عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 29
نویسنده : حسینی
انسان از کجا تا به کجا لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: می­ بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می­ کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل­ های آرمانیش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره ­اش اتودها و طرح­ هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریبأ تمام شده بود، اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می ­آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژنده ­پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت. گدا را که درست نمی ­فهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند: دستیاران سرپا نگه­ اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی­ تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد. وقتی کارش تمام شد، گدا که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشم­ هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه­ ای از شگفتی و اندوه گفت: من این تابلو را قبلأ دیده­ ام. داوینچی با تعجب پرسید: کی؟ سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 35
نویسنده : حسینی
عذاب نافرمانی گویند در بنى اسرائیل مردى بود که می ­گفت: من در همه عمر خدا را نافرمانى کرده ‏­ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است، اما تاکنون زیانى و کیفرى ندیده­‏ ام. اگر گناه جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفرى و عذابى نمی ‏رسد!؟ در همان روزها، پیامبر قوم بنى اسرائیل نزد آن مرد آمد و گفت :خداوند می ‏­فرماید که ما تو را عذاب هاى بسیار کرده­‏ ایم و تو خود نمی ­‏دانى. آیا تو را از شیرینى عبادت خود محروم نکرده ­ایم؟ آیا در مناجات را بر روى تو نبسته‏ ایم؟ آیا امید به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ­ایم؟ عذابى بزرگ‏تر و سهمگین‏ تر از این می ‏خواهى؟

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 37
نویسنده : حسینی
ارزش انفاق از عایشه نقل شده است که: روزی گوسفندی را ذبح کردیم و پیامبر (ص) تمام قسمتهای آن گوشت را به دیگران انفاق نمود و تنها کتفی از گوسفند باقی ماند. من به پیامبر عرض کردم: یا رسول الله (ص) از گوسفند تنها کتفی از آن باقی مانده است. رسول الله (ص) فرمودند: هر آنچه انفاق کردیم باقی است به غیر از این کتف.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 35
نویسنده : حسینی
موهبت الهی روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده ­اید، بگوئید تا من به شما امتیاز بدهم. مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم. فرشته گفت: این سه امتیاز. مرد اضافه کرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می ­کردم. فرشته گفت: این هم یک امتیاز. مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ­ای ساختم و کودکان بی ­خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم. فرشته گفت: این هم دو امتیاز. مرد درحالی که گریه می­ کرد گفت: با این وضع من هرگز نمی­ توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند. فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 37
نویسنده : حسینی
غفلت ابوسعید را گفتند: کسى را می ­شناسیم که مقام او آنچنان است که بر روى آب راه می ­‏رود. شیخ گفت: کار دشوارى نیست، پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا می نهند و راه می روند. گفتند: فلان کس در هوا می ­‏پرد. گفت: مگسى نیز در هوا بپرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه، از شهرى به شهرى می رود . گفت: شیطان نیز در یک دم، از شرق عالم به مغرب آن می ‏رود. این چنین چیزها، چندان مهم و قیمتى نیست، مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد کند و با آنان درآمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 30
نویسنده : حسینی
رنج شیطان روزى پیامبر اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و آله از راهى عبور می کرد. در راه شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده است. از او پرسید: چرا به این روز افتاده ­اى؟ گفت: یا رسول ‏الله از دست امت تو رنج می ­‏برم و در زحمت‏ بسیار هستم. پیامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه کرده ­اند؟ گفت: یا رسول ‏الله، امت ‏شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را ندارم. اول اینکه هر وقت ‏به هم می رسند سلام می کنند. دوم اینکه با هم مصافحه (دست دادن) می ­کنند. سوم آنکه، هر کارى را که می خواهند انجام دهند «ان‏ شاء الله» می گویند. چهارم از این خصلت­ها آن است که استغفار از گناهان می ­کنند. پنجم اینکه تا نام شما را می شنوند صلوات می ‏فرستند. ششم آن که ابتداى هر کارى «بسم الله الرحمن الرحیم‏» می گویند.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 29
نویسنده : حسینی
انتخاب وزیر پادشاهی می­ خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می ­توانید در را باز کنید و بیرون بیایید. پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم فقط در گوشه­ ای نشسته بود. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ­ای نشسته بود و کاری نمی­ کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بیرون رفت و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته. وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: کار را بس کنید، آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم. آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی ­کرد، او فقط در گوشه­ ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟ مرد گفت: مسئله ­ای در کار نبود، من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه­ ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟ نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ­ای وجود دارد، چگونه می ­توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی ­نهایت به قهقرا خواهی رفت، هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است. پادشاه گفت: آری، کلک در همین بود، در قفل نبود، قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید، در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می­ کردید نمی ­توانستید آن را حل کنید. این مرد، می ­داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 42
نویسنده : حسینی
دستبند ملانصرالدین دو تا زن داشت و همیشه از دست درخواست ­های آنها در عذاب بود. یک روز برای هر دوی آنها دستبندی خرید تا از غرغر کردن­های آنها خلاص شود. چند روزی گذشت و هر دو زن پیش ملا آمدند و از او پرسیدند: که کدام یک از ما را بیشتر دوست داری؟ ملانصرالدین جواب داد: به آن که دستبند داده ­ام علاقه بیشتری دارم.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 29
نویسنده : حسینی
درک کردن کشاورزی تعدادی توله سگ از نژادی خوب رو گذاشته بود واسه فروش. پسر بچه ­ای رفت سراغش و گفت: می ­خواهم یکی از اونا رو بخرم. کشاورز جواب داد که: اونا نژاد خوبی دارن و کمی گرون هستند. پسر کوچولو پولهایی رو که توی مشتش نگه داشته بود شمرد و گفت: من فقط 29 سنت دارم. کشاورز سری تکون داد و گفت: متاسفم پسرم اونا خیلی گرونتر از این حرفا هستند. پسرک خواهش کرد: پـس فقط اجازه بدید نگاهی بهشــون بندازم. و بعد از قبـول کردن کشاورز، رفت سراغ توله­ ها و چهار تا سگ کوچولوی پشمالو رو دید که با هم بازی می­ کردن و بالا و پایین می­ پریدن. یهـو یه صدای خش خش که از لونه سگها میومد توجه اونو جلب کرد و رفت به سمتش. اونجا یه توله سگ لاغر رو دید که جثه ­اش از بقیه کوچیکتر بود و به دلیل این که یکی از پاهاش معیوب بود لنگ لنگان راه می ­رفت. یه دفعه چشم های پسرک برقی زد و دوان دوان رفت سراغ کشاورز و گفت: آقا ممکنه اونو به من بفروشین. کشاورز با تعجب پاسخ داد که: پسرم اون لنگه و لاغر، به سختی هم راه میره، پس نمی ­تونی باهاش بازی کنی. پسر کوچولو که هنوز چشم هایش می­ درخشید پاچه شلوارش را بالا زد و پای مصنوعیش را به کشاورز نشون داد و گفت: اون توله سگ به کسی نیاز داره که درکش کنه و اشک تموم صورتش رو پوشوند.

:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 36
نویسنده : حسینی
کار تیمی باران بشدت می ­بارید و مرد درحالیکه ماشین خود را در جاده پیش می راند، ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده­ های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حُسن امر، ماشین صدمه ­ای ندید، اما لاستیک های آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشه. بناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و بسمت مزرعه مجاور دوید و در زد. کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت می­ کرد به آرومی اومد دم در و بازش کرد. راننده ماجرا رو شرح داد و ازش درخواست کمک کرد. پیرمرد گفت که ممکنه از دستش کاری بر نیاد اما اضافه کرد که: بذار ببینم فردریک چیکار می ­تونه برات بکنه. لذا با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یه قاطر پیر رو گرفت و با زور اونو کشید بیرون. تا رانندهه شکل و قیافه قاطر رو دید، باورش نشد که این حیوون پیر و نحیف بتونه کمکش کنه، اما چه می­ شد کرد، در اون شرایط سخت به امتحانش می­ ارزید. با هم به کنار جاده رسیدند و کشاورز طناب رو به اتومبیل بست و یه سر دیگه ­اش رو محکم چفت کرد دور شونه ­های فردریک یا همون قاطره و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد: یالا، پل فردریک، هری تام، فردریک تام، هری پل... یالا سعیتون رو بکنین، آهان فقط یک کم دیگه، یه کم دیگه، خوبه تونستین. راننده با ناباوری دید که قاطر پیر موفق شد اتومیبل رو از گل بیرون بکشه. با خوشحالی زائدالوصفی از کشاورز تشکر کرد و در حین خداحافظی ازش این سوال رو کرد: هنوز هم نمی تونم باور کنم که این حیوون پیر تونسته باشه، حتما هر چی هست زیر سر اون اسامی دیگه است، نکنه یه جادوئی در کاره؟ کشاورز پاسخ داد: ببین عزیزم، جادوئی در کار نیست، اون کار رو کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یک کار تیمی می­ کنه، آخه می­ دونی قاطر من کوره.

:: موضوعات مرتبط: , ,
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان حسینی و آدرس mohammadjavadhosseini.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com