با حمله ای دست جمعی ، او را کشتند . ( شرافت را کشتند تا خفت و ننگ زنده بماند ) این است واقعیت فاسدین جامعه ؛ هر انسان شریفی را می کُشند ، تخریب می کنند ، دروغ می بندند ، عزل می کنند ، از دسترس مردم دور می کنند و ... تا فسادشان آشکار نشود ! ✍️ @hekayatha_ir ❌ @instagram_telegrame

:: موضوعات مرتبط: , ,
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان حسینی و آدرس mohammadjavadhosseini.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com